روایتی داستانی برای این لحظه☝️☝️
ثبت این تصویر نوشته شده❤️
آقایون فرمانده دل بدید🙂📷 دیگه یه عکسِ ها #برادرهمت دقت کن برادر من حواسم هست هادی منو میخندونه😄 برادر خرازی دل بده حواست کجاست؟ احمد متوسلیانم تو عکس بود خوب بودا☹️ صبر میکردیم یِکم انشاءالله عکس بعدی برادر رشید بیا تو کادر آقا جان باشه باشه😀 برادرا اون پایین دل بدید بعدا میشه بحث کرد باشه آقا شما عکستو بگیر جونم😐 حاج احمد کاظمی با این لبخند، بقیه هم مثل شما دل داده بودن الان عکسو گرفته بودیم عزیزی😒؛ اینا جنبه ندارن بگیر شما خنده بردار باقری لبخند بزن آقا عکسهها😕📷 اقا بگیر عکستو کار داریم عملیات رو زمینه مهدی باکری آقا برای تلوزیونِ یا رادیو😂؟ خنده جمع شما امر کن حاج مهدی میذاشتیم حمیدم میومد تو راه بود میگیریم بازم حاجی میگیریم☺️ آقا گرفتما برادر محسن برادر صفوی و یک دو سه 📸
عکس یادگاری فرماندهان ، سال ۱۳۶۲ قبل از #عملیات_خیبر🌹
@kheiybar
#همسرانه_شهــدا
اولین نگاه
اولین بار او را در کردستان دیدم😌؛ در کانون مشترک فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل کانون در ساختمان کهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاکی که دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود🍃. همان روز اول، جلسهای تشکیل شد که من هم در آن شرکت داشتم. در این جلسه بود که برای اولینبار با نام و چهره #ابراهیم آشنا شدم🙂. البته در آن زمان به « #برادرهمت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهرهای کشیده و بسیار جدی.😐
با پیراهن و شلوار کردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب☀️ سوخته بود، در نگاه اول فکر کردم که یکی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت کرد، از لهجهاش فهمیدم که بایستی از اطراف اصفهان باشد.😊
محل کار و استراحت او اتاق کوچکی بود که تمام امکانات مربوط به ماشین نویسی📇 و تکثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات که نیمههای شب🌓 از خواب بیدار میشدم و نگاه به حیاط میانداختم، ☝️تنها اتاقی بود که چراغش تا نیمههای شب روشن بود. شبها تا دیروقت کار میکرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو میکرد🙂.روزهای اول نمیدانستیم که قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار میشدیم، میدیدیم که همهجا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم که این کار هر روز اوست.☺️🌹
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#همسرانه_شهــدا
اولین نگاه
اولین بار او را در کردستان دیدم😌؛ در کانون مشترک فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل کانون در ساختمان کهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاکی که دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود🍃. همان روز اول، جلسهای تشکیل شد که من هم در آن شرکت داشتم. در این جلسه بود که برای اولینبار با نام و چهره #ابراهیم آشنا شدم🙂. البته در آن زمان به « #برادرهمت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهرهای کشیده و بسیار جدی.😐
با پیراهن و شلوار کردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب☀️ سوخته بود، در نگاه اول فکر کردم که یکی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت کرد، از لهجهاش فهمیدم که بایستی از اطراف اصفهان باشد.😊
محل کار و استراحت او اتاق کوچکی بود که تمام امکانات مربوط به ماشین نویسی📇 و تکثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات که نیمههای شب🌓 از خواب بیدار میشدم و نگاه به حیاط میانداختم، ☝️تنها اتاقی بود که چراغش تا نیمههای شب روشن بود. شبها تا دیروقت کار میکرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو میکرد🙂.روزهای اول نمیدانستیم که قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار میشدیم، میدیدیم که همهجا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم که این کار هر روز اوست.☺️🌹
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#شهید_همت به روایت همسرش 1
#قسمت_دوم
اولین نگاه
اولین بار او را در کردستان دیدم😌؛ در کانون مشترک فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل کانون در ساختمان کهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاکی که دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود🍃. همان روز اول، جلسهای تشکیل شد که من هم در آن شرکت داشتم. در این جلسه بود که برای اولینبار با نام و چهره #ابراهیم آشنا شدم🙂. البته در آن زمان به « #برادرهمت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهرهای کشیده و بسیار جدی.😐
با پیراهن و شلوار کردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب☀️ سوخته بود، در نگاه اول فکر کردم که یکی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت کرد، از لهجهاش فهمیدم که بایستی از اطراف اصفهان باشد.😊
محل کار و استراحت او اتاق کوچکی بود که تمام امکانات مربوط به ماشین نویسی📇 و تکثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات که نیمههای شب🌓 از خواب بیدار میشدم و نگاه به حیاط میانداختم، ☝️تنها اتاقی بود که چراغش تا نیمههای شب روشن بود. شبها تا دیروقت کار میکرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو میکرد🙂.روزهای اول نمیدانستیم که قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار میشدیم، میدیدیم که همهجا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم که این کار هر روز اوست.☺️
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت
#ادامه_دارد....🌹
@kheiybar
روایتی داستانی برای این لحظه☝️
ثبت این تصویر نوشته شده📝
آقایون فرمانده دل بدید📷 دیگه یه عکسِ ها #برادرهمت دقت کن برادر من حواسم هست هادی منو میخندونه😄 برادر خرازی دل بده حواست کجاست؟ احمد متوسلیانم تو عکس بود خوب بودا☹️ صبر میکردیم یِکم انشاءالله عکس بعدی برادر رشید بیا تو کادر آقا جان باشه باشه😀 برادرا اون پایین دل بدید بعدا میشه بحث کرد باشه آقا شما عکستو بگیر جونم حاج احمد کاظمی با این لبخند، بقیه هم مثل شما دل داده بودن الان عکسو گرفته بودیم عزیزی😒؛ اینا جنبه ندارن بگیر شما خنده بردار باقری لبخند بزن آقا عکسهها😕📷 اقا بگیر عکستو کار داریم عملیات رو زمینه مهدی باکری آقا برای تلوزیونِ یا رادیو😂؟ خنده جمع شما امر کن حاج مهدی میذاشتیم حمیدم میومد تو راه بود میگیریم بازم حاجی میگیریم☺️ آقا گرفتما برادر محسن برادر صفوی و یک دو سه 📸
عکس یادگاری فرماندهان ، سال ۱۳۶۲ قبل از #عملیات_خیبر🌹
@kheiybar