eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.2هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
Tahdir-joze5.mp3
3.96M
تند خوانی قرآن✨ استاد معتز آقایی🎤 📿 به نیابت از 🕊 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 وقتی گره‌های بزرگ به کارتان افتاد، از خانم فاطمه زهرا(س) کمک بخواهید... گره‌های کوچک را هم از شهدا بخواهید برایتان باز کنند. 📙 کتاب خداحافظ سالار 🌹 @kheiybar
🔸پخش شرح حدیث درس خارج فقه رهبر انقلاب از شبکه سه سیما 🔹شرح احادیث ابتدای درس خارج فقه رهبر معظم انقلاب اسلامی، هر شب از شبکه سوم سیما در قالب برنامه کوتاه «حدیث زندگی» برای نخستین بار پخش می‌شود. 🔹برنامه «حدیث زندگی» که توسط دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) تهیه شده است، به شرح احادیثی می‌پردازد که تاکنون منتشر نشده‌اند و دارای مضامین اخلاقی و دستورالعمل‌هایی برای زندگی مؤمنانه هستند. 🔹«حدیث زندگی» در شب‌های ماه مبارک رمضان، پس از اذان مغرب از شبکه سوم سیما پخش می‌شود. @kheiybar
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تکان دهنده ای از غربت یوسف زهرا (س) در قلبهای شیعیان😭 برای غربت آقا ناله کنیم...دعا کنیم منتظران ظهور حتما کلیپ را ببینید...💔 نشر بدید بسیار زیبا...👌 @kheiybar
✨ تواضع شهید ابراهیم هادی وقتی به ابراهیم می گویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی گذارد❗️ و می گوید همه ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم😞و غذای آنان متفاوفت شود. آن موقع کار سخت می شود @kheiybar
...❗️ علامه طباطبایی : من در کل عمرم یادم نمی آید که حتی یک شب در ✨ خوابیده باشم.☝️ @kheiybar
🌷آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگنده‌های آمریکایی 🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری : 🍃بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند🛫. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن😊، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد💥. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیکاف کن. 🛬تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن👌 تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.🌹 @kheiybar
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقــا!❤️ دلم تنگه برات... دلم برات پَر می‌زنه!🕊😔 @kheiybar
1_208537320.mp3
11.47M
🔰پویش قرائت 🌹 هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا 🎼🎤حاج محمود کریمی @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙 ✨ به روایت همسر قسمت 5⃣2⃣ خودم را گول زدم :مگر می شود؟ بیشتر گول زدم :آن هم ابراهیم؟! خندیدم و گفتم : " او خودش گفت بر می گردد. به من قول داد..."😔 یادم نیامد کی قول داده بود. خواهرم داشت نگاهم می کرد، جور عجیبی داشت نگاهم می کرد. گفت :" شنیدی رادیو چی گفت؟ " دنیا روی سرم خراب شد وقتی دیدم خواهرم هم خبر را شنیده. گفتم : " تو هم مگر..... " گفت : " اهوم. " گفتم : " اسم کی را گفت؟ تو رو خدا راستشو بگو! " گفت : " ابراهیم را."😭 گفتم : " مطمئنی؟ " گفت : " خودش گفت فرمانده لشکر حضرت رسول. مگر ابراهیم.... " آبرو داری را گذاشتم کنار، از ته دل جیغ کشیدم، جلو مسافر هایی که نمی دانستند چی شده. سرم سنگین شده بود از جیغ هایی که می زدم.😞 مصطفی بنارا گذاشته بود به گریه. بلند شدم به راننده گفتم :نگه دار! همین جا نگه دار، می خواهم پیاده شوم. با شما نیستم مگه؟ گفتم نگه دار. نگه نداشت. پدرم بهش سپرده بود مرا ببرد در فلان خیابان و جلو خانه فلانی پیاده کند. جای پیاده شدن هم نبود، وسط بیابان که نمی توانست نگه دارد. مسافر ها آمده بودند جلو می گفتند :" یهو چی شد؟ "😢 نه حرمت،نه متانت، نه آبرو، هیچی را نمی شناختم. فقط گریه می کردم.😭 گفتم : " شوهرم شهید شده. نشنیدید مگه؟ بگویید به راننده نگه دارد! " نگه داشت. پیاده شدم رفتم با اتوبوس دیگری بر گشتم. نمی گذاشتند ببینمش. تا اینکه راضی شدند ببرندم پیشش. با چه مصیبتی هم.که برویم سپاه، برویم فلان سردخانه، برویم توی سالنی پر از در های کشویی بسته،آرام آرام بکشید عقب و تو ابراهیم را ببینی😭، که ابراهیم همیشگی نیست، که آن چشم های همیشه قشنگش نیست،😭 که خنده اش نیست، که اصلاً سری در کار نیست. 😭 همیشه شوخی می کردم می گفتم : " اگر بدون ما بری می آیم گوش هات رو می برم می گذارم کف دستت."😔 بهش گفتم :" تو مریضی ماها رو نمی تونستی ببینی، ابراهیم. چطور دلت آمد بیاییم اینجا، چشم هات رو نبینم، خنده هات رو نبینم، سر و صورت همیشه خاکیت رو نبینم، حرف هات رو نشنوم؟😭 " جوراب هاش را دیدم، جیغ زدم.خودم براش خریده بودم. آن قدر گریه کردم که دیگر خودم را نمی فهمیدم. اصلاً یک حال عجیبی داشتم.💔 همه هم بودند، دیدند. دیدند دارم دنبال پاهام می گردم. حتی گفتم : " پاهام کو؟ چرا دیگه نمی تونم راه برم؟ "😔 ... @kheiybar @shahedaneosve