#خاطرات_طنز_شهدا
#شهید_روح_الله_سلطانی🌹
روح الله خدمت حضرت آقا رفته بود.
از قرار آقا به او فرموده بود چه قد رعنایی داری.
بچه کجا هستی؟
پسرم هم گفته بود بچه آمل هستم.
بعد حضرت آقا به سر پسر شهیدم دست میکشند و به روح الله میگویند: «دانه بلند مازندران!>>
#شادی_روح_شهداصلوات 🌹
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
#خاطرات_طنز_شهدا
#شهید_حسین_خرازی🌹
«اين چه وضعشه. مرديم آخه از سرما. نيگا كن. دستهام باد كرده. آخه من چه طورى برم تو آب؟ اين طورى؟ يه دستكش نمیدن به ما.»
على گفت «خودشو ناراحت نكن. درست میشه.»
همان وقت حاج حسين با فرماندههاى گردان آمده بودند بازديد. گفتم «حالا میرم به خود حاجى میگم.»
على آمد دنبالم. میخواست نگذارد، محلش نگذاشتم. رفتم طرف حاج حسين. چشم حاجى افتاد به من، بلند گفت «برا سلامتى غواصامون صلوات.»
فرماندهها صلوات فرستادند. لال شده بودم انگار. سرما و همه چى يادم رفت. برگشتم سر جايم ايستادم; على میخنديد.
#شادی_روح_شهداصلوات 🌹
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir