#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
#معلم_فراری ٣
#فصل_اول
❤️يك جور زندگي❤️
يك سنگ را بردار و بينداز داخل آب لجن. لحظهاي بعد، آن را بردار و پس از
شست و شو تماشايش كن. چه حالي دارد؟ سنگ را ميگويم. خوشـحال اسـت؟
ناراحت است؟ ميخندد؟ اخم ميكند؟... چه كار ميكند؟ يك شيشـه گـلاب يـا
عطر روي آن بريز. باز هم تماشايش كن. حالا چه حالي دارد؟ اصـلاً او را بـزن،
نوازشش كن، بر سرش داد بكش، رويش را ببوس، نفرينش كن و تا مـدتها بـا او
قهر باش. آنگاه خوب تماشايش كن . آن وقت ببين چه تغييري ميكند...🍃
معلوم است كه هيچ. به قول بزرگترها؛ اصلاً كك هم نميگزدش. حالا همـين
رفتار را با يك آدم انجام بده🙂؛ البتـه نـه همـهاش را. فقـط رفتـار بـيدرد سـر را
ميگويم. مثلاً به پيراهن دوستت عطر بزن. آنگاه لبخند و تشكر او را ببين☺️. يا مدتي
با او قهر باش. آن وقت ناراحتي و دلخورياش را تماشا كن😒. وقتـي مـيخـواهي
نماز بخواني، برادر يا خواهر كوچكت يا هر بچة كوچكي را بياور تا نماز خواندن
تو را تماشا كند. لحظهاي بعد، او هم مثل تو نماز خواهد خواند.👌
اينها را نوشتم كه بگويم آدمها با سنگ خيلي فرق دارند. اصلاً آدمها بـا همـه
چيز فرق دارند. آدمها فقط مثل خودشاناند؛ مثـل آدم. امـا آدمهـا جـور واجـور
هستند🍃، با دلهايي جور واجور. بعضي دلهـا كوچـك اسـت، بعضـيهـا متوسـط،
بعضيها بزرگ. بعضي دلها فقط بدي را در خود جا ميدهند؛ بعضيها هم بدي و
هم خوبي را و بعضيها فقط خوبي را.❤️ بعضي دلهاي كوچك در وجود هيكلهـاي
درشت جا خوش ميكنند؛ در حالي كه در وجود يك پشه هم جا ميشوند. بعضي
دلهاي بزرگ، خودشان را زوركي در وجود يك آدم لاغر و ضعيف و قلمـي جـا میکنند🍃