هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری
یکی از بزرگوارانی هستن که در ختم صلوات شرکت میکنن و عنایات و حاجتهاشون که به دست حاجهمت براورده شده🌸
خداروشکر الحمدالله ربالعالمین
التماس دعا داریم برا من حقیر و اعضای کانال حاجهمت هم حتما دعا کنید
عاقبت بخیر بشید انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ کمتر دیده شده
چهره خاکی و خسته و بدن ضعیف شده #حاج_همت گویای همه چیز هست😞
.و اطلاعی از زمان و مکان فیلم در دسترس نبود..🌹
#حاج_همت
#فرماندهلشگر_۲۷_محمدرسولالله
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@kheiybar
روضه های شام داغی بر دلش گذاشته بود که تا ابد، به بازار شام حتی نگاهی هم نکرد☝️‼️
روحالله هر بار که به سوریه میرفت سوغاتی نمیآورد. میگفت: من از بازار شام خرید نمیکنم. بازاری که حضرت زینب(س) رو به اسیری بردند، خرید کردن نداره😔!!!
پ ن: عکس شهید مدافع حرم در دروازه ساعات (سر در همان بازاری که به اسرای کربلا بیحرمتی شد😭)
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌹
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
سلام دوستان
عزاداریاتون قبول انشاءالله
این دو بزرگوار از اعضای کانال هستن از شما همسنگریا خواستن دعاشون کنید انشاءالله در ختم صلواتی که امشب برمیدارید برای این دو همسنگریمون هم دعا کنید که انشاءالله به حق امامحسن ع
و عنایت شهید همت مشکلشون حل بشه و حاجت روا بشن🌸
@enayate_shahidhemat
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { حضرت محمد ص } برای سلامتی
جمع کل صلوات
🌸10,659🌸
قبول باشه از همه شما بزرگوارن انشاءالله حاجتروا بشید💐
#شهید_همت به روایت همسرش2
#قسمت_سیوهشتم
ادامه👈ازش بدم آمد!!!
دولا شدم کاغذ📄 را بردارم بدهمش، حتی محترمانه، که کاغذ را از دستم گرفت کشید پاره اش کرد⚡️. چند تکه اش را هم خورد😨. تکه ی کوچکی از آن را از دستش گرفتم، آمدم بیرون، به کسی گفتم برود ماجرا را به برادر #همت بگوید. کاغذ را هم دادم بدهند ببیند🤔. و گفتم «بگویید اینها کی اند که آمده اند توی اتاق ما و اینقدر هم مشکوکند؟»
فرستاد دنبالم. نفس نفس میزد وقتی میگفت «شما چرا کنترل اتاق خودتان را ندارید؟»🙄
صداش طوری بود که انگار اگر چاره داشت می خواست بگیرد بزندم. نگاهش نکردم. فقط گفتم «چی شده؟»
گفت «اینها کی اند که آمده اند توی اتاقتان با شما همنشین شده اند؟»😤
صدام را بلند کردم گفتم «این سؤال را من باید از شما بکنم که مسؤول ساختمان هستید نه شما از من.»😧
گفت «عذر بدتر از…»
گفتم «ما اصلاً اینجا نبودیم که بخواهیم بفهمیم اینها کی هستند و چی کاره. اعزام شده بودیم روستاهای اطراف.»
گفت «شما باید همان موقع می فهمیدید که اینها نفوذی اند.»😱
گفتم «از کجا، با آن همه خستگی؟»
پرخاشگر گفت «حتماً نقشه ی بمب💣 گذاری ست این. باید می فهمیدید.»
چیزی نگفتم. برگشتم بروم. که گفت «شما باید تا صبح مواظبشان باشید!»
برگشتم عصبی و با تحکم گفتم «نمی توانم.»🙂
صداش رگه های خشم گرفت گفت «این یک دستورست.»
گفتم «دستور؟»
گفت «از شما بعیدست.»
گفتم «نه نیست.»
گفت «شما مگر نیامده اید اینجا که..😒
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
@kheiybar
ab68027287-5bcd6d6bc2fbb85f008b8374.mp3
5.75M
#واحد احساسی #اربعین
کی فکرشو میکرد منم زائر اربعین بشم💔😭
مسافر زیباترین بهشت روی زمین بشم✨🌸
#مجتبی_رمضانے🎤
فوق زیبا، پیشنهاد دانلووود👌
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #سیمای_خانواده از دوراهی زندگی #شهیدهمت می گوید!🙂☝️
#شبکه_یک_سیما
#شهید_محمدابراهیم_همت
#دوراهی_زندگی
#اختلاس
@kheiybar
شهید حجت اصغری شربیانی🌺
تو فکه راوی از رشادتهای شهدا و مظلومیتش می گفت و مداح🎤 میخوند همه گریه میکردند😭
ولی دیدیم حجت افتاده روی خاک و داره زار میزنه😔همونجا بچه ها ازش عکس انداختند.موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر،یکی از مسئولین متوجه اش شد ،گفت حجت چرا تو فکری اگر نگرانی و تردید داری، میتونیم اعزامت نکنیم اجباری نیست☺️حتی الان که موقع اعزام فرا رسیده، میگفت حجت لبخندی زد وگفت نه بابا دارم به این فکر میکنم که میشه من هم مثل حضرت عباس شهید بشم💔😔رفیق حجت میگفت پس از آن شهادت حماسی و رشادت وار حجت که باعث نجات تعدادی از رزمنده ها هم شد،وقتی بدنش رو برگرداندند دو تا دستاش قطع شده بود...😔 درست مثل حضرت عباس 😭😭
شهیدی که در روز #تاسوعای_حسینی۹۴ در اثر اصابت موشک از بالا، سر و دستانش را تقدیم به عقیله بنی هاشم کرد.💔💔
چه زیبا اقتدا کردی به ابوالفضل عباس در تاسوعا دو دستانت را...🕊
به یاد شهدا صلوات✨
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { حضرت علی ع،حضرت فاطمهالز
جمع کل صلوات
🌸7,900🌸
قبول باشه از همگی حاجتروا بشید
و دو بزرگوار همسنگریمون مشکلشون حل بشه به زودی انشاءالله💐
#امام_صادق_ع:
🌸زائرین امام حسین(ع) چهل سال قبل از مردم وارد بهشت می شوند✨ در حالیکه دیگران هنوز در حال حساب هستند.🌱
بحارالانوار، ج۴۴، ص ۲۳۵📚
@shahidesarboland
#شهید_همت به روایت همسرش2
#قسمت_سیونهم
ادامه👈ازش بدم آمد!!!
گفتم «ساده و بی پرده: هیچکدام از ما جرأت نمی کنیم با این ها تنها باشیم.»
فکر کنم در صداش رنگ خنده شنیدم.😕 گفت «شما و ترس؟»
گفتم «نمی توانم و نمی خواهم با اینها توی یک اتاق بمانم.»😒
گفت «آهان، پس این ست. پس فقط از ترس نیست.»
زیر لب گفت «شاید از خستگی ست.»
گفتم «می توانم بروم؟»☝️
گفت «نه.»
نمی دانستم توی سرش چی می گذرد. عصبانی بودم عصبانی تر هم شدم وقتی باز هم سرم داد زد😞. فکر می کردم لابد می خواهد با اسلحه🔫 بفرستدم برای نگهبانی از آنها. که نه. رفت تمام دخترهای ساختمان را فرستاد توی اتاق خانم سرایداری که آنجا زندگی میکرد. گفت «این طوری خیالم راحت ترست.»🙂
توی دلم گفتم «من بیشتر.»
و رفتم خوابیدم. صدایی از خواب پراندم. کسی با انگشت به پنجره ی اتاق ما می زد. ساعت حدود دو یا سه بود😲. همه خواب بودند و فقط من صدا را شنیده بودم. ترسیدم. باز آن صدا آمد. بلند شدم محتاط رفتم کنار پنجره دیدم #ابراهیم، اسلحه به دست، ایستاده و نگران ست. حدس زدم نتوانسته بخوابد و آمده خودش نگهبانی ما و همه را بدهد نکند گروهی بیاید شبیخون بزند.🙄😑
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
@kheiybar
.
📲زنگ زدم: معطل نکن! زودبیا پایین. باید میرفتیم دنبال دوتا از بچهها. یکیشان اصفهان بود و یکی زرینشهر. اول اصفهان نشانی را پیدا نمیکردیم. چنددفعه دور یک میدان چرخیدیم. میخندید: من شب دومادیم اینقدر تو خیابونا دور نزدم! مدام مداحیها را عوض میکرد.
گفتم: دنبال چی میگردی؟ گفت: سیدرضا نریمانی!🙂
گفتم: تو فلش من فقط مداحی میثم مطیعیه!یادش رفته بود فلش مداحیاش را بیاورد.😒
گفت: تو گوشیم دارم میتونی به ضبطت وصل کنی؟ گفتم:ضبط من این امکانات رو نداره.
بچه ها که سوار شدند به هرکدام زیارتنامهی حضرتفاطمه(س داد که در سفر بخوانند.👌
به بروجن که رسیدیم گفت:وایسا برم یهدونه پرچم بخرم🏴. پرچم کوچکی را انتخاب کرد که به کولهاش ببندد با یک دفترچه📖🖊 یادداشت که خاطرات سفرش را بنویسد.
چقدر روی پرچمش حساس بود که همهجا روی کولهاش🍃 نصب باشد.
سیچهل کیلومتر رفته بودیم. یادش افتاد تسبیحش را در مغازه جا گذاشته است. به دست و پایم افتاد که تورا به خدا برگرد. گفتم:بابا ولش کن یه دونه تسبیح📿 که اینقدر ارزش نداره! آهی کشید که دانههایش را از محل شهادت رفقایم جمع کردهام😔. فرمان را کج کردم و دور زدم. خدا خدا میکرد پیدایش کند. وقتی برگشتیم دیدیم همانجا روی میز مغازهدار است.
در مناطق جنگی کلی از کانال کمیل برایمان تعریف کرد. خیلی هم اصرار داشت موقع برگشت حتما به آنجا سر بزنیم. قبل از اذان صبح رسیدیم مرز چذابه. ماشین🚙 را گذاشتیم توی پارکینگ و رفتیم وضو گرفتیم. از گیت بازرسی که رد شدیم گوشه ای به نماز ایستاد. ما هم پشت سرش نماز را به جماعت خواندیم.🙂
#شهید_محسن_حججی🌹
@kheiybar