#اولین سحری که بابا علی دیگه نیست...
حالا دیگه زینب سفره رو با اشک جمع میکنه
حسن یه گوشه نشسته و خیره شده به بستر بابا
حسین بی قراره... عباس مثل پروانه ی بال سوخته این ور و اون ور میره اما آروم نمیشه...
بمیرم واسه ام کلثوم که صدای نحس ابن ملجم از یادش نمیره...
بچه های این خونه واقعا یک #مادر کم دارن که آرومشون کنه
کجایی مادر ؟ 💔
#بچه_با_دعای_مادرش_زندست