نوشتهای که
به من
حالِ خویش را بنویس
نوشتنی نبود
حالِ من
بیا و ببین ...
شهید #مصطفیصدرزاده🌷
کتاب قرار بی قرار، داستان هایی از شهید مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده، از زبان آشنایان و دوستان شهید.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #قرار_بیقرار 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده قسمت 1
قسمتهای ۱ تا ۵ کتاب جذاب قرار بی قرار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 6⃣
دو سالی شمال ماندیم و بعد راهی کهنز شهریار شدیم. طبقه دوم یک ساختمان دوطبقه، یک واحد دو خوابه خریدیم. منطقهای که در آن ساکن شدیم بیشتر دست خانواده های سپاه بود. همان روزها پدر و مادر و خواهرهای آقامحمد به همراه برادرش آقا حسن و خانواده اش و بچه ها هم ساکن شهریار شدند. خیلی از آمدن مان به شهریار نگذشته بود که مصطفی تصمیم گرفت برود دنبال بازیگری. هر چقدر برایش توضیح دادم که بازیگری به درد یک خانواده مذهبی مثل ما نمی خورد قبول نکرد. حتی تاکید کردم که:
« مصطفی اجداد تو هم از طرف خونواده پدری و هم مادری همه روحانی و روحانی زاده بودن. این کارا به ما نمیاد. »
اما مصطفی بود دیگر، باید آن کاری را که دوست داشت تجربه می کرد. با اینکه آن وقتها اوضاع مالی مان خیلی خوب نبود و هزینه کلاس هم زیاد بود، هر طور بود برایش جور کردم. یک هفته از شروع کلاس بیشتر نگذشته بود که یک روز با عصبانیت آمد خانه و گفت:
« دیگه کلاس بازیگری نمیرم فقط عذاب وجدانم به خاطر پول شماست که پس نمیدن. »
با خوشحالی پرسیدم:
« چرا؟ »
جواب داد:
« اونجا خیلی چیزایی رو که برای من مهمه رعایت نمیکنن! »
برایم پول مهم نبود. همین که خودش به حرفم رسیده بود، کفایت می کرد. با آقای بهرامی و نصیری در مسجد آشنا شد. جاذبه اخلاقی این دو نفر آن قدر برای مصطفی قوی بود که سریع جذب بسیج شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 7⃣
هر چقدر که بیشتر میگذشت، فعالیتهای بسیج برایش جدی تر میشد. بچه جسوری بود. در یکی از اردوهای بسیج، مسئول شان حاج آقا نصیری نارنجکی را نشان بچه ها می دهد و می گوید:
« کی میتونه این رو پرت کنه؟ »
مصطفی هم با اعتماد به نفس بالا و خیلی جدی با ته مانده لهجه خوزستانی میگوید:
« اجازه میدین مو بزنوم؟ »
حاج آقا نصیری که از جسارت و لهجه مصطفی خوشش آمده بود نارنجک را دستش میدهد. از آنجا به بعد هم به مصطفی مسئولیتهای مختلف می داد و همین باعث شد که در آنجا ماندنی شود. هر چقدر بزرگ تر میشد مدام از پدرش درباره فعالیتهای سپاه و اتفاقات جنگ میپرسید. خیلی دلش میخواست در زمان جنگ حضور داشت و آن را تجربه می کرد.
چهارده ساله بود که حاج آقا بهرامی و حاج آقا نصیری به دنبال ساخت مسجد امیرالمؤمنین بودند. برای ساخت مسجد باید پول جمع میکردند. یک صندوق داشتند که رویش نوشته شده بود برای ساخت مسجد. گاهی پول کارگر برای ساخت و ساز نداشتند برای همین خود بچه ها پای کار می ایستادند؛ از خالی کردن بار سنگ و آجر گرفته تا کار بنایی و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار یک خانه برای آخرتش بسازد. کارهای پایگاهش بیشتر شده بود. هروقت میخواستیم پیدایش کنیم باید میرفتیم پایگاه بسیج.
هنوز دبیرستانی بود که بچههای قدونیم قد را با خودش اردو میبرد؛ از کوه گرفته تا استخر و پارک. همیشه می گفت:
« مامان مسئولیت بچه ها سنگینه اما من میتونم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 8⃣
یک هیئت راه انداخت و هر چقدر پول دستش می آمد خرج آن می کرد. همان روزهای اول تأسیس آمد و گفت:
« مامان یه هیئت به اسم حضرت ابوالفضل زدم. »
ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکی اش را برایش تعریف کردم و گفتم:
« من تو رو نذر حضرت عباس کردم! »
پرسیدم:
« چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟ »
دستی به ریشهای تازه درآمده اش کشید و گفت:
« هیچی به دلم افتاد! »
از همان موقع، دیگر هر چه می خواست نذر حضرت عباس میکرد. چهارشنبه های هر هفته هیئت داشتند. این روز برای مصطفی خیلی مهم بود و سعی میکرد هیچ چهارشنبه ای را از دست ندهد.
در نوجوانی اش، یک سال زمستان خیلی سردی بود و برف زیادی باریده بود. یک شب مصطفی و محمد حسین با یک کارتون که داخل آن تعدادی توله سگ بود آمدند خانه. هنوز چیزی نگفته بودم که مصطفی گفت:
« مامان می دونیم اینا نجس هستن اما هوا سرده و این بیچاره ها هم جایی رو ندارن! »
محمد حسین هم با دلسوزی گفت:
« مامانِ این بیچاره ها کشته شده. اینا هم شیر میخوان! »
وقتی دیدم آن قدر نگران هستند گفتم:
« اینا رو با همین کارتون توی حمام بذارین. بعدشم برید دو جفت دستکش بخرین! »
سگها کثیف بودند. تنشان پر بود از لجن و گِل. آنها را شستند و در ظرفی برایشان شیر ریختند بعد هم یک پتوی کهنه برای گرم کردن شان آوردند. برای سگها یک خانه گِلی و گرم درست کردیم و حدود دوسه ماه مواظبشان بودیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 9⃣
مصطفی با چند باغدار که سگ نیاز داشتند، صحبت کرد و سگ ها را به آنها داد. یکی از این سگها تا مدتها وقتی مصطفی از کنار باغ رد می شد بویش را می فهمید و برایش پارس می کرد.
دیپلم گرفته نگرفته، دبیرستان را ول کرد و گفت:
« می خوام برم حوزه علمیه! »
سال ۱۳۸۲ که در بم زلزله آمد یک روز عصر از فرودگاه زنگ زد خانه و گفت:
« من دارم میرم بم! »
پرسیدم:
« با کی؟ »
گفت:
« با هلال احمر! »
یک هفته ای برای کمک رسانی آنجا ماند. وقتی که از بم آمد تا مدت ها هر وقت میخواستم کباب درست کنم نمی گذاشت و میگفت:
« توی بم خیلی از خونه ها به خاطر زلزله اتصال برق پیدا کردند و آتش گرفتند. برای همین خیلی ها اونجا سوختند. بوی گوشت سوخته هنوز زیر دماغمه. بوی کباب که بهم می خوره حالم بد میشه! »
بالأخره وقتش رسید تا برایش آستین بالا بزنم. یکی از دوستان نزدیکش که مصطفی خیلی قبولش داشت، سمیه خانم را معرفی کرد. با اینکه همسایه مان بودند، تا آن موقع ندیده بودمشان. جالب اینجاست که حتی نمی دانستیم قرار است به خواستگاری خواهر یکی از دوستان مصطفی برویم.
جلسه اول را تنهایی به دیدن خانواده شان رفتم و دفعه دوم با خود مصطفی. همه چیز سریع و بدون حاشیه پیش رفت. وقتی رفتند داخل اتاق باهم صحبت کنند، هنوز پانزده دقیقه نشده بود که از اتاق بیرون آمدند. همان جلسه رضایت دادند. چند جلسه ای خانواده ها با هم رفت و آمد کردند و بیشتر با هم آشنا شدیم. خانواده آقای ابراهیم پور درباره مهریه حرفی نزدند. از آنجا که مهریه عروس بزرگم فاطمه خانم و دخترم زهرا سیصد سکه طلا بود، این تعداد را پیشنهاد دادم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 0⃣1⃣
مصطفی نه آورد و میگفت:
« من باید بتونم مهریه رو پرداخت کنم یا نه؟ باید چیزی باشه که در توانم باشه من اگه داشته باشم بیشتر از سیصد سکه طلا پای سمیه خانم میریزم اما الآن ندارم. »
اما چون من اصرار کردم دیگر مصطفی حرفی نزد. آن قدر نگران این بود که بدهکار از دنیا برود که سمیه خانم ناراحت میشد و میگفت:
« این بدهی نیست! »
بالأخره ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶ عقد کردند و سمیه خانم سر سفره عقد برای راحتی خیال مصطفی مهریه اش را بخشید. ۱۹ شهریور همان سال هم عروسی کردند. بعدها مصطفی برایم تعریف کرد که به خانمش گفته که شرکت در هیئت چهارشنبه ها جزو شروطش برای ازدواج است. به سمیه خانم تأکید کرده بود که
« چهارشنبه های من برای حضرت عباسه و مهم تر اینکه هر جا اسلام به من نیاز داشته باشه باید برم! »
بنده خدا سمیه خانم بعدها به من گفت:
« فکر می کردم منظورش کارای فرهنگی و سیاسیشه. هیچ وقت فکر نمی کردم که به جنگ بره. »
وقتی که مصطفی برای جنگ میرفت گاهی میگفتیم:
« به خاطر سمیه خانم یا فاطمه نرو! »
میگفت:
« من توی شروط قبل از ازدواجم این رو هم گفتم. »
خدا را شکر عقاید و خط قرمزهایشان مثل هم بود. ارادت شان هم به رهبری یا حتی فعالیتهایشان در بسیج با هم و در کنار هم بود. حساسیت و ارادت مصطفی به رهبر خیلی زیاد بود. یادم است یک بار مهمان داشتیم و یکی از مهمان ها حرفی زد که بوی جسارت به ایشان را داشت. چشمان مصطفی پر از اشک شد، اما چون نمیخواست به مهمانمان بی حرمتی کند، یک ساعتی از خانه بیرون رفت. همین حساسیت و ارادت را به اهل بیت هم داشت. همیشه می ترسید نکند زمان ما اتفاقی مثل عاشورا رخ بدهد و موقعی که باید برای دفاع به میدان برویم شانه خالی کنیم. همیشه آرزو میکرد که ای کاش توفیق داشت و جزو یاران امام حسین علم در عاشورا بود. وقتی به این مسائل فکر میکرد، می گفت:
« مامان تو رو خدا دعا کن عاقبت به خیر بشم! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🖤اجرک الله یا صاحب الزمان علیه السلام🖤
⚫️ هشتم شوّال سالروز تخریب حرم بقیع
▪️ وهابی ها پس از محاصره مدینه در ۱۳۴۴ق، قبرستان بقیع و بقعههای آن را تخریب کردند؛ از جمله بارگاه امام حسن(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع).
وهابیان دو بار، ابتدا در ۱۲۲۰ق و سرانجام در ۱۳۴۴ق با اتکا به فتوای ۱۵ تن از مفتیان وهابی مدینه، مبنی بر ممنوعیت ساختن بنا بر روی قبور و لزوم تخریب قبور، به ویران کردن اماکن و بقعههای بقیع پرداختند.
تخریب بقیع، واکنش مردم و عالمان بسیاری را در ایران، عراق، پاکستان، شوروی سابق و... برانگیخت.
▪️ مرقد مطهّر امام مجتبی، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق علیهم السّلام یک ضریح فلزّی داشت که هنرمندان اصفهانی ساخته بودند و بر مرقد مطهّر این چهار امام بزرگوار نصب شده بود و گنبد و بارگاهی داشت که عکسهایی از آن باقی مانده است.
▪️ در چنین روزی این گنبد و بارگاه ویران شد و آن ضریح به تاراج رفت و مزار این چهار امام بزرگ، این چهار شخصیّت عظیم تاریخ خلقت، این چهار فرزند معصوم پیامبر خدا و این چهار حجّت الهی به شکل بسیار تأثّرانگیزی ویران شد و مایۀ داغ و افسوس همۀ آزادگان و مسلمانان راستین به ویژه شیعیان گشت.
🔴 ان شاءالله با ظهور منتقم آل الله شیعه حرم باشکوهی برای امامان غریب بقیع خواهد ساخت.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بشکند دستی که هتک حرمت این خانه کرد😡
شیعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
💐 امروز ۱۸ فروردین ماه سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج) ، شهید مدافع حرم " #ابوالفضل_راه_چمنی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨به نام خدا
🍃پس از پایان جنگ دفاع مقدس،مردم در گوشه کناره مینشستند و میگفتند اگر بار دیگر #جنگ شود کسی حاضر نخواهد بود برای دفاع از کشور و #اسلام راهی شود،با آغاز جنگ #سوریه و عراق و حمله تروریست های داعشی به حریم آل الله(ع) دلاوران زیادی راهی میدان نبرد شدند و ثابت کردند که این حرف ها یاوه گویی بیش نیست و در هر شرایط و زمانی از اعتقادات مقدس خود دفاع میکنند.
🍃مدافعانی که نظر کرده #عمه_سادات بودند و غیرتشان اجازه نمیداد پای وحشی خویان به حرم عمشان زینب (س)باز شود.گویا میرفتند که باز قافله حسین(ع)را یاری کنند.همچو شهیدان #کربلا پر شور و عشق؛و در این راه هیچ چیز مانعشان نبود. چنان که این راه،راه #عشق است
🍃تشدید درگیری بین جبهه اسلام و تکفیری ها در سوریه و #عراق، قرار عاشقان بسیاری را ربوده بود و شهید ابوالفضل راه چمنی نیز یکی از این عاشقان بود🕊
🍃دلاوری که فرماندهی تیپ زینبیون را بر عهده داشت و در فرماندهی منش و رفتار #شهید_ابراهیم_همت موج میزد گویی همان ابراهیم است تنها با نامی دیگر.
🍃روحیه ی خستگی ناپذیر این شهیدان رد پاییست برای رسیدن به سعادت ابدی
الگویی با باور های مقدس و آرمان
زندگی بی #شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به #مرگ است
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید #ابوالفضل_راه_چمنی
📅تاریخ تولد : ٢ اسفند ۱٣۶۴
📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣٩۵
🥀مزار شهید : گلزار شهدای ارمبویه تهران
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم