اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
عکس دونفره با #حاج_همت ،برگه تردد شهیدامینیفر🙊👇
نکته جالب زندگی عمو حسن در دوکوهه این بود که وی بعد از ورود، عکسی را با #حاج_ابراهیم_همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله گرفت📸 و هر مانعی را در جبهه با این عکس پشت سر می گذاشت، در واقع عکس با #حاج_همت به برگه مجوز وی تبدیل شده بود😃. گفتنی است او وقتی به واحد تبلیغات می رفت، بچه هایی تنبل آنجا تنبلیغات می گفت.
شهید حسن امینی فر برای نوجوان ها و جوان ها احترام زیادی قائل بود☺️. همیشه قبل از آنکه آنها به وی سلام کنند، او به این بچه ها سلام می کرد و آنها را بانام های «گلم» «شاخه نباتم» « پروانه من» خطاب می کرد😊. هرگاه کسی زودتر به او سلام می گفت، علاوه بر جواب سلام رزمنده ها ، دست آنها را می بوسید☺️. وقتی رزمنده ها تلافی می کردند او گریه می کرد و می گفت: من باید دست شما را ببوسم، شما بسیجی هستید و پاک، ولی شما از گذشته من چه می دانید؟😞
عمو حسن همیشه در، دیوار و ساختمان های دوکوهه را دست می کشید و به صورت خود می مالید.وی می گفت: دوکوهه متبرک است و با این کار خودم را متبرک می کنم. علاوه بر این لباسی را به یادگار از #حاج_ابراهیم_همت گرفته بود که علاقه زیاد این لباس باعث شده بود تا این رزمنده کمتر لباس نو بخرد.🙂
شهید حسن امینی فر همیشه برای رزمندگان اسلام حنا می گذاشت. وقتی به او می گفتند چرا برای خود حنا نمی گذاری، در جواب می گفت قرار است محاصن من به خون خضاب شود💔.عمو حسن بارها در زیر آوار جنگ ماند و هر بار که بیرون می آمد با خود می گفت این بار نیز نشد.☹️
اما سرانجام انتظار عمو حسن نیز به پایان رسید و وعده صادق محقق شد. در عملیات کربلای چهار محاصن عمو حسن به خون پاک خود خضاب شد، تا روز های پایانی دی ماه 1365 با پرواز در 70 سالگی او رقم بخورد🕊
#یادش_باصلوات🌹
@kheiybar
باز هم چادر و بازم قصه لگد خوردن برای دین😔
دیروز در #دانشگاه_تهران مخالفین حجاب و اسلام بازهم جنایت کردند❗️
....و آخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جا(حَـ)دت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا...
#باید_جان_داد از این مصیبت.
دستگاه های امنیتی بیدار شوید قبل ازینکه ناموس خودتان لگد بخورد.❌❌
@kheiybar
به بهونه بزن و بکوب تو مدارس
مےخوام براتون از بکوب بکوب جوونای جبهه بگم😳
خودم که نه...
از زبون #حاج_حسین_یکتا👆
که میگفتن:🎤
"هر نوار بکوب بکوبی میخوای گوش کنی گوش کن؛😏
آخر بکوب بکوب جبهه بود،😍
یه طرف خمپاره میخورد💥
و یه طرف بچه ها ، جوونےشونو برای امام زمان میکوبیدن زمین❣️ ... "
تو میخای کجا باشی؟
کدوم بکوب بکوب رو انتخاب مےکنی؟💃
این روزها
انتخابی که #مھدےفاطمه رو خوشحال کنه، #جرئت میخاد💪😉💚
↫نَسـ|حِےدَر|ـلِ↬
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#گفتگو_با_مادرشهید☺️ #شهید_محمد_ابراهیم_همت👇 وقتی حاج احمد متوسلیان، رفیق شفیق #حاجابراهیم، پای او
#گفتگو_با_مادرشهید☺️
#محمد_ابراهیم_همت👇
با دستور امام خمینی؛ راهی مکه شد
از مادر در خصوص #حاجی شدن #محمدابراهیم میپرسیم و او در پاسخ میگوید: «در همان سالها، امام (ره)به او دستور میدهد که برای تبلیغ به عربستان برود🚶. این طور که یادم هست یک دستگاه چاپ📇 را چند قسمت کرده و با خودشان به مکه میبرند تا به راحتی عکس های امام را چاپ و پخش کنند🙂. البته ناگفته نماند که #حاجی زمان جنگ هم چند باری قاچاقی و با چهرهای پوشیده🙊 به طوری که شناسایی نشود؛ به کربلا و زیارت امام حسین(ع) میرود!»❤️☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
🌹امام رضا(ع)🌹
خسته ام از مکر دنیا ، چاره چیست؟
مانده ام تنهای تنها ، چاره چیست؟💔
نفس بد ، انداخت از چشمت مرا😞
حبس گشتم در خود آقا چاره چیست؟
غیر چشم خیس و داغ دوری ات😢
قسمت ما نیست اما چاره چیست؟😔
قطرهٔ ناچیز و بی مقدار را
جز نظر بر لطف دریا چاره چیست؟
تو مرا بیرون کنی دق می کنم🙁
بنده را جز لطف مولا چاره چیست؟
من غلط کردم ، پشیمانم ، بگو...
جان زینب ، جان زهرا چاره چیست؟😭
#السلامعلیکیاعلےبنموسےالرضا✋
#چهارشنبهامامرضایی💚
@kheiybar
#دیدار
اولین دیدار #همت با حضرت امام(رحمه الله علیه) ، تاثیر عمیقی در وجود او گذاشته بود☺️. #همت تازه سپاه قمشه را راهاندازی كرده بود و از اینكه میتوانست امام و مقتدای خودش را ببیند، خوشحال بود🙂.وقتی از دیدار حضرت امام(رحمه الله علیه) برگشت، تا مدتها از نشئه این دیدار سرمست بود👌. خودش میگفت: «خیلی منقلب شدهام،»😢
پرسیدم: «آنجا چه اتفاقی افتاد؟»
گفت: دست آقا را بوسیدم و امام دست خود را به محاسن من كشید☺️. در آن لحظه كه امام این كار را كرد، من دیگر در حال خودم نبودم. حالتی به من دست داد كه تا زندهام فراموش نخواهم كرد.»😞
او قبلاً هم امام(رحمت الله علیه) را دیده بود. اولین روزی كه ایشان به ایران آمدند؛ #همت میان جمعیت مشتاق در بهشتزهرا(س)، امام(ره) را دیده بود ولی آنبار با این بار تفاوتهای بسیاری داشت.🍃
نوازش حضرت امام(ره) روح او را چنان آشفته كرده بود كه دیگر در قفس تنش نمیگنجید و چنین شد كه عشق و علاقه او به مقتدایش تا شهادت مظلومانهاش او را همراهی میكرد.🕊💔
راوی : برادرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#حسین_یکتا🎤
فرمانده گردانی میگفت
خواب دیدم امام عصرو...
آقا گفت لیست گردان و بده.
لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز ، زیر بعضی اسم ها رو خط کشیدن..
زیر هرررر اسمی خط کشید ، تو عملیات ، شهید شد😭❤️ز
بچه هاااا !
لیست اسم شماها دست شهداست دارن میبرن پیش امام زمان...
میگن آقا من از این دختر/از این پسر ، خیلییی راضی ام😍
آقا براش خوشگل بنویس😍
بعد فکر کن ، آقا خودکار سبزشو ور داره بگه این سرباز خودمه😍
بچه هاااا ?
بخر بخره ها !
مهمونیه😍 بچه ها زود باشین..
#امام_زمان💚
@emame_zamanam
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالےهمسنگری👇👇
سلام به آقا امام حسین علیه السلام وهمه شهدایی که جانشان را هدیه به سرور وسالارشان حسین بن علی نمودند داستان به دنیا آمدن فرزند من مانند مادر #شهیدابراهیمهمت هست اما باکمی تفاوت حدود سه سالی بود برای بچه دارشدنم تلاش میکردم ونتیجه ای نگرفته بودم قصد کرده بودم اگر فرزندم پسر شد نامش را حسین بگذارم تا اینکه بعداز هشت ماه ومعالجه دکترودارو یه روز نزدیک صبح خواب عجیبی دیدم :خواب دیدم آقا امام حسین وتمام لشکریانشان مقابل من درخانه پدربزرگم رودررویم ایستاده اند ومن هرچه نگاه میکنم صفی طولانی وبزرگ را میبینم آقاجانم پارچه ای سفید مانند قنداق بچه به من میدهد وبا صدایی دلنشین میگویند این ولد هدیه ایست از طرف حضرت رسول (ص)ومن آن پارچه را میگرم وزیر آن را نگاه میکنم ولی بچه ای زیرآن نبود تا اینکه میروم خواهرم راصدا میزنم که بیایدآقایمان را ببیند ولی ایشان از جلوی چشمانم میروند من وقتی بیدارشدم خوابم را به همسرم گفتم ایشان هم با اسم حسین موافقت کرد و حالا حسین سه ساله من بزرگ شده است ودوست دارد خواهری داشته باشد که نامش زینب بگذارم آرزویش این است که با بازی کند وبرایش کتاب قصه وشعر بخواندو داداش صدایش کند
@enayate_shahidhemat
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#گفتگو_با_مادرشهید☺️ #محمد_ابراهیم_همت👇 با دستور امام خمینی؛ راهی مکه شد از مادر در خصوص #حاجی شد
#گفتگو_با_مادرشهید☺️
#محمد_ابراهیم_همت👇
همسری میخواهم که همه جا دنبالم باشد؛ حتی تا لبنان!
#ابراهیم با همه دغدغهای که در جنگ داشت اما موضوع ازدواجش را به طور جدی پیگیری کرد🙂 و در کردستان و شهر پاوه؛ همراه زندگیاش را که دختری اصفهانی ولی اصالتا نجف آبادی بوده و مثل خود او برای تبلیغ عازم کردستان شده را، انتخاب میکند البته ناگفته نماند که #ابراهیم چندین مرتبه از او خواستگاری میکند و مدت زیادی هم منتظر بله میماند...! 😌
خواهر میگوید: «ازدواجش برمیگردد به سال ۶۰. یک روز زنگ زد به مادر و تلفنی ماجرای خواستگاری اش از یک دختر اصفهانی را در پاوه گفت😊. مادر اول اعلام نارضایتی کرد و خواست همین جا شهرضا برایش یک دختر پیدا کند اما #حاجی قبول نکرد و گفت من همسری را میخواهم که همه جا دنبالم باشد. حتی تا لبنان🙂✌️ ... این دختری که انتخاب کردهام همان است که میخواهم😌. خدارا شکر همین طور هم بود. خانمش همیشه با #ابراهیم بود و فقط موقع عملیاتها که میشد، آن هم با اصرار #حاجی بر میگشت اصفهان.»☺️
با همه موانع موجود بر سرراه #ابراهیم، بالاخره در سال ۶۰، به همسر مورد علاقهاش میرسد و خطبه عقدشان با کمترین تشریفات و آداب و رسومی و تنها با یک مهریه ۱۵۰ تومانی آنهم با اصرار پدر عروس جاری میشود☺️ (همسر #ابراهیم یکی از شرطهای ازدواجش با او نداشتن مهربه بوده است). همسر #حاجی خیلی دلش میخواسته که امام خطبه عقدشان را بخواند ولی #حاجی میگوید: «من راضی نیستم وقت مردی که این همه انسان با او کار دارند را به خاطر کار شخصی خودمم بگیرم.»😞
مادر میگوید: «موقع جاری شدن خطبهشان که توسط یکی از روحانیون اصفهان انجام شد، تنها من و دختر بزرگم همراه عروس و داماد بودیم. بعدش هم یک انگشتر عقیق دست هم کردند.☺️ همین... و رفتند گلستان شهدا . ساعاتی بعد هم عازم جنوب شدند.»🙂❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar