تاثیر ظاهر منزل دختر خانم در دیدگاه #خواستگار
سلام حال تون خوبه ان شاء الله
فرض کنید دختر خانمی در سن #ازدواج هست و شرایط خوبی هم داره امّا یک مشکلی هست
خیلی دیدم مردم و اقوام و کلا همه میگن خوبه که منزل خانواده دختر یه مقدار مرتب و آراسته و شیک باشه البته منظور تجملات نیست ولی خودتون متوجه هستید دیگه ...
حالا تصور کنید این خانم منزل شون ظاهر خوبی نداشته باشه و فرسوده باشه هم چنین وسایل زندگی هم قدیمی باشه
طوری که خانواده از پذیرش مهمان و خواستگار فراری باشن و به بهانه های مختلف خواستگار ها رو رد کنن یا اگر خواستگار و مهمان بخواد بیاد خیلی دچار ناراحتی و خجالت بشن
در عین حال پدر خانواده هم وضع مالی شون خوب باشه امّا اصلاً نپذیرن که به ظاهر زندگی هم کمی اهمیت بده
چه کار باید کرد؟
صحبت کردن هم فایده نداشته
نظر آقایون چیه؟
وقتی وارد منزل میشن و ظاهر رو می بینن چقدر در نگاه شون به اون خانم تاثیر داره؟و چه برخوردی خواهند داشت؟
تصور کنید حتی محل مناسبی در منزل برای گفت وگوی دو نفره هم وجود نداشته باشه
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19220
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
https://rubika.ir/khbartar
#خانواده_برتر
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
🔺 برای این عکس نوشته اند: طوری زندگی کنید که ادامه زندگیتون این طوری باشه ...
عشقتون پایدار...
پرچم بالاست🇮🇷✌️
@mrtahlilgar1
چه طور با نگاه های خیره ی بعضی از آقایان کنار بیام؟
من یک دختر بیست و هشت ساله هستم و راجع به مشکل مزاحمت های خیابانی نظرتون رو می خوام.
چیزی که اذیتم می کنه نگاه های خیره و گاهاً متلک هایی هست که می شنوم. هنوز در این سن نتونستم با این موضوع کنار بیام و نسبت بهش بی تفاوت باشم.
نمی دونم چه کار کنم که این نگاه ها و متلک ها کمتر بشه و یا من رو کمتر ناراحت کنه، معمولاً اطرافیان به من می گن که رفتارت محجوبه، مطابق عرف جامعه لباس می پوشم لباسم نه تنگه و نه گشادهف نه جوری هست که توجه رو جلب کنه، تقریبا آرایش نمی کنم، لباسم پوشیده هست.
معمولاً مرد ها به صورت و چشم های من خیره نگاه می کنند، نگاه های آزار دهنده و طولانی ای هست گاهی متلکی هم میگن یا می خندند ... هر بار که بیرون میرم لااقل چند بار این نگاه های آزار دهنده رو تجربه می کنم. در این نگاه ها واقعاً وقاحت رو می بینم.
قبلا وقتی متوجه می شدم کسی بهم خیره شده اصلاً بهش نگاه نمی کردم امّا فایده ای نداشت و گستاخ تر هم می شد.
متأسفانه برای بعضی ها این طور جا افتاده که این موضوع طبیعیه و اشکالی نداره یا از یک زن توقع دارن که فقط وقتی مورد تعرض فیزیکی قرار گرفته اعتراض کنه، امّا خیره نگاه کردن و متلک گفتن هم می تونه بسیار آزار دهنده باشه.
به خدا دیگه خسته شدم برای کار های غیر ضروری ترجیح میدم اصلاً بیرون نرم، وقتی هم میرم همیشه اخم می کنم، دیگه خیلی خسته و دلشکسته شدم که اومدم این جا دارم پیام می ذارم
کسی که مثل من از نگاه های خیره ناراحت میشه حساس نیست به نظرم این رفتار واقعاً نوعی خشونت هست. شاید موضوع پیش پا افتاده ای به نظر برسه امّا مثل یک فرسایش روانی هر موقع که میرم بیرون شروع میشه و انرژی روانیم رو می خوره
برای اینکه این اتفاق کمتر پیش بیاد چه کار میشه کرد؟
لطفاً لطفاً اگر راهکاری به نظرتون می رسه بگید یا اینکه اصلاً چه طور نسبت بهش بی تفاوت بشم؟
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19212
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
https://rubika.ir/khbartar
#خانواده_برتر
الآن تو این سن و سال کسی برای من ارزش قائل نیست .خیلی افسوس خوردم چون من شرایط زندگی خانوادگی من هیچ وقت جوری نبود که بخواد خواستگاری جذب کنه وضع زندگی مان آنچنانی نبود.
رفت و آمد هم با کسی نداشتیم خواستگار که از تو دیوار در نمیاد. باید زمینه ای براش فراهم شه متأسفانه متأسفانه تو زندگی من خواهرم هیچ وقت این زمینه فراهم نشد، زمانی پول به من رسید که خیلی سنم رفته بود بالا .
اگر می تونستم دوباره برگردم و زندگی کنم به ازدواج به عنوان یک هدف نگاه می کردم. براش تلاش می کردم. چطور من برای استخدام شدن تلاش کردم اگر زودتر تلاش می کردم قطعاً زودتر سر کار می رفتم.
دو تا همکار من رو میدید. و قطعاً ازدواج می کردم، می دونی وقتی بچه نداشته باشی انگار هیچی نیستی ژنی از تو انتقال پیدا نمی کنه و تو همیشه مجردی.
متاسفم برای خودم، شما جای من نیستید ببینید چه تجربیات تلخی از نشدن های بسیار دارم. چه تجربه تلخی که همیشه بری عروسی دخترهای کوچکتر از خودت. پسر عموم می خواست زن بگیره، اومد خونه مون دید وضع مالی خونه مون زیاد رو به راه نیست هیچ نگفت و رفت.
با خودم گفتم نگویید قسمت نبود بگین اگر ظاهر خوبی داشتی الآن اون دختره با پسر عموت ازدواج نمی کرد. اپن به قسمت و این حرف ها هیچ اعتقادی ندارم.
تو جامعه ایرانی اگر دختر از خانواده ای باشه که حمایت نشه قطعاً مجرد می مونه حمایت خانواده برای دخترها خیلی حسابه. هر کس رو دیدم تو اطرافیان که ازدواج نشده براش چون خیلی مظلوم بوده، خانواده اش هیچ وقت حمایتش نکرده، این رد خور نداده همه حرف هام.
نمی دونم نظر بقیه چیه من فقط این رو می دونم حق من از زندگی این تنهایی نبود حق من بود ازدواج کنم بچه دار بشم. امّا متأسفانه باید بگم نشد چرا چون شرایط جور نبود .فقط همین . برم با خودم و تنهاییم گم شم.
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19211
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
https://rubika.ir/khbartar
#خانواده_برتر
اگر دوباره می تونستم زندگی کنم به ازدواج، حرفه ای فکر می کردم
من یه دختر ۳۷ ساله ام . از یه خانواده نسبتا متوسط رو به فقیر. خودم همیشه مدرسه که می رفتم شاگرد اول بودم. امّا همیشه فقیر بودم هیچ وقت دوچرخه نداشتم. لباس شاید دو سال یه بار.
این چنین گذشت، من درس خوندم .نمی دونم بچه های دهه ۶۰ می دونن چقدر اون زمان ها کنکور سخت بود. سال اول رو امتحان دادم، پیام نور حسابداری آوردم از اینکه پیام نور بودم تو ذوقم خورد هیچ وقت سرکلاس نرفتم، درس خوندم ولی چون همه ش تو خونه بودم روحیه ام از بین رفت.
اون سال ها که عنفوان جوانی من بود می دیدم دخترهای اطرافم همه بزک کرده، خوشگل، خانواده ها وضع خوب، جهاز تکمیل ... چقدر خواستگار براشون میاد و میرن.
اون دخترها عموماً همسایه ها یا دخترهای اطراف مان بودن. شاید ساده ترین تو اون دخترها فقط من بودم. منی که همیشه ساده پوش بودم به دلیل فقر مالی خانواده. درسم خوب بود ولی از وقتی رفتم پیام نور چون با کسی در ارتباط نبودم افتضاح شده بود، به خودم اومدم دیدم معدلم شده زیر ۱۴ خیلی تلاش کردم تا معدل رو آوردم روی ۱۵.
سال های بدی بود از یه طرف هر روز شاهد این باشی که برای دخترهای اطرافت به خاطر ظاهرشون هر روز خواستگار میاد تو همچنان کنج خونه نشستی. با درس های غیر حضوری. هی می گفتم خدایا چرا هیچ کس خواستگار من و خواهرم نیست. مگه ما از فلانی چی کمتر داریم.
بعد بزرگترها که هیچ کاری از دست شان بر نمی اومد هی می گفتند قسمت نیست. فلانی ازدواج کرد قسمتش بود. خیلی این حرف زجرم می داد قبول نداشتم. یه روز با خودم فکر کردم دیدم تو دخترهای اطرافم فقط اون هایی خواستگار ندارن که خانواده هاشون رنگ و لعاب نداشتن. البته بیشتر این فاکتور که رنگ و لعاب خانواده و سطح مالی خانواده چقدر باشه خیلی خیلی تاکید می کنم خیلی تاثیر می ذاره روی کیفیت خواستگار.
یادمه تو در و همسایه همه برای همدیگه خواستگار معرفی می کردن ولی هیچ کس برای ما هیچ کس رو معرفی نکرد، چون ما خیلی فقیر بودیم و ساده، کسی ما رو در حد خودش نمی دید. دنیا برام شده بود نشدن ها، آزمون استخدامی می اومد هر چی شرکت می کردم قبول نمی شدم.
سنم به ۲۹ رسیده بود . البته تو این بین رفتم ارشد گرفتم از دانشگاه آزاد یه کم بهتر شده بودیم می تونستیم هزینه کنیم برای آزاد اون هم با هزار وام، دانشگاه آزاد هم فایده ای نداشت.
همکلاسی ها توشون کارمند بود امّا سمت من نمی اومدن، موقع ارشد ۲۷ سالم بود فارع التحصیل شدم تو ۲۹ سالگی. واقعاً احساس بی کفایتی و بی ارزشی سراسر وجودم بود، کار هم بلد نبودم تا برم جای خصوصی کار کنم، من از پایه لیسانس ضعیف بودم چون هیچ وقت راهنما نداشتم.
تا اینکه یه آزمونی اومد خیلی تلاش کردم یک سال بود همه آزمون ها رو شرکت می کردم تجربه ام زیاد بود. دیگه خیلی تلاش کردم. قبول شدم اون موقع ۳۰ سال داشتم. تا وقتی که استخدام شدم و مراحل استخدام گذشت شد ۳۱ وارد کار شدم، اولین بار بود طعم پول داشتن، لباس خوب پوشیدن رو می چشیدم، فکر کن من این قدر فقیر بودم گوشی نداشتم خودم خریدم برای خودم.
وارد کار شدم همکارانم یکی یکی می اومدن. فهمیدم من از همه جدیدها بزرگترم، آه از نهادم در اومد که چرا همه از من کوچکترن؟
من چرا وقتم رو تلف کردم توی زندگیم، دائم خودم رو سرزنش می گردم . یه همکار آقا داشتم . پسر خوبی بود دائم ابراز علاقه می کرد ولی متأسفانه من فهمیدم که من بزرگترم آقا نمی دونست.
همکار خانم کوچکتر از من هم بود که از آقا هم کوچکتر باشه. چند سال گذشت دو سال آقا همچنان با من خوب بود برخوردش با اون خانم هم خوب بود. البته نا گفته نماند این آقا تو بیرون اداره با همه جور دختری دوست بود و همه چیز رو تو این دنیا امتحان کرده بود و قرار بود با یه دختری تو فامیل خودشون ازدواج کنه تو جریان ش بودیم.
تا اینکه اون آقا با اون خانم که ظاهرا پزشکی بودن اختلاف شد و دیگه بهم ریخت . زمان دو سال از استخدام گذشته بود، آقا می دونست من ازش بزرگترم دیگه . مثل اینکه تو بین همکاران یه دختر رو انتخاب کرده بود صرفاً به این دلیل که خانم همون موقعیت شغلی داره و سنش هم پایین تر.
اون خانم ظاهر زیبایی هم نداشت من با اینکه معمولاً آدمی هستم زیاد به خودم نمی گم قیافه دارم به جرات می تونم بگم من بهتر بودم. اون آقا با من هم همیشه رفتارهایی داشت. ولی برای ازدواج اون خانم رو انتخاب کرد. که به گفته خود اون آقا چهره ی خانم رو نمی پسندید.می گفت زشته، حتی جلوی روی خانم.
امّا به هر حال وقتی ازدواج رو این طور دیدم با خودم گفتم من باید سال ها پیش سر کار مب رفتم، حداقل کسی به خاطر موقعیت و شرایط من رو بخواد، قسمت و این حرف ها الکیه، افسوس خوردم، چرا وقت خودم رو این همه سال تلف کردم؟ برای خودم تلاش نکردم که حتما برم سر کار؟ چرا این قدر دیر رفتم سر کار؟
اگه یه دختر محجبه و سرسنگین عاشق پسری بشه باید چه کار کنه؟
سلام و وقت بخیر.
اگه یه دختر محجبه و سرسنگین و سر به زیر و آروم عاشق پسری بشه باید چی کار کنه؟
اون پسر هم فردی تودار و درون گرا باشه و همه ش سر به زیر باشه از اون هایی که سرشون تو لاک خودشونه. و سرشون پایینه و کم حرف هستند و فقط درس یا کارشون رو انجام میدن و می خونن بعد میرن. دختر بیچاره چه کار باید بکنه. واسطه ی مطمئن هم وجود نداشته باشه که به پسره بگه.
لطفاً راهنمایی کنید.
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/18857
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
https://rubika.ir/khbartar
#خانواده_برتر
هدایت شده از ضد شایعات 🚨
📌جون به جونشون کنن خودتحقیر هستن!
🔻عدهای درحالی با کمک ۱۰هزارلیری(۵۳۰ دلاری) اردوغان به خانوادههای زلزلهزده فاز خودتحقیری برداشتن که:
🔹 دولت ایران تا الان تسهیلات قرض الحسنه ۳۰۰میلیونی در شهرها و ۲۵۰میلیونی در روستاها
🔹کمک بلاعوض۶۰میلیون تومانی در منازل شهری و ۴۰ میلیون تومانی در منازل روستایی به مردم خوی اهدا کرده است.
✅ بنیاد هم سیمان و میلگرد مورد نیاز رو رایگان در اختیار مردم قرار داده است
🔸http://fna.ir/1u81ws
🚨 کانال ضد شایعات:
https://eitaa.com/joinchat/3988652329Ce0f62c7395
به یکی از هم دانشگاهی هام علاقمند شدم، امّا شرایط ازدواج رو ندارم
سلام خدمت دوستان عزیز
راستش یه مسئله ای ذهنم رو درگیر کرده . لطفاً اگه می تونید کمکم کنید.
من مدتیه که به یکی از هم دانشگاهی هام علاقمند شدم . واقعاً هم قصدم خیره و دوست دارم باهاشون ازدواج کنم . امّا شرایط ازدواج (خونه ، ماشین و ...) رو ندارم. الآن هم من دارم فارغ التحصیل میشم هم اون خانم .
راستش اگه بخوام الآن اقدام کنم هم خانواده م نمی ذارن هم شرایطم جور نیست . از طرفی هم می ترسم تا چند سال دیگه که شرایطم درست شد ایشون ازدواج کرده باشن.
الآن من باید چه کار کنم؟ خیلی وضعیت بدی شده
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19200
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
لطفاً کمک کنید دیگه صبرم به سر رسید
سلام
امیدوارم حال تون خوب باشه، من هر چی که اتفاق افتاد رو میگم.
۱۷ سالمه، پسری گرم مزاج هستم و از اواسط ۱۴ سالگی دچار مشکلی که تقریباً همه همسن های من هستند شدم. خدا می دونه چقدر اینترنت رو گشتم و کلی مطالب خوندم.
از لحاظ آسیب ها به خودم گفتم که حتی اگه آسیب جسمی نداشته باشه حتماً آسیب های روحی به خاطر باور ها و اعتقاداتم مشکل برام میتراشن. خدا میدونه چند بار توبه کردم و زورم رو زدم. روزی حدود ۵ کیلومتر بعد از ظهر ها مشغول دوی استقامت هستم و وسطش اصلاً توقف نمی کنم ولی شب باز هم افکار اذیتم می کنن.
خدا میدونه چند بار برای دقیقه به دقیقه روز ها برنامه ریزی کردم ولی هزار تا عامل باعث بهم ریختگی میشه. همه عوامل محرک رو توی خونه حذف کردم ولی تو بیرون میرم ورزش کنم هزار تا عامل محرک باعث مشکلات میشن.
حتی اگه سرم رو پایین بندازم تا نبینم شون، زیر پاشون له میشم. نماز هام اول وقته، تو همین تابستون دارم درس می خونم و کنارش برنامه نویسی هم یاد می گیرم و زبان هم همین طور. بعضی اوقات تونستم تا یه مدت طولانی خودم رو نگه دارم ولی یه نیرویی تو بدنم به وجود می اومد و می خواست خودم رو به دیوار بکوبونم.
انگار می خواد منفجر بشم. بعد از ارضا شدن اون نیرو کلا محو میشه ولی یک روز بعد از شروع ترک دوباره به وجود میاد. شاید الآن بگید با احتلام درست میشه ولی به نظرم از خودارضایی حداقل برای من بدتره، یه زمون که چند ماه تونستم ترکش کنم هفته ای چند بار این احتلام منو از کار و زندگی انداخت، تازه من زیاد مسافرت هستم و مشکل خیلی بد تره.
همین الآن که این رو نوشتم، ارادم یه کم قوی شد که ترک کنم چون یه کم خالی شدم، اون نیرویی که می خواد منفجر بشم هم قوی تر شد چون دارم حسش می کنم و می دونم ققط یک تلقین نیست. یه روز منفجر میشم و به همه نشون داده میشه که من چی کشیدم. می دونم شرایطم از همه بد تره اون هم با اختلاف، پس وقتی این رو خوندید منو با بقیه مقایسه نکنید.
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19199
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
تاثیر ادامه تحصیل خانم متاهل در کیفیت انجام وظایف خانه داری
سلام وقت همه دوستان و کاربران عزیز بخیر
مستقیم میرم سر اصل مطلب. همه می دونیم این روزها ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر به نوعی میان افراد و به خصوص خانم ها باب شده و مدرک گرایی به شکل افراطی در جامعه دیده میشه.
سوای از اهداف مختلف و تمایل افراد برای ادامه تحصیل در مقاطع تحصیلات تکمیلی، فکر می کنید برای یک خانم متاهل این امر چه تاثیری می تونه بر زندگی مشترکش بگذاره؟ آیا کسب مدارج بالای تحصیلی در تغییر رفتار و به نوعی ایجاد خود بزرگ بینی می تونه موثر باشه؟ و همچنین باعث عدم سازش و انعطاف در زندگی بشه؟ در نحوه و کیفیت انجام وظایف خانه داری و امور مربوط به نقش زن در زندگی چطور؟
به شخصه احساس می کنم در صورتی که زن متاهل وقت و انرژی خودش را به جای اختصاص دادن به زندگی و همسر و فرزندان به درس اختصاص بده و هدفش از درس خوندن صرفاً پیشرفت تحصیلی باشه، این کار درست نیست. چرا که این تفکر باعث ترجیح دادن درس بر زندگی مشترک و کوتاهی در انجام وظایف میشه.
از نظر من اگر خانمی به شدت قصد ادامه تحصیل در مقاطع تحصیلات تکمیلی داره بهتره اول به فکر رسیدن به اهداف تحصیلی خودش باشه و پس از اون به ازدواج فکر کنه. چون زندگی مشترک تمرکز و دقت مد نظر خودش را می طلبه و اگر کسی بخواد سفت و سخت بهش رسیدگی کنه، کمتر جایی برای درس و تحصیل باقی می مونه.
پس اهداف هر شخص باید قبل از ازدواج مشخص باشن و اگر ازدواج انتخاب شد باید اولویت شون زندگی مشترک و همسر باشه.
لذا دوستان؛ مایلم در مورد ابعاد مختلف این قضیه بدون جبهه گیری نظر بدیم و نقد داشته باشیم.
ضمنا؛ پیشاپیش از خانم هایی که دارای عقاید فمنیستی و جهت دار هستن تقاضا می کنم در بحث شرکت نکنن تا موجب بحث و جدل های حاشیه ای نشیم.
با سپاس از همگی
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19198
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
نزدیک بله برونه امّا هنوز درباره رابطه جنسی حرف نزدیم
سلام به دوستان.
دختری بیست و ... ساله هستم مدتی هست خواستگاری دارم سی و ... ساله، ... ماهه در ارتباطیم .رسمی با خانواده برای خواستگاری اومدن و جواب مثبت هم گرفتن و حالا در همین پروسه هستیم و نزدیک بله برون.حداقل 10 بار حضوری همدیگه رو دیدیم و دو سه بار مشاوره هم رفتیم.
درباره هر موضوعی که به ذهنمون رسیده کلی صحبت کردیم حتی مسائل خیلی کم اهمیت و جزیی.
تنها مسئله ای که اصلاً صحبت نکردیم مسائل جنسی هست. مشاوره هم اشاره نکرد، ایشون بسیار مؤدب و مومن هستن و الآن هم با هم رسمی صحبت می کنیم و فعل مفرد استفاده نکردیم . ایشون اصلاً اشاره ای به این موضوع نکردن.
و این باعث نگرانی من هست به دو دلیل.
1. می ترسم بعد از عقد متوجه اختلاف تو این مورد بشیم یا ایشون سرد باشن و مشکلی داشته باشند که با یه سوال ساده در مقطع فعلی قابل حل باشه
2. اگه من مطرح کنم بدشون میاد؟ اصلاً چی باید بپرسم و چطوری؟ خودم هم خجالت می کشم می ترسم از واکنش ایشون البته اگه بپرسم در چت خواهد بود.
لطفاً راهنماییم کنید بگم یا نه؟ با چه ادبیاتی؟
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19196
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
بچهها با وجود اینکه می تونن شیرین باشن، ولی باید قبول کنیم که اسباب زحمت آدم هستن، به خصوص توی وضعیت اقتصادی الآن هر چی پول دارید باید خرج بچه هاتون کنید، به خصوص بچههای کوچکتر که به چیزهای بیشتری هم احتیاج دارن، یه روز برای شون کفش میخری به یه ماه نرسیده به پاشون کوچک میشه که تازه این یه مثال ساده هست و همه می دونیم بچهها نیازشون خیلی بیشتر از این حرف هاست، بچهها هم که پول در نمیارن و فقط مصرف کننده هستن، سرمایه هاتون صرف بچه تون میشه و نمی تونید پول هنگفتی رو صرف خودتون یا خواسته هاتون بکنید یا سرمایه گذاری کنید و باید فداکاری کنید.
3- به اندازه قبل آزادی نمی تونید داشته باشید
وقتی بچه داشته باشید دیگه نمی تونید مثل زمانی که تنها بودید تنهایی هر جایی خواستید برید یا هر کاری خواستید بکنید بدون اینکه اول یه فکری به حال بچه هاتون بکنید و به یکی بسپاریدشون، شاید الآن به نظرتون چیزه اون قدر مهمی نباشه ولی وقتی توی موقعیتش که قرار بگیرید متوجه منظورم خواهید شد این رو بهتون قول میدم. اگه بچه کوچکی داشته باشید که توی خونه تنها باشه کل فکر و ذکرتون این میشه که چرا تو خونه تنهاش گذاشتید و اگه خدایی نکرده اتفاقی براش بیفته نمی تونید خودتون رو ببخشید ولی اگه مجبور باشید برید سر کار و ... چاره دیگه ای هم دارید؟
4- ممکنه به خاطر بچه هاتون مجبور بشید با کسی بمونید که دوستش ندارید
وقتی همسری دارید که خوب نیست یا دوستش ندارید، اگه فقط خودتون دو تا باشید جدا شدن خیلی سادهتر هست تا زمانی که بچه داشته باشید، چون بچهها بیشترین آسیب رو در طلاق پدر و مادرشون می بینن، تو این جور مواقع هیچ جوره نمی تونید ببرید، چون یا باید خودتون و پارتنرتون رو فدا کنید که بچهها آسیب نبینن با وجود اینکه می خواید طلاق بگیرید و از زندگی تون راضی نیستید، یا مجبورید بچه هاتون رو فدا کنید و باعث بشید که آسیب هایی رو تجربه کنن که جبرانش سخت خواهد بود.
5- مسئولیت کارهای بچه هاتون با شماست
اگه بچه هنوز زیر ۱۸ باشه، هر کاری که بکنه از چشم شما میبینن، اگه خلاف کار بشه از تربیت نادرست شما میدوننش و احتمال مجازات قانونی شما هم زیاده، این موضوع مخصوصاً در نوجوانی اون ها خیلی اهمیت داره که سرکش میشن و به حرف های شما دیگه گوش نمیدن، اگه زمانی بدون اطلاع شما با ماشین شما کاری انجام بده میفته گردن شما، اگه مواد مخدر یا چنین موارد مشابهی رو تو خونه قایم کنه باز هم مسئولیتش میفته گردن شما، اگه بیرون دعوا کنه یا خسارتی بزنه به کسی یا چیزی هزینه ش رو شما باید بدی، شاید بگید من بچه م رو درست تربیت میکنم ولی تربیت شما تنها عامل موثر نیست و جامعه، دوستانش و طرز فکر خودش هم در این مسائل دخیل هستن و این موارد رو هم نمی تونید همیشه کنترل کنید.
عزیزان توجه کنن که من نگفتم بچه دار شدن خوب هست یا بد، و قصدم ندارم بگم بچه دار بشید یا نشید، من فقط یه سری نکته رو گوشزد می خواستم بکنم، اگه محاسن یا معایب دیگه ای به ذهن شما می رسه تو نظرات با بقیه به اشتراک بذارید.
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19194
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
محاسن و معایب بچه دار شدن
سلام
توی این پست می خوام از جنبههای مثبت و منفی بچه دار شدن بنویسم تا خودتون تصمیم بگیرید که می خواید بچه دار بشید یا نه
از جنبههای مثبت شروع میکنم
1- بهترین میراث
بچه مهمترین میراثی هست که می تونید از خودتون به جا بذارید، چون حتی اگه دستآورد مهمی هم داشته باشید، اسم تون برای چند دهه میفته رو زبون ها، ولی بعد فراموش میشید ولی بچه آدم بعد از مرگ شما هم می مونه و باعث میشه فراموش نشید، منظورم اینه که حتی اگه کلی پول یا اکتشافات یا دست آورد مهم هم داشته باشید، اگه بچهای نداشته باشید که این چیزها رو بهش بسپرید، با زمان همه میراث و دست آورد های مهم دیگه ای که به جا گذاشتید با شما میمیرند. (این مورد بیشتر برای کسانی صدق می کنه که چیز مهمی داشته باشن که بخوان از خودشون به یادگار بذارن توی دنیا وگرنه اهمیت آنچنانی برای کسی که هیچی تو زندگیش بدست نیاورده، نداره.)
2- عشق بدون قید و شرط
این یکی از مهمترین چیز هایی هست که با بچه دار شدن میشه بدست آورد، چون بیشتر عشقی که شما توی زندگی تون تجربه میکنید عشق با شروط هست، طوری که گاهی همسر آدم هم فقط تا زمانی آدم رو دوست داره که ملاک هاش رو داشته باشید، عشق بدون قید و شرط چیزی هست که فقط از دو تا جا میشه تجربه اش کرد: مادر و بچه
غیر از این دو مورد بعضاً فقط تا زمانی شما رو دوست دارن که ناامیدشون نکنید، اگر دقت کنید حتی بعضی پدرها قید بچه هاشون رو می زنن وقتی خطای بزرگی از بچه هاشون سر می زنه، ولی مادر و بچه همیشه دوست تون دارن حتی اگه مشکل بزرگی هم داشته باشید شما رو برای چیزی که هستید دوست دارن نه برای چیزی که دارید. (پول، موقعیت، ظاهر و...) ولی بین این دو هم باز بچهها عشق شون حتی از عشق مادر هم واقعی تره و احتمالاً تنها کسانی هستن که همیشه طرف پدر و مادرشون هستند تحت هر شرایطی (کاری به استثناء ها نداریم، می دونم که گاهی بچهها هم ناسپاس میشن ولی در اکثریت مواقع اینطوری نیست.) تنها زمانی که من دیدم بچهای پدر و مادرشون رو دوست نداشته باشن موقعی بوده که کتک شون میزدن یا بهشون ظلم میکردن. نزدیک ترین عشق بی قید و شرطی که می تونید تجربه کنید تو زندگی عشقی هست که بچه تون بهتون میده.
3-مسئولیت پذیر تر میشید
با بچه کلی مسئولیتهایی میاد که مجبورتون می کنه که تو زندگی کارهایی رو بکنید که شاید حتی برای خودتون هم حاضر نمی شدید انجام بدید.
شاید اگه از شغل تون بیزارید و فقط خودتون تنها بودید خیلی راحت بدون اهمیت به آینده نزدیک استعفا میدادید ولی چنین کاری رو موقعی که یه بچه تو خونه داشته باشید که چشم امیدش به شماست که تو خونه نون بیارید نمیکنید. موقعی که بچه دارید زندگی خودتون و بچه هاتون رو کمتر به خطر میندازید چون این جوری فقط زندگی خودتون نیست که با تصمیمات تون عوض میشه، زندگی خانواده تون هم تحت تاثیر تصمیمات شما عوض میشه و همین باعث میشه که روی تصمیمات تون بیشتر فکر کنید.
4- موقع پیری تنها نمی مونید
الآن که جوونید این مورد شاید هنوز اون قدر به چشم نیاد ولی وقتی پا به سن بذارید چه بخواید چه نخواید نیاز پیدا میکنید که یکی کنارتون باشه که بهتون کمک کنه، الآن که جوونید تنها نیستید چون هنوز توانایی دارید و هنوز دوست و اعضای خانواده مثل پدر و مادر و بردار و... هنوز کنارتون هستن ولی پدر و مادر بالاخره از دنیا میرن و بردار و خواهر و دوستانتون ازدواج می کنن و شما رو فراموش می کنن، اون موقع چه کار میکنید؟ البته این هم بگم یه سری از بچهها هستن که ناسپاسن و توی پیری تنهاتون ممکنه بذارن ولی در اکثر مواقع اگه بهشون ظلم نکنید از این بابت نیازی به نگرانی نیست و علاوه بر بچه خودتون کلی نوه و نتیجه هم خواهید داشت که اینطوری هیچ وقت احساس تنهایی و بی کسی نمیکنید، تو این مورد هم بچهها از همه قابل اطمینان تر هستن چون همسر هم ممکنه طلاق بگیره و بره ولی بچهها معمولاً به این راحتی قید پدر و مادرشون رو نمی زنن.
حالا جنبههای منفی
1- احتمال داره مجبور بشید توی شغلی که دوست ندارید بمونید که بچه هاتون رو تامین کنید
درسته که بچه آدم رو مسئولیت پذیر تر می کنه ولی از طرفی ریسک پذیری آدم رو میاره پایینتر و همه مون می دونیم بدون ریسک کردن پیشرفتی هم در کار نیست، چند نفر رو میشناسید که بدون ریسکهای بزرگ به جاهای بزرگی رسیده باشن؟ تو این حالت دو انتخاب بیشتر ندارید که یا پیشرفت رو بی خیال بشید و قناعت کنید یا زندگی بچه هاتون رو هم با خودتون به خطر بندارید، وقتی فقط زندگی خودتون باشه نیازی نیست از این بابت این قدر نگرانی داشته باشید. اینها همه باعث میشن شما توی یه شغل متوسط گیر کنید که شاید علاقه چندانی هم بهش نداشته باشید ولی احساس مسئولیت هم اجازه نمی ده که ریسک کنید و برید دنبال کار دیگه.
2- بچه مایه دردسره
رفتار درست با پسری که ما رو همدم خودش کرده چیه؟
سلام وقت همه بخیر باشه ان شاء الله
سؤالی که دارم بیشتر یه جور کمک برای شناخت رفتار جنس مخالفه
من دو سه ساله از دانشگاه فارغ التحصیل شدم... ترم ۳ یک گروه رفع اشکال مجازی تشکیل دادم و بچههای کلاس همه عضو شدن. یکی از همکلاسیهای بنده که خیلی هم درس خون بودن مدتی بعد اومدن حضوری به من پیشنهاد همکاری دادن. برای کارهای پژوهشی و... من قبول نکردم چون صلاح نمی دونستم با کسی که فقط اسمش رو بلدم و شناخت بیشتری ازش ندارم همکاری کنم. ولی ایشون خیلی اصرار میکردن.
به خاطر همین پرسیدم که چرا اومدن سراغ من و چرا وقتی من نمیپذیرم نمیرن با کسی دیگه همکاری کنن؟ ایشون گفتن چون تنها کسی که به نظرم میاد میشه باهاش همکاری کرد شمایین و خیلی پیگیر درس هستید بقیه جدی نیستن نمی شه بهشون اعتماد کرد و..... این بنای آشنایی من با ایشون بود و تا ترم آخر جزوههای منو قرض میگرفتن. هیچ وقت هم رفتار بدی ازشون ندیدم. ولی خیلی هر بار که به بهونه درس و... بهم پیام میدادن صحبت هاشون طولانی میشد و هر کاری میکردم روم نمیشد بگم پیام ندید یا حداقل صحبت رو کوتاه کنیم.
مثلاً شب های امتحان ساعت ۱۰ پیام میدادن و تا ۱۱ طول میکشید و خداحافظی میکردیم. بعد ساعت ۱ شب که آنلاین میشدم پیام میدادن که چرا بیدارین؟ بخوابین فردا امتحان رو خوب بدین و... یا وقتی میدیدند امتحانی رو خراب کردم یا موقعیت پیشرفتی رو از دست میدم خیلی حرص میخوردن گاهی عصبی میشدن...
وقتی هم که فارغ التحصیل شدیم، چون میخواستم بخونم برای کنکور دیلیت اکانت کردم ولی اینستاگرامم رو داشتم. بعد از چند ماه دیدم پیام دادن سلام خوبین؟ پیج تون رو اتفاقی دیدم اومدم سلامی بدم و حالی بپرسم. خیلی تعجب کردم! چون سعی میکردم خودم رو دور نگه دارم و حتی یک بار تونسته بودم خودم رو راضی کنم بهشون بگم حرف زدن مون طولانیه نباید به جز موارد ضروری صحبت کنیم...
ایشون تایید کردن ولی بعد از اینکه تو اینستاگرام بهم پیام دادن باز نشستن تعریف خاطرات و.... خب من واقعاً دیگه نمی تونستم این رفتارهای عجیب رو تحمل کنم... پس بدون اینکه خداحافظی کنم یا هر چیز دیگه اینستاگرامم رو هم دیلیت کردم.... چون واقعاً عذاب میکشیدم از صحبت با نامحرم و رفتار ایشون هم خیلی عجیب بود! امّا بعدش یه کم ناراحت شدم که چرا یک دفعه بیخبر رفتم باز به خودم میگفتم لزومی نداشت خداحافظی کنم ولی نمی تونم خودم رو راضی کنم که رفتارم خارج از ادب نبوده....
ایشون مثل برادرم هوام رو داشتن و مشکلات زندگی و رازشونو که فقط دو تا از هم اتاقیاشون ازش خبر داشتن به من گفتن... برنامه شون برای خارج رفتن که هیچکس نمی دونست و.... من همه رو می دونستم.
اهل نماز و روزه و محرم و نامحرم بودن و بیشتر حرف هاشون هم درسی بود
خودش میگفت طرفای ما صحبت کردن این جوری با دخترها یه چیز عادیه... در حالی که هیچ کدوم از دوستان، هم اتاقی ها یا خانواده شون نمی دونستن با من صحبت می کنن. و چند بار هم بهم سفارش کردن که بعد از چت پیامارو پاک کنم.. راستش من اون حرفش رو باور نکردم هیچ وقتم نفهمیدم من براشون در چه جایگاهی بودم... همکلاسی که باهاش راحته؟ همدم غیرهمجنس مفت؟ وسیله هوس بازی با نقاب پاکی؟ یا واقعاً هدفی نداشتن؟!
فقط می دونم احترام خیلی زیادی برام قائل بودن همیشه
شاید بگین بعد از دو سه سال تازه یادت افتاده.... درسته خیلی گذشته ولی اول اینکه هنوز یه مقدار عذاب وجدانم باقیه میترسم بی ادبانه رفتار کرده باشم و دوم میترسم اگه توی فضای مجازی پیج منو دیدن دوباره بیان سلام و احوال پرسی و... اون موقع نمی دونم چه کار کنم! سوم می خوام بدونم میشه این همه رفتار متناقض رو در یک نفر دید؟ در اطرافیان تون دیدین چنین کسی رو؟ هدف شون چی بوده؟ و چهارم اینکه امسال ان شاء الله می خوام دوباره وارد دانشگاه بشم.... از شما می خوام رفتار صحیح با این جور افراد رو بهم بگین که نه بی ادبی کرده باشم نه درگیر چنین مسائلی شده باشم! ممنون میشم راهنمایی بفرمائید
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19191
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
توبه کردم امّا هنوز حالم خوب نیست
سلام
مشکلم را خیلی در لفافه می گویم چون نمیخواهم مشخصاتم معلوم بشود.
آخر دهه سوم هستم ازذسن تکلیف نمازهام رو خوندم قرآن مقداری و کمی هم مطالعه کتابهای دینی. و حتی با حجاب بودم و هستم. حجاب رو هم از اول دوست داشتم و دارم. و از کودکی دوست داشتم جزء پاکترین و بهترین آدمها باشم.
در کودکی با شنیدن داستان پیامبران و امامان دوست داشتم مثل اون ها باشم. بدون خطا! بدون هیچ گناهی! امّا این طور نشد. متأسفانه در همان کودکی یک زمانهایی برخوردهای بدی نسبت به پدر مادر خواهر برادر و غیره داشتم.
امّا واجبات رو عمل میکردم تا الآن! امّا یک مسئلهای هست من نمیخواهم اعتراف به گناه کنم پیش بندهها. امّا نمی تونم مشکلم رو حل کنم. خیلی دارم عذاب می کشم. نمیخواهم برای گناهانی که انجام دادم دلیل بیارم. من در یک برهه از زمان حدود چند سال قبل. لغزیدم...
متأسفانه چت یا تلفنی صحبت کردن امّا انگار تو جهنم بودم و همون زمان هم حالم داشت از خودم بهم میخورد. هر وقت بهش فکر میکنم میخواهم دق کنم میخواهم بمیرم از شدت شرمندگی از شدت نفرت از خودم و گناهانم.
از اینکه حیا و پاکی م رو آلوده کردم... همون موقع حس زباله بودن پیدا کردم و همین طور داشتم تو لجن دست و پا میزدم و.... به خودم میگفتم از چی به چی تبدیل شدی. از خدا نمیترسی از خدا خجالت نمیکشی؟ از بندههای خدا خجالت نمیکشی؟ از اینکه خانواده ت بفهمن چه گناهانی میکنی و چقدر آلوده شدی خجالت نمیکشی؟ از اینکه آبروت بره جلو همه مردم. جلوی خانواده ت.
من از اون زمان توبه کردم امّا هنوز حالم خوب نیست! انگار مهر داغ روی قلبم زده شده. انگار جای اون گناهان مثل زخم تازه ست که قرار نیست هیچ وقت خوب بهش. من اکثر اوقات همه ش به فکر این هم که بمیرم دیگه تحمل این موضوع رو ندارم تحمل این زخم گناهانی که مونده و از خودم متنفرم به خاطر گناهانم.
از اینکه یک روزی اطرافیانم بفهمند من چه آدمی بودم و چه گناهانی کردم هر روز آروزی مرگ میکنم یا به خودکشی فکر میکنم. اطرافیانم و بقیه من رو دختر خوب و با حجب و حیا می بینند. وقتی کسی از من تعریف میکند و چه مستقیم چه غیر مستقیم دوست دارم دق کنم و برم تو زمین.
جهنم من از همون زمان که خطا کردم شروع شد و حتی با توبه کردن این جهنم تمام نشد و نمی شه. من هر روز دارم مریضتر میشم. از بس که غصه گذشته رو می خورم انواع مرضها رو گرفتم. نمی تونم خودم رو ببخشم از سوی دیگر از اینکه یک روزی آبروم جلوی خانواده م و مردم بره به مرگ فکر میکنم و آبروی من پیش خدا رفته.
یک مسئلهای دیگه اینکه من تنها یک خط تلفن داشتم و دارم و من با همین خط تلفن این اشتباهات رو انجام دادم و هنوز خطم رو تغییر ندادم خود همین قضیه خیلی من رو دچار ترس و دلهره و عذاب کرده. هر لحظه به مرگ فکر میکنم. نمی تونم باور کنم که خدا گناهانم رو می بخشه چون حس میکنم من گناه کار ترین آدم روی زمینم و هیچکس به اندازه من گناه نکرده و حالم از خودم بهم میخوره.
حتی دیگه نمی تونم به ازدواج و زندگی کردن فکر کنم... حس میکنم مرگ برای من بهتره. شاید با مرگ آرامش بگیرم و بار سنگینی گناهانم کمتر حس کنم... دوست دارم برم تو کوه و تو بیابون که کسی نباش همون جا تا آخر عمرم ضجه بزنم بگن خدایا غلط کردم جاهل بودم عقل نداشتم... خدایا حس پاکی م رو بهم برگردون. خدایا پاکم کن و بعد جونم رو بگیر. بگم خدایا خیلی شرمندهم خدایا از شدت گناهانم میخواهم دق کنم خدایا دیگه هیچ آبرویی پیشت ندارم...
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19188
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
هدایت شده از تخریب چی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میدانید چرا به امام موسی کاظم علیه السلام، باب الحوائج میگویند؟
⭕️ بنا به نقل تاریخ در منزلی که حضرت در شهر مدینه زندگی میکردند، دو درب برای ورود و خروج داشت که درب پشتی مخصوص امور مردمی بود و در روز افراد بسیاری از آن درب رفتوآمد میکردند و حوائج خود را با حضرت موسی بن جعفر بیان میکردند، از این روی آن درب به باب الحوائج مشهور شد و خود امام مانند دیگر ائمه معصوم به بابالحوائج معروف شدند.
🌏 #تخریبچی👇
🆔 @takhribchi110
هدایت شده از ضد شایعات 🚨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ// ایران را به چین یا روسیه فروختند؟!
با سفر مقامات ایرانی به کشور چین دوباره بحث فروش ایران به چین مطرح شده؛ بعنوان یک ایرانی که دغدغهای جز پیشرفت ایران و ایرانی ندارم، توصیه میکنم یکبار برای همیشه این کلیپ را ببینیم تا متوجه شویم علت اینهمه هجمه علیه همکاری ایران با قدرتهای شرقی چیست؟!
همه ما در قبال منافع ملی و آینده کشورمان مسئولیم ...
🚨 کانال ضد شایعات:
https://eitaa.com/joinchat/3988652329Ce0f62c7395
مواظب احساستان باشید
سلام بچهها
من ۲۴ سالمه یه پسر نسبتاً احساساتی و ساده امّا در عین حال به شدت عصبی و زود رنج (صادقانه باید می گفتم، طرفدار آنچنانی ام ویژگی هام ندارن)، عجیبه که این قدر بد خودم رو مطرح کردم درسته؟
درست شنیدین هم بد دهنم هم عصبی و احساسای و زود رنج، همه ی اینها از تاثیرات عاشقی بود که یک طرفه بود این قدر دیر شد که دیگه واقعاً دیر شد، نه اهل سیگارم نه دود و نه مشروب.
خیلی هم گناه میکنم یکی از گناهام این بود که به یکی علافه داشتم ولی این قدر اوایل بی جوابم گذاشت و بعد از چهار ماه نمی دونم رفت مریخ و و اومد من شدم داداشش، بچهها من روانی شدم، احساس روان و روحیه مناسب ندارم، خیلی تو درس هاش کمکش کردم.
بهش گفتم نرو گفتم بذار ی گوشهای دنیات باشم فقط بدونم هستی (فکر نکنید من التماس میکردم بمونه)
امّا الآن یک ساله که بلاکم با کلی بی احترامی و زیر پا گذاشتن خوبی هام
من چندین بار جر و برحث داشتم دعوا و بلاک شدنمم به خاطر همین چیزها بود
تهش که این همه بلاک شدم با خط دیگه رفتم سلام کردم بهش امّا یک پیام زیاد نوشت برام که تو مثل برادرمی و حسی بهت ندارم
بچهها میگم چرا اولش که ابراز علاقه میکردم بهش گفتم اگر منو نمی خوای یا استانداردهای مد نظرت رو ندارم بگو تا گورمو گم کنم ولی چرا نگفت عجبها
بچه میگم چرا من هر کاری کردم براش هر لطفی کردم پرید آخه یک ساله بلاکم
بچهها مواظب باشید از منم بترسید چون قلب ندارم هنوز خورده هاش رو جمع نکردم
این رو نگفتم اگر من مثل برادرشم چرا سر کلاس که حضوری شد کلاس ها محلم نمی داد امّا وقتی نشستم دیدم از پشت نگاهم کرد
بچهها من سرتون رو آوردم رد اشکال نداره به نظرم تجربه ست براتون
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19184
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
ازدواج با پسر بچه ننه
سلام
نیاز به کمک دارم من برای تصمیم گیری!
من ۲۸ سالمه! کل زندگیم به پاکی و حجب و حیا گذشت! تا حالا خواستگاران زیادی داشتم امّا مهر هیچ کدوم به دلم نیفتاده و این برای خودم هم عجیب بود تا همین چند وقت پیش که یه آقای از من خواستگاری کردن.
چیزی که منو جذب ایشون کرد اخلاق و پختگی و روابط اجتماعی بالاشون بود چیزی که اولین معیار من بوده همیشه! ولی مشکل اینه که ایشون صادقانه گفتن که روابط نامشروع زیادی داشتن که به گفته خودشون کنار گذاشتن که همین دلیل منو دو دل کرده و اگه با این مسئله کنار بیام ترس از بیماریهای مقاربتی دارم!
از اون طرف خواستگاری دیگه دارم بسیار محجوب و مومن، ایشون یه شغل معمولی با حقوق کم دارن امّا وضع مالی پدرشون خوبه و به گفته خودشون حمایت کامل میشن!
ولی مشکل اینه طبق تحقیقاتی که کردیم ایشون بسیار به خانواده و مادرشون وابسته هستند و همون بچه ننه که میگن! و چون پسر آخر هستن باید تو مجتمع پدرشون هم ساکن شن بعد ازدواج و قصد جدایی ندارن! نظر شما چیه؟
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19183
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
برای دختری که احساس تنهایی و بی پناهی می کنه چه پیشنهادی دارید؟
سلام دوستان وقت تون بخیر
من یه دختر ۲۵ ساله هستم که عمیقاً احساس تنهایی میکنم و اینکه فکر نکنید صرفاً یک احساسه در واقعیتم همین طوره.
خانواده م به هیچ وجه کنارم نیستن و با زخم زبون زدن های وقت و بی وقت شون آسایش رو ازم گرفتن؛ مثلاً اینکه من اصلاً فعلاً شرایط ازدواج رو ندارم و از همین استفاده می کنن و مدام بهم میگن تو موندی رو دست مون، بقیه رو ببین، تو چرا این طوری شدی؟
فلانی از تو ۵ سال کوچک تره و ازدواج کرده چرا دست از سرمون بر نمی داری؟ واقعاً اینها حس خیلی بدی بهم میده. من فعلاً شرایط سر کار رفتنم ندارم در واقع کار مرتبط با رشته م یا حداقل کاری که برام مناسب باشه رو پیدا نمیکنم و باز هم از همین استفاده می کنن و مدام میگن تو این گرونی تو چرا کاری نداری؟
علاوه بر این همه جوره محدودم کردن و من رسماً حس میکنم تو زندانم.
قبل از این من افسردگی وحشتناکی گرفته بودم اصلاً برای کسی مهم نبود فقط خودم می دونم چی کشیدم تو اون شرایط و متأسفانه هنوزم احساس افسردگی دارم و این باعث کسلی و بی تحرکیم شده واقعاً خیلی مودم پایینه و رو کمک کسی نه اینکه نخوام در واقع نمی تونم حساب کنم.
اینکه این قدر حس بی پناهی میکنم خیلی اذیتم می کنه و متأسفانه دیگه ایمانم رو نسبت به خدا از دست دادم. شما چه توصیهای برام دارید؟
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19182
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
آیا ازدواج به امید تغییر رفتار مرد درست است؟
سلام به دوستان خانواده برتر امیدوارم خسته نباشید
من دوست دارم از راهنمایی و نصیحت و تجربه در این زمینه به من کمک کنید. من دخترم حدوداً ۲۲ سالمه دانشجو هستم و دختر مذهبی و مقید و خانواده مذهبی و مقید و دختر چهره زیبا دارم و سخت پسند و سخت گیر هستم در یه سری مسائل. مثل خط قرمز که یه خواستگار رعایت نکنه.
همه اینها محبت خداست و اینکه هر جا رفتم هر مکان از من خواستگاری کردن من ازدواج یا قصدش نداشتم و میخواستم استقلال شغلی برسم. و به هیچ خواستگاری اجازه ملاقات ندادم و تجربه در زمینه صحبت با نامحرم نداشتم.
امّا اصل مطلب درباره ی اینه که یکی از بستگانم که هم بازی کودکی من بود. یک آقا پسر بود. از زمان بچگی به من علاقه مند بودن دوران دبیرستانم توجه و محبت شون به خودم احساس میکردم رفته رفته. برای هر مناسبت فامیلی و یا به دلیل نسبت فامیلی که با من داشتن. خونه ما می اومدن و امّا من دوری میکردم و ایشون طوری شدن که خبرش تو فامیل و علاقه اشون به من پیچید و حدوداً دو سال پیش من رفتار فوق العاده بدی نشون دادم تا غرورشون و دست از خواسته شون بکشن چون من خوشم نمی اومد و دوست داشتم آدم بهتری ازدواج کنم و اینکه کسی حرف برای من در نیاره.
خلاصه الآن دو سال گذشت ایشون بهمن امسال دوباره اومدن و خانواده ایشون هم مخالف بودن چون دختر خانمی دیگه برای ایشون مد نظر گرفتن امّا ایشون خانواده اش رو طی چند ماه راضی کرد و با خانواده من هم مخالف بودن امّا ایشون با خانوده من هم صحبت کردن من خانواده ام چون از این پسر میشناسن خیلی هم قبولش دارن و هم دوسش دارن و این آقا پسر یه جور خاص در دل همه خانواده من جا باز کرد.
با ازدواج با این آقا پسر موافق هستن الآن هم خانواده ایشون هم خانواده من فوق العاده در زمینه ازدواج من و ایشون موافق هستن. و طوری که چندین بار خانواده ایشون با خانواده من صحبت کردن. ایشون بر این باورن می تونن من راضی کنن. به اصرار خود آقا پسر و خانواده خودم هر دو گفتن زمان برای آشنایی بدیم شاید نظر من تغییر کنه.
من هم تصمیم گرفتم این فرصت بدم هم به خودم برای یه زندگی. با اینکه شرایط نداشتم. و هم سریعتر این مسئله به نتیجه برسه من طی صحبت هام متوجه شدم. این آقا پسر. تمام سعی اش می کنه که من راضی کنه. و خواسته و هر چیزی هست برای رضایت من انجام بده همین دلیل رک به ایشون گفتم اجازه بدید چهره واقعی تون بشناسم.
طبق شناخت که پیدا کردم از نظر خانواده با اصالت و با فرهنگ و بدون حاشیه هستن، خود
آقا پسر اولاً یک سال تنها از من بزرگتر هستن
پسر عاقل و مذهبی هم در عمل و هم گفتار یعنی اندازه گفتارش عمل می کنه و پایبند هستن امّا مذهبی سفت و سخت نیستن
به من که طی چند سال علاقه داشتن و پابند بودن و کسی به غیر از من در قلب شون راه ندادن و از نظر اخلاق سازش دارن و دلسوزی ذاتی دارن
پر تلاش و زحمت کش و شاغل هستن، امّا درآمد در آینده خوب میشه و اینکه خونه و ماشین این موارد ندارن من هم در ابتدا زندگی خواستار این موارد نیستم
اخلاق و ایمان و خوب هستن و در اینکه در کنارشون. این قدرت دارن که من بخندونن یا من ایشون خوش حال کنم. به دنبال خوشبخت کردن من هستن
امّا مواردی که باعث مخالفت شدن یک اینکه ایشون با نامحرم راحتی کلام دارن. یعنی راحت میخندن و شوخی می کنن امّا من هرگز این طور نیستم و برای همسر آینده ام نمیپسندم صحبت در حد لزوم میپسندم (اینکه این خط قرمز من هستن و بسیار آدم سخت گیر و حساس در این زمینه هستم)
من بهشون گفتم گفتن من متوجه نشدم می تونه اشتباه باشه چون من نیتم پاکه. و به همین دلیل گفتن این کار و برای رضای خدا کنار می ذارم بعدش به خاطر شما هم رعایت میکنم من یه جور به ایشون بد گمان شدم و بی اعتماد طوری که هر چه صحبت می کنن. چیزی حل نمی شه
دوم اینکه ایشون هر بار میخواهم رابطه ام قطع کنم و صحبتی نداشته باشم خیلی بهم میرزن و ناراحت میشن و ممکنه به خودشون آسیب بزنن (امّا ایشون میگن. نسبت به من ترحم نداشته باشید و نمیخواهد. وقتی جواب بدید از اذیت شدن من ناراحت بشید من از اینکه نمی تونم تو رو خوش حال کنم ناراحت میشم و تو رو فقط اذیت میکنم یعنی من. رو میگن)
سوم
طبق این مدت من فقط یه چیز متوجه شدم
من به ایشون علاقه مند نشدم فقط میل جنسی شدیدی. پیدا کردم با اینکه ایشون دست از پا خطا نکردن
چهارم. من از ابتدا از چهره ایشون. مورد دلخواهم نبود
پنجم. اینکه خانواده من مصمم هستن که این فرد می تونه من خوشبخت کنه. چون پسر خوبی هست و اون ها میشناسن و پسر پاک تو این دور زمونه ** پیدا میشه
در اصل من با مشکل اقتصادی و نداری و یا چهره می تونم کنار بیام امّا با. عادتت های بد اخلاقی و ایمانی. چون خودم مذهبی سخت هستم مثل. صحبت با نامحرم و نگاه کرده با نامحرم نمی تونم کنار بیام. با این وجود که نیت شون پاک باشه و اینکه این آقا میگن. من به خاطر شما رعایت میکنم من هم میگم این موضوع فقط می تونه چند سال رعایت کنه بعد دوباره برمی گرده براشون. ممنون میشم راهنمایی کنید
خیلی ممنون میشم. واقعاً اهمیت بدید و من رو پند و اندرز کنید خدا خیرتون بده
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19180
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
به علت تشابه اسم و ... موارد ازدواج من دارن مرتب از بین میروند
سلام
من یک دختر ۳۱ ساله و مجرد هستم و در یک شهر سنتی (نه کوچک نه بزرگ با بافت طایفهای قبیلهای) زندگی میکنم.
قضیه اینه که یک خانم ۴۳ ساله از فامیلهای دورمون هم اسم و هم فامیل من و هم رشته من هستند. که چند سالی هست که برگستن شهر ما و اینجا سر کار میروند و اینجا هم ازدواج کردن. چون ایشون به خاطر کار پدرشون در شهرستان دیگه بودن و همین چند سال اخیر با خانواده برگشتن اینجا. و انتقالی گرفتن. تا قبلش فقط عیدها و مراسم ها دیده می شدن.
تو این چند سال هم که ایشون برگشتن من دانشجو تهران بودم درس می خوندم خیلی شهرمون نبودم. یعنی طوری نبود که هر دو نفر مون با هم تو اجتماع شهرمون باشیم.
بعد دفاع به شهرم برگشتم و رفتم سر کار. یک دو سالی هست.
شغل ما طوریه که با ارباب رجوع زیاد سر و کار داریم و حالت آموزشی پروژهای هم داره و رفتار و حرکات مون خیلی مهم هست.... (هر سال هم ارزشیابی میشیم.)
تعریف از خود نباشه متواضع و خوش برخوردی هستم و خیلی هم اجتماعی و برونگرام، و خدا رو شکر در محل کار با همکاران و ارباب رجوعها رابطه خوبی دارم و تو این دو سال نمره ارزشیابی ام هم بالا بوده.
اخیراً متوجه شدم از طرف ارباب رجوعها و همکاران خانم و آقا به چندین مورد معرفی شدم برای ازدواج ولی کنسل شده از طرف اون ها. و من تازه فهمیدم
خیلیها من رو با اون خانم فامیل مون اشتباه می گیرن؟! (چون هم فامیل. هم طایفهای هم هستیم)
ایشون کلاً شخصیت سرد و رسمی دارن و بسیار درونگرا هستند. و منزوی هستن یعنی من از وقتی یادمه همین جوری بودن. ازدواج شون هم ناموفق هست و بعذ ازدواج شون رفتارهاشون سردتر و تهاجمی تر شده.
الآن متوجه شدم وقتی منو با ایشون اشتباه گرفتن دو نکته بوده؛
یکی اینکه گفتن من متاهلم مجرد نیستم پس هیچی و ...
و دیگه اینکه اگر قضیه تاهل منتفی شده گفتن این خانم بسیار سرد و تهاجمی و بد اخلاق هست.!!! و بی خیال شدن.
اون روز یکی از همکاران خانم که خیلی با هم خوبی جلو منو گرفت و گفت راستش رو بگو در فلان ارگان همکاری نمیکنی به صورت پاره وقت
گفتم نه
گفت قسم می خوری
با تعجب گغتم ازه
بعد اومد قضبه رو تعریف کرد که در فلان ارگان یک خانمی هست با اسم و فامیل تو و یکی از آشنایان ما دنبال کیس می گرده و من تو رو معرفی کردم ولی ایشون رفته پرس و جو که این دختر که خیلی بد اخلاق و تهاجمی هست به درد ازدواج نمی خوره ولی من باور نکردم و گفتم برعکس اتفاقاً خیلی ام مهربان و خوش برخورد هست و هی از ایشون اصرار و از من انکار.
من گفتم ایشون از فامیلهای دور ما هستن و مشخصات ظاهری و رفتاری اون رو دادم و اون هم از دوستش پرسبد و اون هم تایید کرد، و الاان مشخص شد که اصل قضیه چی بوده.
چون شهر ما بافت طایفهای داره یعنی از روی فامیل معلوم میشه کی به کدوم خانواده تعلق داره.
این اشتباهات پیش اومده.
مثلاً گفتن فلانی ار فلان طایفه است و باز اون خانم رو جای من اشتبا گرفتن.
حتی برای پروژه ام که مدیرمون منو با یکی ار ارباب رجوعهای توانمند آشنا کرد دچار این خطا شدم. و ارباب رجوع گفته بود من از یکی شنیدم بد اخلاق هست و کار تیمی را خوب انجام نمی ده و یکی دیگه رو معرفی کنید
انگار اون خانمه فامیل مون قبلاً در لین زمبنه تو شهرمون سوابقی دارن.
امّا دیگه با اصرار مدیرمون من یک قرار گذاشتم و بنذه خدا عذرخداهی کردن که منو با اون خانم اشتباه گرفتن.
دوستان من نمی دونم تا حالا برای شمام پیش اومده یا نه
ولی
من واقعاً نمی دونم چه کار کنم این تشابه اسم و فامیلی و هم رشتهای بودن رو با اون خانم از بین ببرم، انگار همه زندگی و آینده من تحت تاثیر این قضیه شده، خیلی ناراحتم.
خدا رو شکر خدا لطف کرده خانواده خوب ظاهر خوب و موقعیت خوب رو داده ولی همچنان مجردم
و تا قبل این فکر میکردم واقعاً مورد مقبولیت نیستم، ولی الآن متوجه شدم نزدیک ۵ کیس به خاطر تشابه اسم فامیلی با اون خانم سر تاهل ایشون یا شخصیت ایشون کنسل شده. طوری شده که سوابق رفتاری اون خانم در رزومه من هم ثبت شده ناخودآگاه.
ببخشید که زیاد و پراکنده نوشتم، مممون میشم راهنمایی کنید و یا تحربیات خود یا اطرافیان تان رو بگین.
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19178
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر
جبران آسیبی که ناخواسته به احساس یه دختر زدم
سلام وقت همگی بخیر باشه
بنده پسری ۲۴ ساله هستم سؤالی که از شما دارم اینکه من به مدت چند ماه با دختر خانومی آشنا شدم و رابطه عاطفیه عمیقی بین ما شکل گرف و قصدمون ازدواج بود ولی ایشون عجله داشتن سریع خانوادهها آشنا شن (چون خانواده حساسی داشتن) ولی من گفتم تا در شغلم استخدام رسمی نشم نمی شه و یه کم صبر کنیم که توافق حاصل نشد و جدا شدیم.
الآن من عذاب وجدان دارم چون چند ماه با این دختر بودم و موقع جدایی ایشون حال خیلی بدی داشتن و حس میکنم باکرگی احساسی ایشون رو گرفتم میشه راهنماییم کنید که این حسم به جاست یا نه؟ برای جبران باید چه کار کنم؟ مطلع شدم که افسردگی شدیدی گرفتن و منم شب و روز حس بد دارم.
پیشاپیش ممنون
مشارکت در بحث و یا خواندن نظرات
https://khbartar.blog.ir/post/19173
https://eitaa.com/khbartar
https://iGap.net/khbartar
#خانواده_برتر