یکی از رفقای مدافع حرم که راوی کتاب،در ایمان و اخلاص او شک نداشت، مطلبی برای ما فرستاد که جالب بود✨
هرچند خواب را حجت نمیدانیم اما تاثیرگذار است:👇
شب چهلم #حاج_قاسم بود.سالن بزرگ و پر از جمعیت بود.سخنران میخواست به جایگاه برود.با تعجب دیدم سخنران،خود حاج قاسم است!😳 یادم افتاد حاجی شهید شده.جلو رفتم و گفتم:شما اینجا چکار میکنید؟ راستی چطور شهید شدید؟💔
گفت: خیلی راحت.یک گل خوشبو را مقابل من گرفتند و بلافاصله به خدمت #امیرالمؤمنین منتقل شدم.😍
گفتم:ماهم میتونیم شهید بشیم؟
گفت:بله،دست خودتونه.😊
گفتم:راستی، حساب و کتاب اونطرف چطور بود؟ گفت: #سه_دقیقه_در_قیامت را خواندی؟ همونجوریه....😢
@kheiybar
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
این قسمت دشت های سوخته
#فصل_اول
قسمت 1⃣
ابراهیم تمام بعد ازظهر را
منتظرهمسرش مانده بود.😊😊
هوا سردبود وبرف جاده را
پوشانده بود.ماشین هم توی راه
دچار مشکل شده بود.😒😒
مه گرفتگی،لغزنده بودن جاده
ونامیزان بودن وضع ماشین باعث
شد که ماشین چندساعت دیرتراز
زمان معمول به دزفول
برسد.☺️☺️
اماهمین که به دزفول رسید ازچند
خیابان عبور کردوسرانجام جلوی
ساختمان سپاه پاسداران توقف
کرد و همین که چشم ابراهیم به
حمید قاضی افتاد ،به خنده
وشوخی،به اوگفت:((خداشهیدت
کنه بالاخره اومدی!))😃😃
وتا حمیدقاضی خواست حرفی
بزند ،حاج همت بی توجه به او،به
استقبال همسرش رفت
وگفت:خوش امدی به شهر
جدیدت!☺️☺️☺️
ژیلا خسته وکوفته ،اما شادمان
ازدیدارابراهیم روبه او لبخندزنان
به اوسلام کرد
ابراهیم هم به اوسلام کرد
وبعدپرسید:خسته شدی؟😊😊
ژیلا گفت:از دیر رسیدن اره،از راه
نه،خسته نشدم.😊😊
و بعد اهسته تر ونزدیک تر به
ابراهیم گفت:چون راهی بود که
مرا به تو میرساند
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 این قسمت دشت های سوخته #فصل_اول قسمت 1⃣ ابراهیم تمام بعد ازظهر را م
فصل اول
قسمت2⃣
ابراهیم سرش راکنار گوش ژیلا برد
و اهسته گفت:((راستش تازه
فهمیدم که انتظار چقدر سخت
است ،چقدر تلخ است))😔😔😞
ژیلا لبخند زد☺️☺️
خداروشکر که حال مرا
فهمیدی.حالا فهمیدی وقتی که
نیستی من چی می کشم؟😔😞😒
ابراهیم گفت:بله و البته یه چیز
دیگر را هم فهمیدم.😔😒
چه چیزی را؟؟؟😒😏
این که بدون تو چقدر غریبم😔😞
ژیلا دوباره به ابراهیم لبخند زد و
اهسته تر گفت:خوب بلدی خرم
کنی!))😒😔😞😏
و ابراهیم دیگر چیزی نگفت.لابد
حرف ژیلا رو نشنید که چیزی
نگفت .شاید هم ژیلا اصلا چنین
حرفی نزده بود که ابراهیم هم
چیزی نگفت. 😔😒😞
حمیدقاضی به حاج همت اشاره
کرد که سوار شود.حاج همت سوار
شد کنار همسرش نشست و به
قاضی گفت:((راه بیفت لطفا.))😞
راه افتادند .هوا سرد بود وخیابان
ها خلوت واین سو وآن سو اثار
جنگ وتخریب و گلوله باران ها بر
در و دیوار شهر و منازل مردم
مشهور بود.😔😞😒
#ادامه_دارد...
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ ✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨ هدیه به { ح
جمع کل صلوات
🌸4،963🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨
هدیه به {حضرت علی ع،حضرت فاطمهالزهرا سلاماللهعلیها} برای سلامتی و تعجیل آقا امامزمانعج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
ایـݩ ڪانال وقف آقای غریبمان است😔👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2779709457Cea40fa4630
312+1=???
او شاید #منتظر_تُــوست👆😔
💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔
صبح یعنی:
فراموش کن طوفانِ سخت دیشب را...🍁
و نگاه کن که خورشید امروز،چه زیبا لبخند میزند به تو...😍
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_لبخندشهید🌹
@kheiybar
#امام_سجاد(علیه السلام)
🌸هركس در هيچ كارى به مردم اميد نبندد و همه كارهاى خود را به خداى عزوجل واگذارد🌿، خداوند هر خواستهاى كه او داشته باشد اجابت كند.✨
📚كافى، ج٢، ص ١۴۸
@kheiybar
🔴یکے از اصلیترین رموزِ موفقیتِ #شهیدهمت👇
سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️
تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم☺️... کنارش ایستادم. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. #محمدابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...
📌خاطره ای از زندگی سردار #شهیدمحمّدابراهیمهمّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید🌹
#شهیدهمت #نماز_اول_وقت✨
@kheiybar
#تلنگر
گفت:باز هم شهید آوردن؟
یک مشت استخوان☹️
شب خواب دید در یک باتلاقه!!
دستی او را گرفت...✨
گفت:کی هستی؟؟
گفت:من همان یک مشت استخوانم..‼️
#شهدا_دستگیرند💔
@kheiybar