خشتـــ بهشتـــ
#معرفی_کتاب📚 #پیشنهادمطالعه✔️
آمدم تا دفتر زنان بی سرمشق نماند، آمدم تا
خلقت بی غایت نماند، بی مقصود نشود، بی هدف تلقی نگردد...
.
#معرفی_کتاب 📚
#پیشنهاد_مطالعه
.
برشی از کتاب کشتی پهلو گرفته:
#از_زبان_عــلی
خداوند بر مقام تو در نزد خویش بیفزاید فاطمه جان
که #برترین_زنان_عالم بودی
و به کمترین مایحتاج از زندگی، قناعت فرمودی.
من دنیا را پیش از ازدواج طلاق گفته بودم
و سختی دنیا در مذاقم عین حلاوت بود.
اما تو، دختری که در سن جوانی، در سن آرزوهای شیرین، پا به خانه من می نهادی،
چگونه آن همه سختی را بر جان خویش خریدی
و لب جز به مهر و دهان جز به #شُکر نگشودی
زیستن با کسی که به دنیا جز با دیده غضب نمی نگرد
ساده نیست.
حتما کسی چون فاطـمه، چون تو باید که زیستنی اینچنین سخت و طاقت سوز را بتواند...!
والله که خانه تو، خانه سکینه و آرامش بود و من هرگاه به خانه درمی آمدم، یک نگاه تو، تمامی غم ها و غصه ها را از دلم می زدود.
کوله بار جهادها به دست تو بسته می شد، جراحت سنگین جنگ ها به دست تو التیام می یافت
و حتی خون شمشیرهای من با دست های مبارک تو شستشو می گشت.
و چه کسی می تواند نقش تو را در استحکام گام های من و قوت بازوهای من و صلابت شمشیرهای من انکار کند؟
تو اگر نبودی من با چه کسی می توانستم زندگی کنم؟ جز دل آسمانی تو کدام آشیانِ دلی میتوانست روح مرا در خویش جای دهد؟
روح تو آنقدر بزرگ بود که در ازدواج، شفاعت پیروانت را به کابین طلبیدی و خداوند بر این مهر صحه گذاشت.
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد!
این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی کند؟
این مرگ، مرگ تو نیست، مرگ عالم است. حیات بی تو حیات نیست. زمین با چه دلی تو را در خویش می گیرد و متلاشی نمیشود؟
آسمان با چه چشمی به رفتن تو می نگرد که از هم نمی پاشد و فرو نمی ریزد؟
خدا اگر نبود، من چه میکردم با این مصیبت عظمی؟
.
اکنون من اینهمه تنهایی را کجا ببرم؟
.
.
.
پ.ن: #کشتی_پهلو_گرفته یک کتاب بی نظیر برای #ایام_فاطمیه ست که هر صفحه اش یک #روضه است. بخونید و برای#حضرت_مادر ببارید... این کتاب روایتگر زندگی حضرت فاطمه (س) هست
و مصائب ایشان را از زبان اطرافیان بازگو میکند.
پیشنهاد میکنم حتما مطالعه کنید.👌
.
#تولد_دوباره 🌱
#یا_فاطمه_الزهرا_س💔
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#کشتی_پهلو_گرفته
#کتاب_خوب_بخوانیم
#فاطمیه۹۷
╔ 🏴🏴🏴 ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ 🏴🏴🏴 ╝
#آیتم_معرفی_کتاب📚
#آبنبات_هل_دار🍭
نویسنده👈مهرداد صادقی
انتشارات👈سوره مهر
#آبنبات_هلدار داستان طنزی است بسیار جذاب و فوق العاده از زبان یک کودک بجنوردی؛ برادر این کودک قرار است به جبهه برود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانواده پنجنفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشاندادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمره خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند. در این داستان، نویسنده نشان میدهد، در سالهایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمدهای از مردم ایران زندگی شاد و پُرماجرایی داشتند؛ زندگیای همراه با خنده و سرزندگی.☺️
#رسانهشهدایےمعرفت✨
#پیشنهاد_مطالعه🙏
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
#آیتم_معرفی_کتاب📚
#برای_زینب💫
نویسنده👈 سمیه اسلامی و فاطمه قنبری
انتشارات👈 شهید کاظمی
کتاب #برای_زینب روایت خاطراتی از زندگی شهید محمد بلباسی، یکی از شهدای مدافع حرم است که در منطقه «خان طومان» سوریه حین مبارزه با تروریست های تکفیری به همراه دیگر همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل شد.
🍃برگی از کتاب:
«بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس اخلاق را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!»
آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!»
طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.»
اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!»
#رسانهشهدایےمعرفت✨
#پیشنهاد_مطالعه🙏
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
#آیتم_معرفی_کتاب📚
#دوازدهم✨
نویسنده👈علی موذنی
انتشارات👈نشر اسم
«دوازدهم» نام رمانی با حال و هوای مذهبیه که درباره امام دوازدهم شیعیان، حضرت مهدی«عج» نوشته شده.
این اثر، روایتی از یه نویسنده است که بهش پیشنهاد نوشتن یه فیلمنامه درباره امام زمان«عج» میشه و در کشوقوس پذیرفتن یا نپذیرفتن این پیشنهاد، با امام زمان«عج» خلوت و به ناتوانی خودش، در محضر امام، اعتراف میکنه و از ایشون طلب نشونهای میکنه تا بتونه با انرژی و انگیزه قلم بچرخونه. توی خلوتش میگه:
«ای امام عزیز! خوب میدونی که من نویسندهای معمولیام بیهیچ امتیاز ویژهای، پس لطف کن و از هر راهی که صلاح میدونی، با نشونهای مجهزم کن که آیا شایستهام برا نوشتن؟
خواهش میکنم نشونهای که میذاری، با اما و اگر همراه نباشه تا توی صحتش شک نکنم.
صریح و روشن باشه که تا دیدمش، مطمئن بشم نشونهای از طرف خودته».
#رسانهشهدایےمعرفت💫
#پیشنهاد_مطالعه🙏
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/