❤️❤️🍃
مثل فنر از جا كنده شد. هميشه جلو پاي #بسيجي بلند ميشد☺️ و بعد انگار سالها همديگر را نديده باشند، ميپريدند بغل هم.
#بسيجي دراز كشيده بود كف سنگر، سرش را بالا آورده بود و به پاهاي #حاجي كه با دوربين اطراف را ميپاييد👀، تكيه داده بود و درد دل ميكرد.☺️❤️
يكوقت ميديدي او را تنگ، بين دستهاش گرفته🍃. صورت به صورتش ميگذاشت و انگار زير گوش #حاجي ورد بخواند، لبهاش ميجنبيد. #حاجي بين اين دستها چقدر رام بود.❤️
تا ميديدشان، گل از گلش ميشكفت😍. ميدويد طرفشان؛ آنها هم❤️. #حاجي براي بچهها يا يك پدر بود☺️، يا يك پسر، يا يك برادر❤️. بعد از چند روز دوري، مثل اين كه گمشدهاي را پيدا كرده باشند🙂، دست ميكشيدند به سر و دوش #حاجي و او را بو ميكردند☺️❤️
#شهیدابراهیمهمت❤️
#بسیجےها رو خیـــلےدوست داشت☺️❤️
@kheiybar
❤️❤️🍃
جورے زندگے کنیم☝️
که خدا لایڪمون👌 کنه
نه بنده خدا...👌❤️
#زندگی_جهادے
#شهدا_زنده_اند💔🕊
تصویرباز شود👆🍂
@kheiybar
✍️ با تمامِ وجود از دولتمردان مےخوایم که این ویژگے☝️ شهید صیاد شیرازے رو در خودشون ایجاد کنن🤗👌👇
#متن_خاطره:
یکے از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازے فرارکرده بود😑 و پروندهاش رو فرستاده بودند دادگاه نظامے😐، دادگاه هم به زندان محکومش کرد😶. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه😒 ، این پسر جوونه ، گناه داره😒....
بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟😑
مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه!🙄
پرسیدم: چرا؟🤔
مادر صیاد : علی خودش زنگ زد📞 و گفت: عزیز جون☺️! فامیل وقتی برام محترمه❤️ که آبروے نظام رو حفظ کنه و آبروے من رو نبره ...☺️🤗👌
🌷خاطره ای از زندگے امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازے
📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57
#عدالت #پارتی_بازے #نیروی_انقلابی #انقلابی_گرے #شهیدصیادشیرازے #مدافع_نظام
@kheiyba
❤️❤️🍂
✍ توصیهے #شهیدهمت به همسرش براے موفقیت در خانهدارے☺️❤️👇
#متن_خاطره
از وقتی که ظرف تفلون خریده بودیم😕، #محمدابراهیم چند بار بهم گفته بود: یادت نره! فقط قاشقِ چوبی بهش بزنیا😐! لایهی تفلونش خراب نشه ها!!!😑
دیگه داشت بهم بر میخورد😒. با دلخوری گفتم: #ابراهیم! تو که اینقدر خسیس نبودی😒...
برای این که سوء تفاهم نشه😊، سریع گفت: نه! خسیس نیستم؛ اما آدم تا جایی که میتونه باید همه چیز رو حفظ کنه👌؛ باید از اسراف جلوگیری کرد☺️؛ باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم...☺️❤️
📌 خاطره ای از زندگے سردار شهید محمّد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران۲ « کتاب شهید همت» صفحه ۳۵
#خانهداری #همسردارے #موفقیت #شهیدهمت #اسراف
#تقوا
@kheiybar
کپی ممنوع❌
💔💔💔🍂😔
#تلنـــــگــرمهــــدوے🍂
اینڪــه نمیشـه
بدون #عشق زندگے ڪــرد❗️
یـه دروغ محضــه.💔
خیلیــا دارن بدون #امام_زمان زندگے میڪنن....💔😔
#العـــجلآقاےغریــــبم💔🍂
@kheiybar
💔💔🍂
❤️در بستر نیلگون خلیجفارس❤️
پانزده روز قبل از عملیّات بدر به #مشهدمقدس مشرّف شد☺️ و با تضّرع از #امامرضا علیه السلام شهادتش💔🕊 را خواسته بود☺️. سپس خدمت امام رحمة الله علیه و آیت الله خامنهاے مدظله العالے رسید🤗 و با گریه و اصرار و التماس در خواست کرد که برای شهادتش دعا کنند💔. بلی، او در خطرناک ترین صحنه های کارزار وارد شد و بر اثر اصابت تیر مستقیم به پیشانیش، ندای حق را لبیک گفت.😔💔
هنگامی که پیکر مطهرّش را از طریق آبهای «هور العظیم» انتقال می دادند🚤، قایق حامل پیکر وی مورد هدف آرپی جی دشمن قرار گرفت😔 و قطره ی ناب وجودش به دریا پیوست🌊. شاید خود از خدایش چنین خواسته بود که همچون برادرش حمید به اقیانوس🌊 ها بپیوندد و جزء شهدای مفقود باشد.💔💔
#شهیدمهدےباکرے
جاویدالاثر💔
#یادشباصلواتـــــ❤️
@kheiybar
💔💔🍂
دلـــــــ💔 هواےِ طلائیه دارد..😔
شهید عبدالله میثمے :
هــر ڪـس در " طــلائیہ " ایستــاد،
اگر در ڪــربـلا هم بود
مے ایستاد..👌✌️
#طلاییـــهعجـــبطلایــــیه💔
#دلتـــنگم🍂😔
@kheiybar
💔💔🍂
❤️امــام زمــان (عج) :
☝️چــیزے ما را از شیعیـــان دور نڪرده💔
است،
مگـــر اعمال ناخوشاینـد و ناپسندے ڪــه
از آنهــا بــه ما مےرســد...💔😔
📚الـزام النـاصب، ج ۲
@kheiybar
💠عاشق شهید همت بود.😍❤️
یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد❌ و چهره در چهره نباشند.
می گفت: نمیخوام رودرروی خانمها باشم❗️
طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه😊.
حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.☺️
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شادی روحش صلوات❤️
🍃🌹🌹🍃
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#طنــــزجبهــــه❤️👌👇
😍#لـبـخــنـدهــاےخــاڪـــے😂
منو به زور جبهه آوردن😂
🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومترها به گوش ما رسیده بود👌😐.
بنده خدایی تازه به #جبهه آمده بود و فکر میکرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا #عارف و #زاهد و دست از جان کشیده ایم.😄😑
راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂
میدانستیم که این امر برای او که #خبرنگار یکی از روزنامههای کشور است باورنکردنی است.😃
🔶شنیده بودیم که خیلیها حاضر به مصاحبه نشدهاند و دارد به سراغ ما میآید😉
نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «#بله» را گفتیم.😂
طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو مینشینیم😂 و به سوالات او پاسخ میدهیم.😁
از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «#یعقوب_بحثی» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄
🔶پرسید: «برادر #هدف شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕
گفت: «والله شما که #غریبه نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، میرویم جبهه و میگیم به خاطر #خدا و #پیغمبر آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂
🔶نفر دوم «#احمدکاتیوشا» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه #یتیم هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه میترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچههای محل با هم یکی به دو میکردند😐 ، من فشارم پایین میآمد و غش میکردم. حالا از شما #عاجزانه میخواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂
🔶خبرنگار که تند تند مینوشت متوجه خندههای بی صدای بچهها نشد.😄
🔶«#مش علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمیشود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا #زنم از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمیدارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را میبندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت میزنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمیگذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂
🔶خبرنگار کم کم داشت بو میبرد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمینوشت. نوبت من شد.☺️
گفتم: «از شما چه پنهون من میخواستم #زن بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 #دخترش را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و #داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمیگذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂
🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕
بغل دستی ام گفت: «راستش من #کمبودشخصیت داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمیخندید😞. تو خونه هم #آدم حسابم نمیکردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا #شهید بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂
🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک #خبرنگار را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂
@kheiybar