eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفقای جان☺️❤️ عیدتون مبارکا باشه😍🌷✨🍃 مسابقه ما که یادتون نرفته⁉️ به همت خادمان کانال ودوستانمون ما حالا میخوایم به 14 نفر هدیه ناقابلی تقدیم کنیم😍 ( به هر نفر یک کارت شارژ 5تومانی) عیدی ما به شما دوستان☺️💝🎁 و اما جایزه دوم ما😃🤔 کسانی که اسمشون علی هست بهشون جایزه جدا تعلق میگیره😎 ✅اگه اسمتون ✨علی✨ هست از کارت ملی یا شناسنامه عکس میگیرید و برای ادمین ما ارسال میکنید✋ و کلام آخر هم اینکه امروز سوالات در کانال درج وتا پایان همون روز یعنی ساعت 8 شب،فرصت پاسخگویی دارید✨ آیدی خادم جهت ارسال جواب سوالات و عکس از کارت ملی کسانی که اسمشون نام زیبای ✨ علی✨ هست ایدی خادم↙️ @montazer04 🎈🎀🎈🎀🎈🎈🎀🎈🎀🎈🎀🎈🎀🎈🎀🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[❤️💚] { } 💛هر جا هستی همین الان دلت راهی صحن و سرای حرم امام رئوف کن و سلامی عرض کن☺️❤️🍃 ✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْض َ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ✨ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 💌باز هم در به در شب شدم ای نور سلام 💌باز هم زائرتان نیستم از دور سلام 💌با زبانی که به ذکرت شده مأمور سلام 💌به سلیمان برسد از طرف مور سلام 😍 🍃 °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
سلام رفقای جان✋ پایان مسابقه عید💖 ان شاء الله شب بعد ارسال جوایز برنده ها در کانال اعلام میشوند🌸🍃🌸🍃
رفقای جدید خوش آمدید ☺️❤️ رفقای قدیمی عشقین😉🌟 ما هستیما لفت ندید☹️ کلی مسابقه و ایده داریم براتون😎✌️
۵۷ حرمش میرم تو برای دفاع از چادرش بمون اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشی و گریه نکنی قول بده - نمیتونم علی نمیتونم میتونی عزیزم _ پس تو هم بهم قول بده زود برگردی قول میدم - اما من قول نمیدم علی از جاش بلند شد و رفت سمت ساک دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم دلم میخواست بهش بگم که نره ، بگم پشیمون شدم ، بگم نمیتونم بدون اون دستشو ول کردم و بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و به ساعت نگاه کرد _ دردی رو تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود. چادرم رو سر کردم چند دقیقه بدون هیچ حرفی روبروم وایساد و نگاهم کرد چادرم رو، رو سرم مرتب کرد دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشته ی من با صدای فاطمه که صدامون میکرد رفتیم سمت در _ دلم نمیخواست از اتاق بریم ییرون پاهام سنگین شده بود و به سختی حرکت میکردم دستشو محکم گرفته بودم. از پله ها رفتیم پایین همه پایین منتظر ما بودن مامانم و مامان علی دوتاشون داشتن گریه میکردن فاطمه هم دست کمی از اون ها نداشت علی باهمه رو بوسی کرد و رفت سمت در زهرا سینی رو که قرآن و آب و گل یاس توش بود رو داد بهم.... _ علی مشغول بستن بند های پوتینش بود دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوی مامان اینا نمیشد آهی کشیدم و جلوتر از علی رفتم جلوی در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه به اصرار خودت... _ آهی کشیدم و جلوتر از علی حرکت کردم. 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
قرار بود که همه واسه بدرقه تا فرودگاه برن ولی علی اصرار داشت که نیان همه چشم ها سمت من بود. همه از علاقه من و علی نسبت به هم خبر داشتن. هیچ وقت فکر نمیکردن که من راضی به رفتنش بشم. خبر نداشتن که همین عشق باعث رضایت من شده _ بغض داشتم منتظر تلنگری بودم واسه اشک ریختن اما نمیخواستم دم رفتن دلشو بلرزونم رو پاهام بند نبودم .کلافه این پا و او پا میکردم. تا خداحافظی علی تموم شد اومد سمتم. تو چشمام نگاه کرد و لبخندی زد همه ی نگاه ها سمت ما بود... زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآن رد شد چشمامو بستم بوی عطرش رو استشمام کردم و قلبم به تپش افتاد _ چشمامو باز کردم، دوبار از زیر قرآن رد شد، هر دفعه تپش قلبم بیشتر میشد و به سختی نفس میکشیدم قرار شد اردلان علی رو برسونه اردلان سوار ماشین شد کاسه ی آب دستم بود. علی برای خدا حافظی اومد جلو به کاسه ی آب نگاه کرد از داخلش یکی از گل های یاس شناور تو آب رو برداشت بو کرد. _ لبخندی زد و گفت: اسماء بوی تورو میده قرآن کوچیکی رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض به گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردن نداشتم اسماء به علی قول دادی که مواظب خودت باشی و غصه نخوری پلکامو به نشونه ی تایید تکون دادم خوب خانم جان کاری نداری ؟؟؟؟ کار داشتم ، کلی حرف واسه ی گفتن تو سینم بود، اما بغض بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد. چیزی نگفتم _ دستشو به نشونه ی خداحافظی آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست دارم اسماء خانم پشتشو به من کرد و رفت با هر سختی که بود صداش کردم علی به سرعت برگشت. جان علی ملتمسانه با چشمهای پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده نویسنده:سرکار خانم علی آبادیِ 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
۵۸ تا فرودگاه ییام چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیزم _ کاسه رو دادم دستش ، به سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشین شدم زهرا هم با ما اومد به اصرار علی ما پشت نشستیم و زهرا و اردلان هم جلو احساس خوبی داشتم که یکم ییشتر میتونستم پیشش باشم از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم _ نگاهی بهش انداختم و با خنده گفتم: علی با این لباسا شبیه برادرا شدیا اخمی نمایشی کرد و گفت: مگه نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شییه علی من بودی به کاسه ی آب نگاه کردو گفت: این دیگه چرا آوردی خوب چون میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم که زود برگردی _ سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علی دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟؟ یکمی فکر کردو گفت: به ماه نگاه کن سر ساعت ۱۰ دوتامون به ماه نگاه میکنیم لبخندی زدم و حرفشو تایید کردم علی تند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بی بلا _ بقیه ی راه به سکوت گذشت باالخره وقت خداحافظی بود ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم به خاطر اردلان تونستیم بیایم اردلان و زهرا خداحافظی کردن و رفتن داخل ماشین تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علی برگردیا من منتظرم پلک هاشو بازو بسته کرد و سرشو انداخت پایین دلم ریخت دستشو گرفتم: علی ، جون اسماء مواظب خودت باش همونطور که سرش پایین بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش _ به ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود اسماء جان برم ؟؟ قطره ای اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنی گل یاس یادت نره چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشت رو قلبش و زیر لب زمزمه کرد:عاشقتم من هم زیر لب گفتم: من بیشتر برگشت و به سرعت ازم دور شد با چشمام مسیری که رفت رو دنبال کردم. در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود _ وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بسته شد احساس کردم سرم داره گیج میره جلوی چشمام سیاه شد سعی کردم خودمو کنترل کنم. کاسه ی آب رو برداشتم و آب رو ریختم هم زمان ،،سرم گیج رفت افتادم رو زمین، کاسه هم از دستم افتاد و شکست _ بغضم ترکید و اشکهام جاری شد. زهرا و اردلان به سرعت از ماشین پیاده شدن و اومدن سمتم اردلان دستمو گرفت و با نگرانی داد میزد خوبی نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتن و سوار ماشینم کرد سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و بی صدا اشک میریختم _ اومدنی با علی اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچی اردلان و زهرا باهام حرف میزدن جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چی اردلان ... هیچی میگم میخوای بریم کهف ؟؟؟ سرمو به نشونه ی تایید نشون دادم... قبول کردم که برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد ممکن هم بود که داغون ترم کنه چون دفعه ی قبل با علی رفته بودم وارد کهف شدم. هیچ کسی نبود، رفتم وهمونجایی که دفعه ی قبل با علی نشسته بودیم ،نشستم. قلبم کمی آروم شد. اصلا مگه میشه به شهدا پناه ببری و کمکت نکنن ... _ دیگه اشک نمیریختم ، احساس خوبی داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چی صلاحه همون بشه به من کمک کن و صبر بده حرفهایی که میزدم دست خودم نبود من، اسماء ای که انقد علی رو دوست داشت خودش با دست های خودش راهیش کردو الان از خدا صبر و صلاحشو میخواد. _ روزها همینطوری پشت سر هم میگذشت حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم اکثرا خونه بودم حتی پنج شنبه ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قطع!!!! نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
ادامه داستـــ📚ــــان 😍❤️☝️
#پروفایل 🎨 #دخترونه 👸 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
شهیـد عید غدیر . . .🌹 شب هایی که دیر وقت از مأموریت می آمد باز هم هنگام نماز صبح زودتر از دیگر اعضا خانواده از خواب بیدار مۍشد و نمازشب ایشان هیچگاه ترک نشد. 🌷شهید محمدعلی خواجه🌷 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
مولای من عیدت مبارک ! ڪاش دستِ بیعتمان با تو، از جنس حجة الوداعیان نباشد؛ ڪہ غدیر را در همان برڪہ ‌جا گذاشتند..! ڪاش بیعتمان عمّــارگونہ بماند... ڪاش داعیہ علوے بودن‌مان، رنگِ ڪوفے نگیرد...
سلام علیکم✋ جواب سوالات مسابقه👇👇👇 1⃣ حجة الوداع ، حجة الاسلام ، حجةالبلاغ ، حجة الكمال ، حجة التمام 2⃣ بلغ ما انزل اليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته 3⃣ رود کوچکی که مقدار کمی آب همواره درآن جاری می باشد. 4⃣ بیابان غدیر خم پس از سرزمین جفحه در3 میلی مکه قرار دارد ودرآن رود همیشه جاری وجودداشت چون برای اعلام ولایت امام علی ع وبیعت 120 هزار حاجی زن و مرد دوروز در انجا توقف کردن و به دلیل گرمای زیاد از آن رود کوچک استفاده کردند 5⃣ حدیث منزلت ، انت منی بمنزله هارون من موسی الاانه لا نبی بعدی °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
خشتـــ بهشتـــ
سلام علیکم✋ جواب سوالات مسابقه👇👇👇 1⃣ حجة الوداع ، حجة الاسلام ، حجةالبلاغ ، حجة الكمال ، حجة التمام
بزرگواران طبق سوالات داده شده منظور از سوال پنج حدیث منزلت هست که در خصوص خود اما علی ع هست و ما این رو متذکر شده بودیم✨ و اما کسانی که بهشون جایزه تعلق میگیره تا ساعت 12 با تعیین اپراتور برنده ها ،شات های ارسال جایزه در کانال درج میشوند ❤️عیدتون مبارک🌟✨✨✨ °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
امشـ🌙ـب هوسِ #کرب_وبلا را دارم••• من باشم و من باشم و بین الحرمین💛💎! #جانم_حسین✨ #شبتون_حسینی✨🌟 ✨🌟 @shahid_Ali_khalili_313 ✨🌟
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 چه انتظار غریبی نه کوششی نه دعایی نه پرسشی که کجایی فقط نشسته و گوییم خدا کند که بیایی السلام عليك یا صاحب الزمان (عج) 💜💟🙏 روز جمعه است...تا میتونیم بخونیم
📖 تقویم ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۹ شهریور ۱۳۹۷ میلادی: Friday - 31 August 2018 قمری: الجمعة، 19 ذو الحجة 1439 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️20 روز تا عاشورای حسینی ▪️35 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️44 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️59 روز تا اربعین °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 #عکس_باز_شود 📥 نگفتند هر مردے بہ نمایندگے همسر و خانواده ش بیعت کند این را هم بہ نسل اندر نسل تاریخ باید گفت « کہ زن ها یک پاے دفاع از ولایت و امامت هستند » #ماجراے_غدیر 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ❤️ علت شهادت :به دست ساواک🍃 جهیزیه🎈 قالی می‌بافت به چه قشنگی😍؛ ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی‌کرد😳. هر چی از این راه در می‌آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می‌خرید و یا برای بچه‌ها قلم و دفتر📒. حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت✨؛ البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم😌. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. ازش پرسیدیم🤔: «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی⁉️؟» گفت🙁: «وقتی پیش بچه‌ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می‌کردم نکنه یکی از این بچه‌ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی‌پوشمش!»✨. 🌹 محبوب ترین مؤمنان نزد خدا کسی است که مؤمن تُهیدست را در امور مادیِ زندگـی‌اش یاری رساند✨ بحارالانوار، جلد75 ، صفحه261 🌸°• @shahid_Ali_khalili_313 °🌸°•
🔰 غدیر، راهِ حلی است برای اینکه عاشورا پیش نیاید 🔰 اگر مردم درکِ سیاسی نداشته باشند، امام جامعه را تنها می‌گذراند 🔸 این‌همه توصیه‌‌ای که در روایات، برای بزرگداشت عید غدیر آمده است، در واقع برای یک «عید سیاسی» است؛ چون غدیر، نصب به حکومت و بحثی کاملاً سیاسی است. 🔸 سیاست‌ورزی یک دانش پیچیده است و اگر مردم یک جامعه سیاست‌ورزی را درک نکنند، امام جامعه را تنها می‌گذراند. چنانکه‌ ابوموسی اشعری را به علی‌بن‌ابیطالب(ع) تحمیل کردند به طمع اینکه جنگ به راه نمی‌اندازد! 🔸 هرچه غدیر را بیشتر جشن بگیریم، مشکلات جامعه اسلامی کمتر می‌شود. در واقع غدیر، راهِ حلی است برای اینکه عاشورا پیش نیاید. اگر غدیر، واقعاً گرامی داشته شده بود، کار به عاشورا نمی‌کشید... 👤علیرضا پناهیان 🚩حرم رضوی - ۹۷.۰۶.۰۵ •♡• @shahid_ali_khalili_313 •♡•
امروز تولــد داریم😍😍 تولـد شهیــد لبنـانـے مدافـع حـــرم احمــد مشلب☺️☺️ 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🔮📿گروه چله(سرای معرفت)↙️ http://eitaa.com/joinchat/2447900684C423ed8c405 🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀