برشےاز #ڪتاب ســــربلنــد❤️🍂
هر وقت ڪارش جایی گیر مےکرد☝️ و تیرش به سنگ میخورد😞،زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم☺️. داشتم غذا درست میکردم😊،زنگ میزد که: مامان یه #یـــس برام بخون☺️.کارم رو رها میکردم و مینشستم جَلدی برایش میخواندم.میخواست زمینیرا که پدرش بهش داده بود،بفروشد و جای دیگری خانه بخرد🏡.چهل سورهی حشر برایش نذر کردم❤️.سیهشتمی را که خواندم به فروش رفت.
وقتی میآمد خانهمان و میدید دارم قرآن میخوانم😃، به خانمش میگفت😒: ببین مامانم داره قرآن میخونه که #شهید نشم💔😔. خون خونش رو میخورد😔 و میگفت:همین که میان اسمم رو بنویسن،خط میزنن😭 میگن #حججے نه.گریه میکرد😔 و میگفت:نکنه کسی رفته و چیزی گفته،بابا حرفی نزده باشه؟!💔😔
راوے:مادرشهید
#محسݩحججے💔
#شهیــدبےســــر
@kheiybar
در لشکر ۲۷ محمدرسولالله برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد🙂 وقتی شهید شد💔 بچه ها تصمیم گرفتن برای جبران آن بوسهها ، پیشانی اش را بوسه باران کنند.ولی وقتی پارچه را کنار زدن
جنازه #بےسرش قلب همه را آتش زد😭😔
#شهیدبےسر
#فرمانده_دلها
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
@kheiybar
در لشکر ۲۷ محمدرسولالله برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد وقتی شهید شد💔 بچه ها تصمیم گرفتن برای جبران آن بوسهها ، پیشانی اش را بوسه باران کنند👌
جنازه #بےسرش قلب همه را آتش زد😭😔
#شهیدبےسر
#فرمانده_دلها
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
@kheiybar