حاج آقا خواستن این نکته ی مهم رو هم تاکید کنیم که:
#نویسنده #نکته #مقاله #قم
#بخش_دوم
🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿 🌿
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
🔸مقاله "اثر دعای توسل هر روز"
🔹با سلام و ارادت به همه شما؛
🔷 برادران و خواهران بزرگواری که این هدیه ی بسیار ارزشمند و نورانی یعنی توصیه به خواندن دعای توسل روزانه نصیب آنها می شود، برای رسیدن هر چه سریع تر به برکات فراوان مادی و معنوی این دعای عظیم الشأن، بهتر است که در کنار خواندن خاطرات دعای توسل، به نکاتی هم که گاهی مطرح می شود توجه بفرمایید، بخصوص به این ۲ نکته مهم:
⭐️ اول:
شنیدن فایل صوتی سخنرانی بنده با عنوان:
"بیگلری: اثر دعای توسّل هر روز _سال 95"
که در منزل مرحوم آیت الله حاج آقا روح الله شاه آبادی (رحمة الله علیه) در زمان حیات با برکتشان در مدت 13 دقیقه و🌺14🌺ثانیه ضبط شده
(براتون میزاریم❤)
⭐️ دوم:
خواندن مقاله دعای توسل که به توفیق الهی آن را در 5 صفحه نوشته ام و قبل از انتشار، در دیدارهای خصوصی جداگانه بدست مبارک اکثریت مراجع معظم تقلید و بخصوص به محضر مبارک مقام معظم رهبری(حفظه الله) از طریق نماینده ایشان و آیت الله سیستانی هم از طریق نماینده ایشان رسانده ام و به فضل الهی بالاتفاق این حقیر را به ادامه این تبلیغ نورانی تشویق کرده اند.
🔹جالب است بدانید که این مقاله به برکت دعای توسل تا الآن به ۲۲ زبان در حال ترجمه است و هم اکنون به🌹۱۴🌹 زبانِ "فارسی، عربی، انگلیسی، اندونزی، آلبانی، بنگلادشی، پرتغالی برزیل، اردو، ترکی آذری، ترکی استانبولی، تاجیکی، تایلندی، هلندی و روسی" در ایران عزیز و کشورهای مختلف با این عنوان در حال انتشار است:
"اثر دعای توسّل هر روز"
🔹البته می توانید خلاصه ی این مقاله را هم بخوانید که در سایت خبرگزاری فارس و سایت های دیگر با عنوان"دعای توسل روزانه"
منتشر شده است.
🌸 دعای توسل را هر روز بخوانیم که اصل اثرش مربوط به هر روز خواندن آن است.🌸
⭐️ شما می توانید خاطرات خود را درباره ی آثار و برکات هر روز خواندن دعای توسل برایم بفرستید و هر گونه انتقاد، پيشنهاد و نظری را با بنده مطرح کنید.
ارادتمند
مرتضی بیگلری
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
🔸کانال خاطرات بین المللی دعای توسل
j๑ïท ➺
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
1_7568282.pdf
445.9K
مقاله..اثر دعاي توسل هرروز به نقل از حاج آقا بیگلری
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
1_3347081.m4a
12.77M
بیگلری:اثردعاےتوسل هرروز،سال95
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
خشتـــ بهشتـــ
حاج آقا خواستن این نکته ی مهم رو هم تاکید کنیم که: #نویسنده #نکته #مقاله #قم #بخش_دوم 🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿
#بخش_سوم
به نقل از حجت الاسلام والمسلمین مرتضی بیگلری
#نکته #نویسنده #عدد_14
🔸خاطرات عدد (14)
آنچه اکنون درباره یکی دیگر از آثار جالب دعای توسل می گویم، نتیجه ی تجربه چندین ساله من ناچیز (بیگلری) از برکات هر روز خواندن این دعای بسیار ارزشمند است که این عنوان را برایش انتخاب کرده ام:
خاطرات عدد (14)
به فضل الهی افرادی از ایرانی ها و خارجی ها هم، چنین اثری را دیده و تجربه کرده اند که از این تاریخ که 14 آبان سال 1394 است، این خاطرات را هم به تدریج به شما تقدیم می کنم.
🔸"خاطرات عدد (14): یعنی وقتی حاجت خود را گرفتیم، گاهی خداوند با نشان دادن عدد 14
ما را به اثر دعای توسل که توسل به چهارده معصوم (علیهم السلام) است توجه می دهد، تا بدانیم که به برکت این دعای شریف به آن حاجت رسیده ایم.
مثلا: خانه ای می خرید که شماره پلاک آن 14 است، با رتبه 114 در دانشگاه قبول
می شوید و ..."
(مقاله اثر دعای توسل هر روز/ص 5)
🔸کانال خاطرات بین المللی دعای توسل
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
خشتـــ بهشتـــ
ازفردا هرروز دعاے توسل میخوانیم😊 چــــــــــرا؟! چیـــشــده؟! #بخش_اول ☺️☺️☺️👇 🌷☘🌿🍂 🌾🌸
خب رفقــاے جان🌸🍃
خاطرات خیلے زیادے از اثر هرروز دعاے توسل حاج آقا نقل کردند
اونقدر شگفت انگیزِ کہ شوکہ میشے کہ ای کاش توام هرروز میخوندے
دیرنشده ها😊
مےخواین یکے از خاطرات شگفت انگیزو بگم؟؟✨
پس دوستاتونو دعوت کنین تا اونها هم باخبر شن اواخر امروز براتون یکے از خاطرات شگفت انگیز رو میگم 😍
نگے نگــفـتیا
راستے با نشر مطالب ما ودعوت از دوستاتون درثواب نشرمطالب سهیم باشین🌟
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
در کربلا همه چیز هست
"امیدوارم وقتی که در دنیا مصیبتی دیدید بدانید که خدا کمی تاسی به آنها را نصیب شما کرده است؛ به آن پشت نکنید و گریه نکنید.
مصیبت چه از اولاد، چه از پدر، چه از مادر، چه از مال، چه از آبرو و چه از هر چیز دیگر.
حتی اگر یک خار به پایت رفت، یاد آن ها کن.
در کربلا همه چیز هست. بچه های کوچک گاهی از شتر می افتادند و وقتی که راه می رفتند خارهای مغیلان به کف پایشان می رفت. یک مورد از این ماجرا که اتفاق افتاده است!
اگر خاری در دنیا به پایت رفت، خوب برود! اساسا صحنه ی کربلا برنامه ی مومنین از گذشته ها و آینده هاست.
وقتی که برنامه را دیدی وحشت نکن، زیرا راه خداست."
🍃برگرفته از طوبای محبت. کتاب چهارم. حاج محمد اسماعیل دولابی🍃
به یاد رنج های علی آقا...💔
#شهید_علی_خلیلی🌷
شادی روحشون صلوات🌷
ʝσɨŋ↓
❀•| @shahid_Ali_khalili_313
⚜روزشمار جنگ⚜
بهانه شروع جنگ تحمیلی علیه ایران در ۳۱ شهریور چه بود❓❗️
روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹ صدام حسین، رئیسجمهور وقت عراق با ملغی دانستن قرارداد الجزایر و با توهم جنگ ششروزه تا پیروزی، جنگ علیه ایران را آغاز کرد.
روز 31 شهریورماه سال 1359 در حالی که فقط 19 ماه و 18 روز از پیروزی انقلاب اسلامی میگذشت، رژیم بعث عراق، جنگ زمینی، هوایی و دریایی علیه کشور را به بهانه پایبند نبودن ایران به قرارداد الجزایر، به شکل رسمی شروع کرد.
«صدام حسین» رئیس جمهور وقت عراق که در توهم یک هفتهای جنگ تا پیروزی نهایی به سر میبرد، این نبرد نابرابر را آغاز کرد، اما نمیدانست که مردم شجاع و غیور ایران، از همه گروه های نظامی و غیرنظامی با تمام توان و قوا به میدان می آیند و از خاک و ناموس کشورشان دفاع میکنند و این جنگ 8 سال به طول میانجامد و نمیتواند وجبی از خاک ایران را تصاحب کند.
صدام، این جنگ را «یوم الرعد» نام نهاد، اما در کشور ما به «دفاع مقدس» لقب گرفت، دفاعی که 2887 روز در طی 8 سال در وسعتی به طول 1352 کیلومتر انجام گرفت.
31 شهریور در واقع شروع رسمی جنگ بود، اما خیلی قبل تر شواهد و تحرکات عراق، نشان از یک جنگ قریب الوقوع میداد. رژیم بعث عراق قبل شروع حملات گسترده خود، بیش از 15 ماه عملیات نامنظم علیه کشورمان انجام داد. به همین جهت اولین دستورالعمل گسترش ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 27 آبان ماه سال 58 در ارتباط با بحران مرزی در غرب و جنوب غربی کشور صادر شد و نیرویهای زمینی، هوایی، دریایی، ژاندارمری و شهربانی وقت، حرکات نیروهای عراقی را تحت نظر داشتند و نیروی زمینی ارتش نیروهای اطلاعاتی خود را در منطقه خوزستان و غرب، فعال تر کرده بود.
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از طولانیترین، خون بارترین و ویرانگرترین جنگهای دنیا پس از جنگ جهانی دوم و البته جز پرافتخارترین و حماسه آورترین روزهای تاریخ ایران اسلامی است.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#هفته_دفاع_مقدس
ʝσɨŋ↓
❀•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟 قسمت #نوزدهم چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست ب
💛 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 💛
قسمت #بیستم
تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
.
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهید سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥•| @shahid_Ali_khalili_313
💛 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 💛
قسمت #بیست_و_یکم
فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهید سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥•| @shahid_Ali_khalili_313