eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » سپس مسلم بن عوسجه به میدان آمد، و به شایستگی به جنگ با دشمنان پرداخت و جنگ سخت و طاقت فرسائی کرد تا آن که به زمین افتاد و هنوز نیمه جانی در بدن داشت . امام حسین علیه السلام همراه حبیب بن مظاهر پیاده به سویش آمدند. حسین علیه السلام به او فرمودند: ای مسلم خدا رحمتت کند! ( تو از مردانی هستی که قرآن مدح آنان فرموده ، آنجا که می فرماید : « برخی از آنان زندگانی را به سر بردند و برخی از آنان در انتظارند، و پیمان خود را هیج تغییری ندادند» حبیب نیز به او نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند !کشته شدنت بر من گران است ای مسلم! مژده باد تو را به بهشت . مسلم با نوایی آهسته به حبیب گفت‌: خدا تو را به خوبی مژده دهد! حبیب گفت: اگر نه این بود که من نیز درپی تو خواهم بود ، دوست داشتم هر چه برایت مهم بود وصیت می کردی . مسلم گفت : اکنون به تو وصیت می کنم به ( پاسداری از ) این بزرگوار ( و با دست به سوی حسین علیه السلام اشاره کرد ) پیش از آن بجنگ تا جان دهی. حبیب پاسخ داد : بی تردید چشم را( به اجرای این وصیت ) روشن می کنم . سپس مسلم جان داد" رضوان الله علیه " ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از 
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » سپس عمرو بن قرطه انصاری به میدان آمد، و از حسین علیه السلام اذن ( جهاد) خواست. حضرت اذن داد، او نیز همانند مشتاقان پاداش الهی جنگید و در خدمت گزاری حاکم آسمانها کوشید، تا آن جا که جمع بسیاری از یاران ابن زیاد را کشت. او هم جهاد می کرد و هم دفاع ، چرا که تیری به سوی حسین نمی آمد، مگر این با دستش مانع آن می شد، و شمشیری نمی آمد مگر این که آن را به جان می خرید ، لذا تا زنده بود نگذاشت هیچ جراحتی به حسین علیه السلام برسد، تا آنکه زخم بسیار او را از پای در آورد. با گوشه چشم نگاهی به حسین علیه السلام انداخت و عرض کرد: یابن رسول الله !آیا به پیمانم وفا کردم؟ فرمودند: آری، تو در بهشت پیش روی من خواهی بود. سلام مرا به رسول خدا (ص) برسان و به او خبر ده که من نیز به دنبال خواهم آمد. او نیز جنگید تا آنکه کشته شد رضوان الله علیه. سپس «جون» غلام ابوذر، که سیاه چرده بود آماده جهاد شد، حسین علیه السلام به وو فرمودند: تو از سوی من رخصت داری که بازگردی و بروی، زیرا ما برای راحتی تو را به زحمت انداخته ایم . اکنون خود را به سرنوشت ما دچار نکن. جون عرض کرد: یابن رسول الله من هنگام آسایش ریزخواره شما بودم، آیا در سختی شما را رها کنم؟ به خدا سوگند بویی ناپسند،نژادی پست، و رنگی سیاه دارم،اما مرا نیز اجازه جهاد بده تا توفیق بهشت پیدا کنم، و بویی نیکو، و نژادم شریف و چهره ام سپید شود. به خدا سوگند! از شما جدا نمی شوم، تا آن که این خون سیاه را به خونهای شما بیامیزم . سپس جنگید،تا کشته شد،رضوان الله علیه. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .