eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.9هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
خاطرات‌دفاع مقدس☺️👌 محسݩ‌رضایےدرکنار #شهیدهمت❤️👇 برای ساماندهی و سرکشی به محورها و شهرها می رفتم
خاطرات دفاع‌مقدس☺️👌 محسݩ‌رضایے در ڪنار ❤️👇 من برای اینکه مطمئن بشوم که خط آنجا چه وضعیتی دارد و احمد چه کسی است؟ کیست🤔؟ چه کارهایی انجام دادند و تواناییشان چقدر است🙂؟ خودم داخل محورهایشان رفتم شب را من در نودشه خوابیدم😊. مقر در داخل یک روستا در دامنه کوه بود☺️. بعد جلسه گذاشتیم و آقای فرماندهان محورهایشان را در جلسه آورد🤗 و شروع کردیم به صحبت کردن و در عین حال که آنها گزارش میدادند☝️ من همگی آنها را زیر نظر داشتم🙂 که ببینم هر کدام چه ویژگیهایی دارند، برتریهایشان چیست👌. سپس شروع کردم به سوال کردن که شما که اینجا هستید اولین شهری که با آن در تماس هستید چه شهری است🤔؟ آیا تا به حال آنجا رفتهاید؟ شما خط را چه زمانی تحویل گرفتید🤔؟ آیا تا به حال به شما پاتک شده🙄؟ از دشمن اسیر گرفته یا اسیر دادهاید🤔؟ منظورم از این سوالات بیشتر این بود که آنان را بسنجم و ببینم چه تواناییهایی دارند🤗؛ نتیجه اطلاعات برای من چندان مهم نبود😃. با این سوالات به دنبال آن بودم که افراد را بشناسم و سعی میکردم چالشی ایجاد کنم😉 که خود هم حرف بزند☺️ و او هم وارد بحث بشود تا توانایی او را هم بسنجم👌. همچنین به دنبال این بودم که ببینم حرف شنوی از چقدر است☝️؛ و نیروها چقدر از او حرف شنوی دارند و به او احترام می گذارند🤗؟ چقدر تحویلش میگیرند👌؟ جلسه تقریبا دو سه ساعت طول کشید که شب هم همان جا خوابیدیم😴. صبح زود که بعد از نماز راه افتادیم🚶، چون جاده در دید و تیر دشمن بود😑، جاده ای بود که به آن تَته می گفتند که ما از پاوه آمدیم از رو به روی تیربارهای دشمن😁. جاده درست در تیررس دشمن بود😶. راوی:محسݩ‌رضایے❤️ همرزم 🌹 ... @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیم همت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمت‌اول خطبه عقد من و تو مش
در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 خطبه عقد من و تو منظورش را نفهمیدم😕.باز گذاشتم به حساب بےاحترامی😒.گفت:توی سفر حج‌ام🍃،در تمام لحظه‌هایی که دور خانه خدا طواف🕋 می‌کردم،فقط تو را کنار خودم می‌دیدم😌،آن جا خودم را لعنت می‌کردم😤،می‌گفتم این نفس پلید من است،نفس اماره‌ای من است،که نمی‌گذارد من به عبادتم برسم😞.ولی بعد که برگشتم پاوه و باز تو را دیدم،به خودم گفتم این قسمتم بوده که😌...نگاهم کرد.گفتم:در هر حال من سر حرف خودم هستم🙄،راضی کردن خانواده‌ام با تو؛حرف آخر😕.یک ماه بعد پس از عملیات سختی که عده‌ای از بچه‌های اصفهان در آن شهید شده بودند💔، برای خاستگاری؛به خانه ما آمد☺️.با آمبولانس آمده بود🚑.خسته و خاکی و خونین💔.من هم خانه نبودم،رفته بودم پاوه.والدین من، به گفته بودند:این دختر خواستگار زیاد داشته😐.چون قصد ازدواج ندارد ،همه را رد کرده😑.گفته بود:شاید این بار،با دفعه‌های بعد فرق داشته باشد🤗.گفتند:فعلا که خودش اینجا نیست تا جواب بدهد🍃.گفته بود:بزرگترهایش که هستند😊.اعلام رضایت شما هم برای من شرط است👌.گفته بودند:ولی اصل ماجرا با اوست،نه ما؛که بیایم مثلا چیزی بگوییم🙂.گفته بود:خدای او هم بزرگ است.همینطور خدای من☝️☺️.بعدها مادرم به من می‌گفت:نمی‌دانم آن روز چرا نرم شدیم،یا بدقلقی نکردیم😕.یا جواب رد ندادیم😐.من اصلا آماده شده بودم بگویم شرط اولمان این است که دامادمان سپاهی نباشد😐.واقعا نمی‌دانم چرا این طور شد.شاید قسمت بوده.☺️❤️ راوےهمسرشهید ... @kheiybar