eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
36.1هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3184461081Ce58d665619 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
برشےاز #ڪتاب ســــربلنــد❤️🍂 هر وقت ڪارش جایی گیر مےکرد☝️ و تیرش به سنگ می‌خورد😞،زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم☺️. داشتم غذا درست می‌کردم😊،زنگ می‌زد که: مامان یه #‌یـــس برام بخون☺️.کارم رو رها می‌کردم و می‌نشستم جَلدی برایش می‌خواندم.می‌خواست زمینی‌را که پدرش بهش داده بود،بفروشد و جای دیگری خانه بخرد🏡.چهل سوره‌ی حشر برایش نذر کردم❤️.سی‌هشتمی را که خواندم به فروش رفت. وقتی می‌آمد خانه‌مان و می‌دید دارم قرآن می‌خوانم😃، به خانمش می‌گفت😒: ببین مامانم داره قرآن می‌خونه که #شهید نشم💔😔. خون خونش رو می‌خورد😔 و می‌گفت:همین که میان اسمم رو بنویسن،خط میزنن😭 می‌گن #حججے نه.گریه می‌کرد😔 و می‌گفت:نکنه کسی رفته و چیزی گفته،بابا حرفی نزده باشه؟!💔😔 راوے:مادر‌شهید #محسݩ‌حججے💔 #شهیــدبےســــر @kheiybar
💔🍂 #برشـــےازڪتابـــــ❤️ســــربلنـــد روےحجـــابمان غیرت به خرج مےداد👌☺️. می‌گفت:مانتو هر چقدر هم بلند و گشاد باشد☝️؛ آخرش چادر نمی‌شه👌؛ میـراث خاکی حضرت زهرا چادره👌☺️. شما با حجاب باشید، چهارنفر هم که به شما نگاه کنند☺️ یه ذره حجابشون رو خوب می‌کنن.❤️☺️ راوے:خـواهرشهید #محسݩ‌حججے یادش با صلواتـــــ❤️ @kheiybar
💔🍂 دوازده ساله بود که اردوی راهیان نور رفت☺️. عکسی از با یک عروسک برایم آورد🤗. آن عکس تلنگری شده بود که به شهدا علاقه پیدا کنم☺️. محسن گفت این عکس رو بذار جلوی چشمت و نگاش کن💔. از شهدا الگو بگیر واسه زندگی.☺️❤️ راوے:خـــواهرشهید 💔 👌❤️ هر دو 💔 @kheiybar
💌 #شهید_حججے💔 پرسید «چیکار کنم شهید بشم؟» دست زدم روی شانه‌اش و با خنده گفتم:😃 «ان شاءالله ویژه، شهید شے!»💔🕊 مرتب گوشزد می‌کردم که رفیقی از جنس شهدا ❤ داشته باشید. این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار می‌کردم ...و مدام از سیره‌ی شهید کاظمی خاطراتی تعریف می‌کردم.🍂 گذشت تا اینکه خیلی از بچه‌ها ازدواج کردند.❤️ جلسه متاهلین با موضوع خانواده آغاز شد. 💫☺️ همیشه محسن، ابتدای جلسه، حدیث کساء 🍏 می‌خواند👌❤️. نمی‌گذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمی‌شد، جلسه را می‌انداخت خانه‌ی خودش. 🌙 خانه‌اش طبقه چهارم یک مجتمع بود و آسانسور هم نداشت. دفعه اول که رفتم دیدم تمام پله‌ها رنگ‌آمیزی شده.🎨 خیلی خوشم آمد.☺️ گفت: «خودم این پله‌ها رو رنگ زدم که وقتی خانومم میره بالا، کمتر خسته بشه . . .» 🌸🍃❤️ راوے:دوست‌شهید #محــسݩ‌حججے🍂 @kheiybar
💔🍂 برشےاز #ڪتاب📕سَربُلنـــــد پایـــیـــ🍂ـــــز ۹۵ یک هفته برای رزمایش اقتدار پیامبر اعظم ص رفتیم رامشه☺️منطقه‌ای بیابانی در نزدیکی #شهرضا.🍃گردان‌به‌گردان و گروهان‌به‌گروهان چادر🏕 جداگانه‌ای زده بودند🍃 وقتی شنیدم با محسن افتاده‌ایم توی یک چادر،🏕خیلی ذوق کردم☺️از شب اول رفت توی فکرکه بعد از نماز مغرب و عشا مراسم بگیریمیکی دوشب زیارت عاشورا خواند🙂با چاشنی روضه و سینه‌زنی👌بچه‌هل خسته بودند و گفتند😒برا خودت بخون ما می‌خوایم بخوابیم😴از رو نرفت😐.گفت پایه‌ای بریم برای سربازها بخونیم؟سربازها از خدایشان بودیکی از بچه‌های کادر برود در جمعشان😃.چادرشان🏕 با ما ۲۰۰متر فاصله داشت🍃از آن به بعد پیاده میرفتیم تا چادرشان🍃استقبال کردند☺️ و آمدند پای کار روضه و سینه‌زنی محسن☺️❤️ راوی:دوست‌شهید #محسݩ‌حججے🍂❤️ @kheiybar
🍃❤️🍃 یک شب برفی❄️ زمستونی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفره‌ست😃 و پاشو برویم بیرون🙂.میان خواب و بیداری گفت:خره!😂 تو این هوا خطرناکه با موتور🏍.تازه ماشین خریده بودم🚗.گفتم با ماشین میریم😊؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من می‌افته،تو راحت باش.از او انکار و از من اصرار که بزن بریم😃. از آن طرف خانم‌ها هم خواستند بیایند😐 و دسته جمعی زدیم بیرون😑.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشین‌ها🚗 را گذاشته‌اند تو سرسره😱😂.لیز می‌خوردند برای خودشان.داشتیم به ماشین‌های لیزخورده توی جوی آب می‌خندیدیم😂که محسن گفت:مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی صندوق ماشین جلویی😂😑.یکی ما را می‌دید فکر می‌کرد چیزی زده‌ایمآن‌قدر می‌خندیدیم😑افتاد به التماس که از خر شیطان بیا پایین😫.گفتم تا سه نشه بازی نشه😶.می‌گفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی،نامردم جوابت رو بدم!😬😂 راوے:دوست‌شهید #محسݩ‌حججے❤️ @kheiybar
روی حجابمان غیرت به خرج میداد. می‌گفت:مانتو هر چقدر هم بلند و گشاد باشد؛ آخرش چادر نمی‌شه☺️؛ میـراث خاکی حضرت زهرا چادره☝️. شما با باشید، چهارنفر هم که به شما نگاه کنند یه ذره حجابشون رو خوب می‌کنن.😇 راوی:خـواهرشهید 😍✨ @kheiybar