اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ چهل وهفتم
عاشق #شلمچه و #طلائیه بودم
ورودی #شلمچه کفشامو درآوردم و تا خود
یادمان شهدا پیاده....
با کاروان رفتیم صدای مداحی هم با دلم ب
ازی میکرد و اشکام جاری میشد ...
راوی شروع کرد روایتگری
بچه ها این شلمچه باید بشناسید
چندسال پیش یه کاروان از شهر .... اومدن جنوب
تو این کاروان یه دختر خانمی بود که اصلا
به شهدا معتقد نبود تو همین شلمچه
شروع کرد ب مسخره کردن شهدا
اما شب که از شلمچه رفت نصف شب
گریه و زاری که منو ببرید #شلمچه ...
#راوی ها میگن اون خانم توسط #حاج_ابراهیم_همت برگشت و الان یه خانم #محجبه است.....
و عاشق و دلداده ی شهدا شده
-داستان من بود 😐😐😐😐😭😭😭
یکی از دخترای پشت سرمون: وای
خوشبحالش المیرا فکرشو کن
این دختره واقعا نظرکرده #شهداست
بچه ها حتی زینب و لیلا نمیدونست
چقدر من میترسم ک پام بلرزه
یا اینکه شهدا یه لحظه ولم کنن به حال خودم
اگه حاج ابراهیم همت تنهام بذاره
اگه بشم همون #ترلان مست و غرق گناه چی 😔
زینب: حنان کجایی؟
پاشو بریم یه دور اطراف بزنیم نیم
ساعت دیگه میخایم بریم #طلائیه
#ادامه_دارد ...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو..ش
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و یکم م
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و دوم
قیمه گذشته بودم آخه رضا خیلی دوست داشت
-رضا جان
رضا جان
بیا نهار جناب همسر ...😍
بیست دقیقه گذشت صدای نیومد خودم پاشدم برم تو اتاق
بهش سر بزنم دیدم سر سجده اس
نشستم کنارش
-آقا رضا نمیخای تمومش کنی نمازتو آقا؟
هیچ جوابی نداد
ترسیدم دستم گذشتم روی دستش
یخ یخ بود
با جیغ و ترس رفتم بالا
ماااااامااااان رضا یخ یخه ....😱
تروخدا بیاید
مامان: #یا_حسین
حاج حسین بدو
مامان و بابا که اومدن سریع زنگ زدیم آمبولانس اومد ....
آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن
و گفتن باید سریع منتقل بشن بیمارستان
تا رسیدن به بیمارستان نیم ساعتی طول کشید ....
نیم ساعتی که به من پنجاه هزار ساعت گذشت
انقدر هول شده بودیم که با دمپایی و کفش لنگه به لنگه رفتیم بیمارستانـ
دکتر گفت بخاطر شوکی بهش وارد شده
فعلا باید یکی و دو هفته ای تو بیمارستان باشه
اون دوهفته من یه پام بیمارستان بود یه پام مزار #شهدا....
خدا صدای راز و نیازام شنید
و بعد از دوهفته رضا از بیمارستان مرخص شد ..☺
خیلی خوشحال بودم فکر میکردم سالیان سال این زندگی ادامه داره ....
اما طول زندگی ما خیلی کوتاه بود
رضا که از بیمارستان مرخص شد یه چندروزی استراحت
کرد یه ذره که حالش خوب شد پیشنهاد داد بریم #شلمچه
منو رضا مامان بابا راهی #سرزمین_عشق شدیم ...
#ادامه_دارد ....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و سوم
با ماشین شخصی رفتیم جنوب
اول #دو_کوهه
انقدر خوشحال بودم کنار رضا اومدم جنوب
دوکوهه ،طلائیه ،فکه ...
#طلائیه خیلی دوست داشتیم
رضا :حنانه قدر خودت بدون
تو نظر کرده #حاج_ابراهیمی
یه روز من نبودم ترو به همین شهدا ثابت قدم باش
-رضا این حرفا چیه
میخوای منو تنها بذاری ؟
رضا: بهرحال من جانبازم 😔
بایدبا واقعیت کنار بیایم
-باشه این واقعیت نگو خواهشا
بعداز #طلائیه رفتیم #شلمچه
خوب من به نظر خودم نظرکردم #شلمچه
ایستادم نماز
تا سلام نماز گفتم برگشتم دیدم رضا دستش رو قلبش
-رضا رضا چی شدی
دستش رو قلبش بود هیچ حرفی هم نمیزد
رضااااااا
رضااااااا
رضااااااا
توروخدا جواب بده 😭😭
جای نبود که زنگ بزنیم #اورژانس
با ماشین شخصی خودمون بردیمش #اهواز
دویدم داخل خانم توروخدا حال همسرم خوب نیست
پرستار اومد
اونم داد زد خانم رفیعی دکتر محمدی پیچ کن
سریع انتقالش دادن
خط رو دستگاهها خیلی پایین میشد
۲۰۰سی سی شوک
هی این شوکها بیشتر میشد
اما رضا چشماش باز نکرد
جیغ دستگاه بلند شدو رضا برا همیشه جسمش رفت 😭
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه_و_نهم
وقتی به خودم اومدم ک #حاج_ابراهیم رفته بود
زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه
#ابا_عبدالله_الحسین بودم
وقتی فهمیدم امروز روز آخری که #کربلام دلم شکست ...
دیگه نرفتم هتل
برگشتم رفتم حرم #حضرت_ابوالفضل(ع)
تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بودم
مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا
توان موندن حرم داشته باشم ...
شام که خوردم سریع برگشتم #بین_الحرمین
برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم
دوست داشتم #حاجی باز بیاد
اما نیومد 😔😔....
روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود
و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (علیه السلام
اشکام خود به خود جاری شد
روبه ضریح امام حسین(علیه السلام)گفتم
میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔...
#شهدای جنوب ایران را دوست دارم
ازتون میخوام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم
سرمو بلند کردم که #زیارت_عاشورا بخونم چشمم
افتاد به #جانبازی که یه دستش قطع شده بود
یاد #شلمچه
یاد #هور
در دلم زنده شد،
#رضا 😭😭😭
#حاج_ابراهیم_همت .....
#ادامه_دارد ....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر #صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ شصت و سوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت و چهارم
چمدونمو با گریه بستم
با گریه خداحافظی کردم ....
روز حرکت رسید
دلم نمیخاست برم #کربلا
تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم
نرفتم #کربلا😭😭.....
برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن
که تو دعوت امام حسین علیه السلام را رد کردی
هرچیز #لیاقت میخواد تو نداری
دلم تو اون لحظه #شلمچه میخواست..
تو اتاقم داشتم گریه میکردم 😭💔
که گوشیم زنگ خورد
با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید
صدا:سلام ببخشید #خانم_معروفی ؟
-بله خودم هستم
صدا: ببخشید مزاحمتون شدم #مردانی
هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵
اگه امکانش هست یه قرار ملاقات
بذاریم برای برنامه #روایتگری ....
-بله آقای مردانی حتما ....😍
محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟
آقای مردانی:بله عالیه
اتفاقا جمعه پنجم روز شهادت آقامحرم هست
-ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟
تازه شهید شدن
آقای مردانی:بله ،#شهید_محرم_ترک
مدافع هستن ....
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ادامه_دارد ....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر #صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ هفتاد و یکم اون چه
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد ودوم
تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد
#زینب راهی #کربلا شد ...
و من با اشک راهیش کردم
خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم
کربلا را نرفتم ...
تو این مدت منم پیگیر #خادم_الشهدا بودم
تو سایت #کوله_بار عضو شدم....
شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن
که کلاس خادمی داریم ...
من همه ی آرزوم بود که خادم #طلائیه
و #شلمچه باشم ــ...
اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن #شرهانی
قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد
ای بابا شرهانی کجاست ....؟؟؟
من اصلا این منطقه را نمیشناختم
عجبا
خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم
رفتم خونه
مامان :#حنانه چته دختر؟
کشتی هات غرق شده ؟
-#خادمیم افتاده #شرهانی
مامان:بسلامتی خب چته ...
-من دوست داشتم #طلائیه یا #شلمچه باشم
مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه
برو لااقل یه ذره درمورد منطقه #شرهانی تحقیق کن ببین
کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی
-باشه
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عمو_حسن
#شهید_حسن_امیری متولد ۱۳۰۱ ساکن محله نازی آباد بود
در خیابان وحدت اسلامى یک دکه کوچک یخ فروشی داشت و همه خرج زندگی خود و خانواده را از آن تامین می کرد☺️👌
جنگ که شروع شد سریع احساس تکلیف کرد و دکه یخ فروشی را رها کرده و غیرتمندانه عازم جبهه شد🙂
شهید امیری رزمندهای بود که علاوه بر خدمت به رزمندگان در #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله سواد آموخت و آسمانی شد🕊
#حسن_امیری آنقدر مورد علاقه رزمندگان بود که وی را #عمو_حسن صدا میزدند و میگفتند جبهه آنجاست که عمو حسن آنجا باشه✌✌✌
هرچه به او میگفتند در پشت جبهه بمان و خدمت کن، میگفت من خودم صد تا جوان را حریفم چرا بمانم پشت جبهه
او حتی در صبحگاهها به شکل فعالی حضور مییافت و در دوهای صبحگاهی، حتی بیشتر از جوانان گرداگرد پادگان دوکوهه میدوید🏃
وی را میشد در بخشهای مختلف جبهه پیدا کرد تبلیغات، تدارکات، پشتیبانی، آشپزخانه و البته ایستگاههای صلواتی از جاهایی بود که عمو حسن را میشد در آنجاها به صورت فعال یافت🌹
عمو حسن در روزهایی که بیشتر رزمندگان به مرخصی میرفتند خود به مرخصی نمیرفت تا بیشتر بتواند به خدمت رسانی به رزمندگان اسلام مشغول باشد.او در یکی از همان روزهای نخست حضور در جبهه عکسی📸 به یادگار با #سردار_محمد_ابراهیم_همت❤️ فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله گرفته بود و این عکس را همیشه در جیب خود داشت تا به عنوان کلید هر در بسته و مجوز حضور در همه جا و بویژه در جاهایی که او را راه نمیدادند، از آن استفاده کند👏😇
عمو حسن در جبهه دست همه را میبوسید😘 حتی برای شستن ظرفها هم دست رزمندگان را میبوسید و از آنان میخواست تا این توفیق را به او بسپارند .کافی بود تا رزمنده ای در جبهه به عمو حسن سلام دهد او علاوه بر پاسخ سلام دستش را هم میبوسید و زمانی که برخی از رزمندگان این اقدام او را تلافی میکردند و دستش را میبوسیدند مینشست و گریه میکرد😞 و میگفت شما بسیجی هستید، اما شما چه میدانید من کی ام و گذاشته ام چیست؟ اما شما بچه بسیجیها، پاک و مطهر هستید و من وظیفه خود میدانم که دست شما را ببوسم😢
عمو حسن از همان روز اول حضور در جبهه آرزوی شهادت داشت و بارها هم تا مرز شهادت💔 رفت و چند بار هم زیر آوار ماند اما هر بار که از زیر آوار بیرون میآمد میگفت این بار هم نشد
عمو حسن برای همه رزمندگان حنا میمالید، اما برای خود حنا نمیمالید و میگفت محاسن من با خون خضاب خواهد شد🍁سرانجام در #عملیات_کربلای_۵ در #شلمچه در روز ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ محاسن عمو حسن به خون پاکش خضاب شد و به شهادت رسید🕊
@kheiybar
عشق رازی است
که تنها
با خدا باید گفت ...☝️
#نماز
#شلمچه
#کربلای_پنج
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
🗓 ۲۸ دی ۱۳۶۵ –سالگرد شهادت اسماعیل دقایقی
💠 فرمانده #لشکر_بدر سپاه و بنیانگذار حشدالشعبی عراق
محل شهادت: #شلمچه – #عملیات_کربلای_5
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#بیست_و_هشتم_دی_1365
#سالروز_شهادت💔
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله»
امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش میگفتند حاج آقا آقاخانی
روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل میکرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله»
راوی :جواد علی گلی- همرزم شهید
فرازی از وصیت نامه شهید:
"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد...
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
42.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماه عسل زوج جوان برازجانی #شلمچه
شلمچه محل شهادت عموی «فرشته همعنانفرد »۱۹ ساله است. او آمده بود تا از عموی شهیدش اجازه بگیرد و زندگی متأهلی خودش را از اینجا آغاز کند.
مراسم عقد این زوج جوان در کنار قبور شهدای گمنام شهرستان دشتستان، برازجان برگزار شده بود و حالا شلمچه نقطه اسمانی از خاک کشورمان محلی برای آغاز زندگی متأهلی فرشته و داوود شد.
✦🌿⃟🌸؎•°
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar