❤️🍃❤️
#عاشقـــانهشهـــــدا👇☺️
💠 #خستگے_مانع_محبت_نشود
✍ شب اومد خونه چشماش از بےخوابے شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت🙁. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و ڪوفته اومدے..😒😞. نذاشت حرفم تموم بشه☹️ بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدے👦 رو با #حوصله بهش داد😍 و سفره رو جمع ڪرد☺️. بعد چایے ریخت و گفت: «بفرما».😍😌
#شهید_همت
راوے: #همســــرشهیـــد🍃
📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
@kheiybar
❤️از ابراهیمهمت+تاخدا💔🕊
❤️🍃❤️
#عـــاشقانـــهشهــــدا👌❤️
زنـــدگےبـــه سبڪ #همت😍
همــــهےڪارهاش رو حســـاب بود☺️👌
تصویـــر باز شود👆❤️
رواے: #همســـرشهیـــد
@kheiybar
❤️از ابراهیمهمت+تاخدا💔🕊
❤️🍃❤️
#عـــاشقانهشهــــدا😍
#نمـــازـــشڪر❤️
هر وقت #حاجے از منطقه به منزل مے آمد☺️ ، بعد از احوال پرسےبا من😍 ، با همان لباس خاکےبسیجے ، به نماز مے ایستاد .☺️
یک روز به شوخے گفتم :😃😉
" تو مگه چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن ، نماز میخوانے .. 😕؟ "
نگاهے کرد و گفت :
"هر وقت تو را مےبینم😍 احساس مےکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم .. "😌
شهید حاج محمد ابراهیم همت❤️
راوے:همســـرشهیـــد🌹
@kheiybar
❤️🍂
#عاشقــانهشهـــــدا❤️
زنگ زده بود📞 كه نمي تواند بيايد دنبالم😞 .بايد منطقه مي ماند.😒 خيلي دلم تنگ شده بود💔. آن قدر اصرار كردم تا قبول كردخودم بروم😒.من هم بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد☺️.كف آشپزخانه تميز شده بود☺️.همهي ميوه هاي فصل توي يخچال بود🍊🍎🍏؛توي ظرفهاي ملامين چيده بودشان .😍
كباب هم آماده بود😋☺️ روي اجاق ،بالاي يخچال يك عكس از خودش گذاشته بود ،بايك نامه .☺️❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@kheiybar
🍃❤️🍃
#عاشقانــهشهـــدا❤️
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي😒!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز😕. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم🙂؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.☹️
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم☺️، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
@kheiybar
#عاشقانــهشهـــدا
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم🙂؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم☺️، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
@kheiybar
#عاشقـــانهشهـــــدا
#خستگے_مانع_محبت_نشود
شب اومد خونه چشماش از بےخوابے شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و ڪوفته اومدے... نذاشت حرفم تموم بشه☹️ بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدے👦 رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع ڪرد. بعد چایے ریخت و گفت: «بفرما».😍😌
راوے: #همســــرشهیـــد
#محمـد_ابـراهيم_همـت❤️
📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
@kheiybar
#عاشقانــهشهـــدا
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت♥️
@kheiybar
#عاشقانــهشهـــدا
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت♥️
@kheiybar