منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد
تازه متوجه شدم دوتا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی میکرد، آن یکی که کوچک بود و قدیمی تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود...
باتری اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر!
از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد
لبخند به لب باتری را سرجایش گذاشت و گفت: «خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و اخ نگفته!»
موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد
«اگر این یکی بود همان دفعه اول سقط شده بود... این یکی اما سگ جان است»
دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد
گفتم: «توی زندگی هم همین کار را می کنیم، همیشه مراقب آدم های حساس زندگی مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم..
اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، غرور دارد، آدم است! حرفمان، رفتارمان، حرکت مان چه خطی می اندازد روی دلش...»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می دهد...
#خطخطی
_cotton
دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان میرسد
شاد باش! این رنج بی پایان به پایان میرسد
گرچه گاهی تندبادی شاخهای را هم شکست
سرو میماند ولی توفان به پایان میرسد
#فاضل_نظری
#شرح_بیت
_abra
ميدونيد يه بزنگاهايى توى زندگى هست كه اصلا مهم نيست چقدر مهربون بودى، توى اون لحظه و آن بايد بيرحم بشى، سخت و تند، اصلا يه وقتايى بايد سگ نگهبان خودت بشى، كه اگر خودت به خودت احترام نذاشتى ديگه هيچوقت نميتونى از بقيه توقع احترام داشته باشى، بعدش هرچقدر خواستى دوباره مهربون باش و مهربونى كن، ولى شك نكن، قشنگه كه يه وقتايى شوخى نداشته باشى، على الخصوص با حرمتت، بهش چى ميگن؟ عزت نفس؟
#خارج_از_جو
_TaTa