✍️ این دقتها شهادت💔🕊
را رقم میزند☺️👌
اگـــه شهـــادت💔مےخوایم باید جا پاے شهــــدا بزاریم☺️☝️
#متن_خاطره :
هنوز آفتاب کامل غروب نڪرده بود🌞. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد😊.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره🤗 ، بریم مسجد🕌 ، بعد که برگشتیم خودم همهے کارها رو میکنم☺️ ، اینطوری پولےکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...☺️👌❤️
.
🌷خاطره ای از زندگے شهید عطاءالله اکبرے
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#نماز_اول_وقت #مسجد #امر_به_معروف #شهیداکبرے #نوجوان_شهید
@kheiybar
🍃❤️🍃
️میڱویند سیاهے چادرم چشم را مے زند❗️
چشم آدم هاے حریص و هرزه را...😏
چشم را ڪه هیچ!
خبر ندارند تازڱے ها دل را هم میزند❗️
دل آدم هاے مریض و بیمار دل را!
😌از شما چه پنهان #چادرم💖دست و
پا ڱیر هم هست...
دست و پاے بے بندو بارے را میبندد✌️
چادر براے ڪسانے ست ڪه نمیخواهند عزت آخرتشان را به بهاے ناچیز لبخند هاے😏 هرزه بفروشند🌺
💚حجاب وسیله اے است ڪه بفهمانیم
وسیله نیستیمـ👌
#چـادرمسندبندڱےمن ⚜
#چـادرےنمـانبـاش ❌
#پاسدارچادر_مادرم ☺️
#پـــروفایــلزینـــبے😍👌
@kheiybar
برادرشهیـد:
محمد خیلی آدم تو داری بود و حرف هیچ کس را به زبان نمی آورد و حتی یکسال که آموزش رفته بود و دوره نظامی می دید از لحاظ رعایت امنیتی☝️ به هیچ کس نگفته بود
و از دیگر نکات مثبت محمد این بود اصلا اهل غیبت نبود😌 ولی اهل نماز شب بود☺️ و نماز مغرب و عشاء را در وقت خودش به جا می آورد همزمان با هم نمی خواند.
از طرفی هم خانه پدری محمد کنار دریا است و بیشتر تفریحات محمد ماهگیری🐟🐠 بود و صید خوبی هم می کرد.🐬🐳🐋🐡
از حسنات دیگر محمد که ما از آن بی خبر بودیم و بعد از #شهادتش متوجه شدیم این بود داداش محمد به طور ماهانه نصفی از در آمد شغلش را خرج مردم روستای "باشی" و به نیازمندان کمک می کرد و حتی به روستای های همجوار روستای "باشی" به خانواده هایی که تحت پوشش کمیته بودند سرکشی و کمک می کرد.😊🌹
اولین شهیــد مدافـع حــرم بوشهــر روستاے "باشـے"
شهیـد محمـد احمـدے جـوان🌹
#سالروزشهــادت🕊🕊🕊
@kheiybar
#لباسهاےشهیـــد☝️😔
#نحـــوهشهـــادتـــ💔🕊
: فرزندم محمد در حالی که به عنوان تک تیرانداز، عملیات خود را به پایان رسانده بود🍃، به صورت اختیاری در عملیات بازگرداندن شهدا شرکت کرد😔 که مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت😔 و از ناحیه صورت دچار سوختگی شد💔.
و پس از مجروح شدن فرزندم وی را به بیمارستان حلب منتقل کرده و یکی از چشم های ایشان را تخلیه کردند😔، : پس از ۲۰ روز بستری، محمد را به بیمارستانی در تهران منتقل کردند که پس از گذشت ۴۰ روز بستری در این بیمارستان و در فردای روزی که مادرش با وی دیدار داشت💔، به درجه رفیع #شهادت نائل شد.🕊
فرزندم در روز مبعث، متولد شد❤️، در روز عاشورا مجروح گشت😔 و در روز معراج حضرت رسول، در راه پاسداری از حرم حضرت زینب و امنیت ایران اسلامی، جان به جان آفرین تسلیم کرد.💔
راوے:پـــدرشهیـــدمدافعحرم
#محمداحمدےجواݩ
#شادےروحشصلواتـــــ ❤️
@kheiybar
❤️🍂
#عاشقــانهشهـــــدا❤️
زنگ زده بود📞 كه نمي تواند بيايد دنبالم😞 .بايد منطقه مي ماند.😒 خيلي دلم تنگ شده بود💔. آن قدر اصرار كردم تا قبول كردخودم بروم😒.من هم بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد☺️.كف آشپزخانه تميز شده بود☺️.همهي ميوه هاي فصل توي يخچال بود🍊🍎🍏؛توي ظرفهاي ملامين چيده بودشان .😍
كباب هم آماده بود😋☺️ روي اجاق ،بالاي يخچال يك عكس از خودش گذاشته بود ،بايك نامه .☺️❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@kheiybar
💔🍂
#برشـــےازڪتابـــــ❤️ســــربلنـــد
روےحجـــابمان غیرت به خرج مےداد👌☺️. میگفت:مانتو هر چقدر هم بلند و گشاد باشد☝️؛ آخرش چادر نمیشه👌؛ میـراث خاکی حضرت زهرا چادره👌☺️. شما با حجاب باشید، چهارنفر هم که به شما نگاه کنند☺️ یه ذره حجابشون رو خوب میکنن.❤️☺️
راوے:خـواهرشهید
#محسݩحججے
یادش با صلواتـــــ❤️
@kheiybar
✍️ هر کس با اموالِ بیت المال سر و ڪار دارد ، حتماً این خاطره را بخواند☺️👇
#متن_خاطره :
نسبت به اموالِ بیت المال خیلے دقیق بود👌. حتی حاضر نبود با تلفنِ پادگان به خونه زنگ بزنه.☺️ وقتی علت رو ازش پرسیدند😕 ، گفته بود: شما حاضر میشے به خاطر یک تلفن📞 ، آتش جهنم رو بخرم‼️😒
🌷خاطره اے از سردار شهید حسن غازے
📚 منبع: کتاب ستاره هاے آسمانے ، صفحه 37
#بیت_المال #تقوا #شهیدحسن_غازے #شهدای_اصفهان #جاویدالاثر
@kheiybar
❤️❤️😍
بين نماز ظهر و عصر كمي حرف زد.☺️ قرار بود فعلاً خودش بماند و بقيه را بفرستند خط.☺️ توجيههاش كه تمام شد و بلند شد كه برود😐، همه دنبالش راه افتادند😑. او هم شروع كرد به دويدن و جمعيت به دنبالش🙈. آخر رفت توي يكي از ساختمانهاي #دوكوهه قايم شد👀 و ما جلوي در را گرفتيم.😂
پيرمرد شصت ساله بود👴، ولي مثل بچهها بهانه ميگرفت😂 كه «بايد #حاجي رو ببينم.😒 يه كاري دارم باهاش. 😕»
ميگفتيم «به ما بگو كار تو، ما انجام بديم.»😕
ميگفت «نه. نميشه. دلم آروم❤️ نميشه😃. خودم بايد ببينمش👀.» به احترام موهاي سفيدش گفتيم «بفرما! #حاجي توي اون اتاقه.»👈👀
#حاجي را بغل گرفته بود و گونههاش را ميبوسيد😂. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند،😒💔 برگشت گفت «اين كارو ميگفتم. حالا شما چه جوري ميخواستين به جاي من انجامش بدين؟»😒😂🙈
#حــــاجــےرو خــــــیلےدوستــــ داشتـــن😍❤️
#رفیـــق جــاݩ ماهم خیـــلےدوست داریم☺️❤️
@kheiybar