600-gharee-ta.mp3
4.73M
#صوت_تفسیر #صفحه_600 سوره مبارکه #عادیات و #قارعه و #تکاثر بخش اول
#سوره_100 و #سوره_101 و #سوره_102
#جزء_30
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
600-takasor-ta.mp3
12.74M
#صوت_تفسیر #صفحه_600 سوره مبارکه #عادیات و #قارعه و #تکاثر بخش دوم
#سوره_100 و #سوره_101 و #سوره_102
#جزء_30
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#دقایقی_با_شهدا
بنام خدا
شهیدامروز شهید مصطفی علیدادی جوانی که دوست داشت مدافع حرم شود ولی مدافع سلامت شد ودراین راه به آرزویش که شهادت بود رسید...
مصطفای قصه ما عضو خانواده نیرویانتظامی بود. او استوار دوم ناجا بود و در نیروی انسانی کار میکرد، اما انگار پشت میزنشین نبود. در هر اتفاق و میدانی بهعنوان داوطلب پایکار بود. مصطفی علیدادی، متولد ۲۴ بهمنماه سال ۷۳ بود. سال ۹۶ ازدواج کرده و درسش را در رشته IT دانشگاه نیمهکاره رها کرده بود.
مصطفی، نیروی کادری پلیس بود، اما پشت میز، بند نمیشد. خانم شایگان همسرش میگوید: «برایم تعریف میکرد که در اغتشاشات سال ۸۸ به عنوان یک بسیجی آنهم با ۱۵ سال سن وسط میدان بود. پدرش هم پلیس بود و مصطفی با روحیه نظامی بزرگ شده بود. توان و قدرتش را اما درست یک سال پیش نشان داد. او در اغتشاشات آبان ۹۸ به عنوان یک نیروی داوطلب ناجا، برای حفظ امنیت راهی منطقه خانیآباد شد. در شرایطی که فضای منطقه بسیار ملتهب شده بود و بسیاری از نیروها به دلیل درگیری با افراد اغتشاشگر آموزشدیده، آسیب دیده بودند و یا از معرکه خارج شده بودند. مصطفی با چند نیروی موتورسوار دیگر منطقه را حفظ کردند و امنیت را به شهر بازگرداندند. مصطفی پایش در این درگیریها شکست، اما شد مدافع امنیت.»
شهید عیدادی در جریان فتنه آبانماه ۹۸ به عنوان نیروی داوطلب به میدان رفت. اغتشاشگران پای او را شکستند و موتورش را آتش زدند
غریب گیر آوردنش!
مادر این شهید هم در توصیف این حادثه میگوید: «در این درگیریها، مصطفی را غریب گیر آوردند، موتورش را آتش زدند و خودش نیز بر اثر درگیری پایش شکست، اما بازهم روی پا ایستاد و با این اغتشاشگران که اهل آن محل نبودند و افراد آموزش دیده بودند تا شهر را ناامن کنند، مبارزه کرد و امنیت شهر را حفظ کرد.»
گروه جهادی کوچک اما گرهگُشا
این جوان دهه هفتادی برای خود یک گروه جهادی راهاندازی کرده بود و با تعدادی از رفقا و دوستان همسن و سالش برای گره بازکردن از مشکلات مردم، آستین بالا زده بودند. اسم گروه جهادیاش را شهدای گمنام گذاشته بود. برای این که بتواند در این گروه جهادی به داد مردم برسد، مغازه موبایلفروشیای راه انداخت و به طور کامل سود آن را به کارهای جهادی اختصاص داده بود. در زمان سیل سال گذشته با کمک اعضای گروه و جمعآوری کمکهای مردمی، لباس و پتو برای مردم تهیه کرد، اما اوج کمکرسانیهای آنان با شروع کرونا بود. همسرش میگوید: «با شروع کرونا، وقتی دید مردم از لحاظ معیشت دچار مشکل شدهاند، اقلام غذایی مثل گوشت، مرغ، برنج و ... تهیه و بستهبندی میکرد و به خانه نیازمندان میبرد. حتی در خانه مردم نیز اجازه نمیداد آنها بفهمند، کمکها از طرف خودش است؛ میگفت «من پیکم و گفتند اینها را برای شما بیاورم». اگر میدانست در خانواده مردی نیست، من را با خود میبرد تا اجناس را تحویل دهم.»
۳۰۰ خانواده زیر پوشش گروه جهادی شهدای گمنام بودند و ماهیانه بستههای غذایی برای آنان آماده میشد
حُسنرفتار و عشق به اهل بیت، مردم را به سویش جذب میکرد
مادرش هم میگوید: «در این گروه جهادی، ۳۰۰ خانواده را زیر پوشش داشت و به صورت ماهانه برای آنها کمکهایی ارسال میکرد. با شروع کرونا هم تولید الکل و ماسک و پخش آنها را در مناطق و محلات محروم تهران انجام میداد. برای کمک به زندگی مردم هم ۱۰۰ هزار بسته اقلام غذایی تهیه کرد. برای پرداخت اجارهبهای منزل مردم هم که مرد خانواده از کار بیکار شده بود، مبالغی را پرداخت میکرد. پولهای زیادی کمک میکرد، پولهایی که مردم از روی اعتماد، امام حسینی بودن و حُسن رفتارش به او میدادند.»
نمونهای از بستههای غذایی آماده شده برای خانوادههای زیر پوشش
خانوادگی ۱۰ هزار ماسک دوختیم
تهیه ماسک و مواد ضدعفونی در ایام کرونایی کار اصلی گروههای جهادی بود، اما مصطفی، خانواده را هم همراه کرده بود و با برقراری ارتباط با ستاد اجرایی فرمان امام خمینی(ره)، پارچه تهیه میکرد و با کمک اعضای خانواده، کِش به پارچهها میدوختند تا برای نیازمندان ماسک تهیه کنند. این خانواده سرجمع، ۱۰ هزار ماسک تهیه کردند. همسرش میگوید: «بعدها فهمیدیم که آقامصطفی علاوه بر انجام تمام این کارها، برای تغسیل اموات کرونایی نیز به عنوان داوطلب به بهشت زهرا میرفته است. برای بیماران کرونایی و کادر درمان گل میبُرد و پرچم حرم امام رضا(ع) را هم برای تبرک به بیمارستانها میبُرد. او با کمک اعضای گروه جهادی، آبمیوه طبیعی تهیه میکرد و به بیمارستانها میبرد.»
مصطفی پسرش را ندید
مصطفی در نهایت ۲۷ مهرماه ۹۹ براثر ابتلا به کرونا پر کشید و به خیل شهیدان پیوست. یادتان هست که ابتدای گزارش از جَنَم خاص جهادگران سلامت گفتیم؟ مصطفی علیدادی زمانی برای کارهای جهادی و کمکرسانی به خانوادههای آسیبدیده از کرونا آستین بالا زد و به بیمارستانها رفت که همسرش باردار بود. مصطفی ۲۷ مهرماه از دنیا رفت و سه روز بعد در اول آبانماه، یادگارش (پسرش) به دنیا آمد. همسرش میگوید: «زمانی که در بیمارستان بود، همهاش نگران حال من بود و روزهای آخر، استرس بیمارستان و رزرو اتاق عمل را داشت. مصطفی رفت و پسرش را ندید، اما همانطور که به هم قول داده بودیم نام پسرمان را محمدهادی گذاشتم. مصطفی زمانی که شاهین نجفی ملعون، آن شعر توهینآمیز را خواند، تصمیم گرفت نام پسرش را هادی بگذارد و در زمان ازدواج این را به من گفت.»
مصطفی بچه مسجدی و فعال بسیج بود، اما تک پسر خانواده بود و وضع مالی خوبی داشت، به تیپ و ظاهر خودش هم توجه می کرد.
وقتی حضرت آقا در مورد کار جهادی پیام دادند، تمام فعالیت خود را روی این موضوع متمرکز کرد، به تمام فامیل و اشنایان رو می انداخت و از آنها کمک می گرفت.
دیگر این اواخر به ظاهر خودش توجه نمیکرد، لباس هایش پر از لکه های الکل و مواد ضد عفونی شده بود
برای اینکه کار اشتغال دو جوان فامیل را هماهنگ کند، این موتور را هم فروخت.
راه و رسم شهید ابراهیم هادی را می شناخت، هیچ دلبستگی در دنیا برای خودش ایجاد نکرد.
او از همه چیز دل برید و رفت...
📙برگرفته از کتاب آقای ایرانی. خاطرات شهید مدافع سلامت مصطفی علی دادی