کسی که توی هیئت فقط سینه میزنه
خیلی کار بزرگی نمیکنه
کار بزرگ رو کسی میکنه که
توی هیئت حضور داره و چای پخش میکنه☝️
کسی که سینه میزنه فقط یه سینهزنه
شیعه مرتضیعلی باید با رفتارش
عشقش رو ثابت کنه..:)✨🌿
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
@kheiybar
✅دیدار پدر و دختر در منزل شهید
🔰چهارماه از شهادت پدرم در منا می گذشت .خانواده شهید مغنیه به همراه دختر حاجقــاســم آمدند منزلمان برای عرض تسلیت .چون از لبنان با آن ها آشنا شده بودیم و خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم ، دلتنگ بودیم .💔 یکدفعه دیدیم زنگ در را می زنند! تعجب کردیم! قرار نبود مهمان داشته باشیم . رفتم در را باز کردم و با تعجب و بهت دیدم حاج قاسم سلیمانی پشت در ایستاده اند؛😍 کاملا غیر منتظره و ناگهانی بود و اصلا انتظارش را نداشتیم .خیلی خوشحال بودیم .☺️
از نوع واکنش دختر سردار هم متوجه شدیم چهارماه است که پدر را ندیده و بعد از چند ماه است که همدیگر را دیدند .😢
📚راوی : زهرا رکن آبادی ، دختر شهید غضنفر رکن آبادی"
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل پنجم قسمت 3⃣0⃣1⃣ در پادگان دوکوهه؛جلسه ای با حضور حاج احمد، حاج محم
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل ششم
قسمت 5⃣0⃣1⃣
عقرب! عقرب! عقرب!😰😨😱
ژیلا کلافه شده بود و نصرت خانم حالی بدتر از او داشت...😣
اما نمی توانست در گوشه ای بماند و همچنان تماشاگر هجوم عقرب ها باشد...👀
پس تا توانست آن ها را کشت...🦂
بعد هم، جُست وجُست تا رسید به کانالی که در پشت خانه ها بود!
خانه های سازمانی یی که ژیلا و تعدادی دیگر از خانواده های رزمندگان در آن جا زندگی می کردند، علاوه بر این که در تیررس موشک ها و توپ های عراقی ها بود ،کثیف بود...😖
و علاوه بر بوی گندی که گاهی از آن جا
بر می خواست و شامه اهالی را می آزرد، باعث رطوبت پشت خانه ها شده بودو همین رطوبت سرچشمه ی زایش و پرورش عقرب ها بود...🤦♀
نصرت خانم که این ها رو فهمید به عروسش گفت:
ننه دیگه این جا نمان هم برای خودت خطرناک است هم برای این بچه!👦
و ژیلا هم که بیش از گذشته ترسیده بود گفت :....
فصل ششم
قسمت 6⃣0⃣1⃣
با ابراهیم صحبت می کنم اگر اجازه داد با شمابرمی گردم...☺️
با ابراهیم اما صحبت نکرد!
پدر و مادر ابراهیم برگشتند شهرضا و ژیلا نتوانست برگردد!دلش نیامد که از ابراهیم جدا شود...😞
ترجیح داد با عقرب ها کنار بیاید و بادوری از ابراهیم کنار نیاید...🤦♀
می خواست اون سال رو، نوروز اون سال کنار همسرش باشه...😇
سفره ی هفت سین رو که پهن کند، سه نفری، ابراهیم، مهدی و ژیلا سرسفره، باهم باشند...😌✌️
قرآن که خواندند و دعای تحویل سال
یا مُقلِّبِ القلوب والابصار، یا مدبّر اللّیلِ والنَّهار، حوّل حالِنا الی اَحَسَنِ الحال🤲
ابراهیم دیوان حافظ را باز کند📖وبه تفآل غزلی بخواند تعبیرش را بگوید وبعد هم تبریک و شادمانی...☺️
حتی برای چند ساعت، اما این هم رویایی بیش نبود...🤭
جنگ هر لحظه وسعت و شدت بیش تری می گرفت و ابراهیم را بیش تر در خود غرق می کرد...
ابراهیم غرق شده بود دیگر و ژیلا هرچه قدر هم که می خواست دستش به ابراهیم نمی رسید🤦♀
-امروز را لااقل ، پیش ما می ماندی!
+میماندم؟چگونه؟وقتی حاج احمد سراغ میدان مین رفته است؟😶
وقتی عباس و محسن و محمود و رضا و... همه توی آتش دارند بال بال می زنند، من چه جوری می تونم این جا پیش زن و بچه ام بمانم و با آن ها خوش باشم؟😔😞
گر چه می دانم...
و سکوت کرد...🤭
ژیلا پرسید:
-می دانی چی؟
+می دانم که این، حق شماست...!
و بغض کرد...😢
بغض که کرد ، ژیلا پیش تر خزید...
شیفته تر وشیداتر از قبل نگاهش کرد وگفت:
-برو!همین الان بلند شو برو...🙃
+برم؟
-تو که باید بری، پس تا پشیمان نشدم و جلوت رو نگرفتم ، یا علی...!✋
و ابراهیم، لبخند برلب☺️از او واز محمد مهدی اش خداحافظی کرد ورفت....🚶🏻♂
#ادامه_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🏴 #قرار_شبانه ختم صلوات به نیابت از ✨#شهید_ابراهیم_هادی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی
جمع کل صلوات
🌸10،903🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨#شهید_علی_قاسمی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
بخند !
آنقدر جانانه، که دل تمام ثانیه ها شاد شود.😍
این نهایت مهربانیِ توست
درحق دنیایی ؛🌿
که در برابر حجم غمهایمان
کم آورده ...😞
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_لبخندشهید🌹
@kheiybar