هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#مرگ_بر_اسرائیل
بیا و عجزِ نامردانِ رسوا را تماشا کن
به قلبِ خستهٔ اسلام، إحیا را تماشا کن
بیا که رفت در چشمانشان دودِ جنایتها
برایِ دیدنِ این صحنه، بالا را تماشا کن
تمام آسمان، ماتِ غبارِ دودِ جنگندهست
شجاعت را ببین! مرگِ مدارا را تماشا کن
به خاک و خون کشید آخر سپاه قدس، صهیون را
به زیرِ نامهی "ألمَوتْ"...، امضا را تماشا کن
بگو بعد از أشداءُ عَلیَ الکفّار: یاحیدر
از این مَنظر، تولّی و تبرّی را تماشا کن
به شیطان، سخت حزب الله غالب شد از این لحظه
هراس و اضطرابِ سختِ حیفا را تماشا کن
::
ببند آن عهدِ دیرین را و در آدینهی موعود
کنارِ کعبه حاضر باش و آقا را تماشا کن!
✍ #مرضیه_عاطفی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هوا خیلی نفس گیره
چقد تاریکه ویرونه
نشستم زیر نور ماه
دلم تنگِ عمو جونه
دلم تنگه واسه بابا
دلم تنگه واسه دستاش
همین ساعت همین لحظه
توو آغوشِش بودم ایکاش
نمیدونه کتک خوردم
کبوده صورتِ سردم
نمیدونه لگد خورده
به پاهای ورم کرده م
نمیدونه سنان(لع) دائم
به من حرفای بد میگه
کشیده بسکه با شدّت
نذاشته "مو" واسم دیگه
چه خوبه عمه زینب(س) هست
ولی حالا که بیمارم
نوازش هایِ بابا و
عمو عباس(ع) و کم دارم
همین امروز تب کردم
نه بارون بود! نه آبی...
به زیر آفتابِ داغ
شدم مشغولِ بیتابی
دارم با آه میرم راه
من و انداخته زخمام
پُر از خارِ مغیلانه
تموم ِ تاولِ پاهام
بیاد ایکاش بابا و
بریم از غربتِ اینجا
ندیده ما رو نامحرم
خرابه نیست جای ما
میان و دخترایِ شام
میگن پاشو ازاینجا زود
نمیگفتن یتیمی تو...
اگر بابا کنارم بود
من و آخه چرا بابا-
نبُرده... بیخبر رفته
پریشونم...چرا آخه؟!
بدونِ من سفر رفته؟!
من و چشم انتظاری و
شبونه گریه و زاری
برام تویِ طبَق دارن
غذا میارن انگاری
شدم امشب واسش خیلی
دوباره بیقرار آخه
دلم میخوااد بابام و...
غذا میخوام چیکار آخه؟!
کم آوردم نفس دیگه
نگاهم تا بهش افتاد
میگم عمه خداحافظ
سرِ بابا من و دق داد!
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
#مرضیه_عاطفی