🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان( عجل الله )، هدیه به روح امام و شهدا و جمیع رفتگان و آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#حشر_548
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#متن_ترجمه #صفحه_548 سوره مبارکه #حشر
#سوره_59
#جزء_28
تفسیر قرآنی
#حشر_547
┏━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━┛
548-hashr-ar.mp3
3.95M
#ترتیل #صفحه_548 سوره مبارکه #حشر
#سوره_59
#جزء_28
تفسیر قرآنی
#حشر_547
┏━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━┛
4_5924861488811476389.mp3
3.89M
#صوت_تفسیر #صفحه_548 سوره مبارکه #حشر بخش اول
#سوره_59
#جزء_28
تفسیر قرآنی
#حشر_547
┏━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━┛
4_5924861488811476391.mp3
3.97M
#صوت_تفسیر #صفحه_548 سوره مبارکه #حشر بخش دوم
#سوره_59
#جزء_28
تفسیر قرآنی
#حشر_547
┏━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━┛
صدیقه نیلیپور» مادر شهید «سعید چشم براه» با اینکه سیو دو سال از شهادت پسرش در والفجر هشت میگذرد اما طوری از خاطرات او تعریف میکند که انگار همین دیروز بود پسر پانزده شانزدهسالهاش را بدرقه کرد سمت جبهه و پشت سرش گفت: «مامان برو به امیدخدا...» میگوید: «وقتی رفت، دویدم زیر آسمان. سرم را بلند کردم و گفتم خدایا امانت بود، مال خودت بود، فرستادمش، اما در عوضش این چند خواهش من را پذیرا باش. اول اینکه پسرم اسیر نشود، دوم اینکه مفقود نشود و سوم اینکه جانباز نشود...بقیهاش با خودت!»
«بابا الان تابستونه و مدرسهها تعطیل. شما میگید من چیکار کنم؟ برم جنگ یا همین جا برم جایی سرکار؟»
«دل خودت با کدومه؟ رفتن یا موندن؟»
«رفتن...»
«اگه بری شاید از درس و مدرسهات عقب بیفتی!»
«قول میدم بعد از پایان تعطیلات تابستان برگردم و درسم رو ادامه بدم»
بالاخره دودلیهای سعید با خودش برای ماندن یا رفتن تمام و او راهی جبهه میشود تا شاید بتواند به قول مادر، کاری برای اسلام کرده باشد و شرمنده حضرت زهرا(س) نباشد. سعید که به پدرش قول داده با تمام شدن تابستان برگردد، اما پایش که به میدان جنگ میرسد، همه قول و قرارها یادش میرود. او حالا به هرچیزی فکر میکند جز برگشتن. ترجیح میدهد همانجا بماند و درس و مشقش را در سنگر جبهه بخواند. مادر میگوید: «وقتی حاج آقا متوجه شد سعید قصد برگشتن از جبهه را ندارد، به او گفت پس تکلیف درس و مدرسهات چه میشود؟» سعید اما در جواب پدرش میگوید اینجا الان بیشتر از مدرسه به وجودش نیاز دارند و بعد هم قول میدهد درسش را همانجا بخواند و برای امتحاناتش بیاید و باز به جبهه برگردد.