بنام خدا✨
شهید احمد محمد مشلب معروف ب شهید BMWسوار لبنانی، متولد۳۱ اگوست ۱۹۹۵درمحله السرای شهر نطبیه لبنان دیده ب جهان گشود..
او یکی از بهترین دانش اموزان هنرستان امجاد بود و از انجا فارغ والتحصیل شد و دیپلم(تکنولوژی اطلاعات) گرفت..
شهید احمد مشلب رتبه ۷درلبنان در رشته تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود درسوریه شهید شد.
احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام مدافعان حرم از لشکر حزب اللّه برای دفاع از حریم ال اللّه به سوریه رفت.
سرانجام در ۲۹فوریه ۲۰۱۶در منطقه الصوامع ادلب (سوریه) در درگیری با تکفیری ها و عملیات براثر برخورد بمب هاون۶۰ و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سرو پا(قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور ب درجه رفیع شهادت نائل گشت.
احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعداز جنگ هم به کربلا و هم به مشهد بروند و به دوستانش میگفت ارزویی جز "شهادت" ندارم.
یک هفته بعد از این حرفش شهید شد..
شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که ب امام رضا داشت لقب جهادی غریب طوس را برای خود انتخاب کرد..
احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت و درصورتی ک خیلی ها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند ایا این شهید BMWسوار هم برای پول رفت؟ کسی که از لحاظ ثروت و مال چیزی کم نداشت..
ارامگاه این شهید والا مقام در روضه الشهدا شهر نبطیه لبنان است..
روایت شهید مصطفی صدرزاده از شهید شیخ حسین بادپا :
.
عید نوروز با حاج حسین بادپا رفتیم خدمت حاج قاسم سلیمانی.حاج قاسم رو به ما گفت من نگران شما هستم که شهید بشوید.
یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمی شناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمی شناسم ولی حسین شهید نمیشه، این رو شهید یوسف الهی گفته.
حاج قاسم گفت، نه؛ اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود.
به محض اینکه حاج قاسم این جمله را گفت شهید بادپا خشکش زد رو به من گفت، ابراهیم حاجی چی گفت؟ جمله حاج قاسم را تکرار کردم و گفتم حاجی گفت اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود.
آن شب زمانی که به خانه حاج حسین برگشتیم حاجی دوباره از من پرسید حاج قاسم چی گفت؟ دوباره جمله سردار سلیمانی را تکرار کردم. بعد از آن حدود چهار یا پنج بار حاج حسین این را از من پرسید.
و بعد رو به من گفت ابراهیم؛ حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را دیدم که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی .
در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد. گفتم باشه دعا نکن من دعا می کنم تو آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
حاج حسین : ابراهیم؛ حاج قاسم از کجا فهمید که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟
سردار حسین بادپا بعد از این خواب، کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار #شهید_کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی نیز دستهایش را رو به آسمان گرفته و برای عاقبت بخیریش دعا میکند.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#کلنا_عباسک_یا_زینب
#شهدا_شرمنده_ایم
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#جنبش_مصاف
#مصاف
#شهدایی_شُو ❤️
#حدیث_روزانه🌤
#رزق_معنوی🌿🕊
•|🌱 امام علی ع|♥️ می فرمایند:
←هنگام انجام کارهای زشت
مرگ را بـ یاد آورید ک در هم کوبنده
لذات است ...🍃🕊
🌼 نهج البلاغه ، خطبه ۹۹ 🌼
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🗣| #روشنگری
💥| #جریان_تحریف
قطعنامه پیشنهادی آمریکا برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران با ۱۱ رای ممتنع، دو رای موافق و دو رای منفی رد شد.❌
🔹اروپاییها با علم به اینکه چین و روسیه قطعا این قطعنامه را وتو خواهند کرد، به آن رای ممتنع دادند. بیانیه دولت انگلیس صراحت دارد که "پادشاهی متحده انگلیس به این قطعنامه رأی ممتنع داد زیرا مشخص بود که از حمایت شورا برخوردار نیست و مبنایی برای رسیدن به اجماع فراهم نمیآورد".
🔻با طلوع آفتاب شنبه بیست و پنج مردادماه، لیبرالهای ایرانی -یعنی شرکای ایدئولوژیک غرب در ایران- به برجستهسازی نقش اروپا در رای نیاوردن این قطعنامه خواهند پرداخت تا فضا برای عملیات بعدی غرب علیه ایران فراهم شود.
🔻این عملیات بعدی، حفظ ایران در برجام با وجود فعالسازی مکانیسم ماشه توسط آمریکاست. یکی از فجایع برجام این است که آمریکا میتواند به صورت یکجانبه همه قطعنامههای تعلیق شده شورای امنیت علیه ایران را بازگرداند. بدین صورت که ادامه تعلیق این قطعنامهها را در شورای امنیت به رای بگذارد و به سادگی آن را وتو کند تا همه قطعنامهها مجددا فعال شوند.
🔻آقای روحانی سال گذشته گفتند "اگر برجام را نگه داریم سال آینده تحریم تسلیحاتی ایران برداشته میشود و ما میتوانیم به راحتی هم سلاح بخریم و هم بفروشیم". یعنی معترف هستند که از برجام برای ایران هیچ چیزی جز رفع تحریمهای تسلیحاتی در اکتبر باقی نمانده است.
🔻با فعالسازی مکانیسم ماشه، سراب بودن آخرین امید دولت به برجام نیز اثبات خواهد شد. اما لیبرالهای ایرانی همچنان برای حفظ یکجانبه این خسارتنامه تلاش خواهند کرد و این یعنی خسارت مضاعف. حفظ برجام پس از فعالسازی مکانیسم ماشه، چراغ سبز به دشمن برای هر رفتار شنیع دیگری با ملت ایران است.
🔻دولت آقای روحانی اگر میخواهد مکانیسم ماشه فعال نشود و حداقل یک عایدی از برجام در تاریخ کشور ثبت شود، برای یک بار هم که شده به زبان دنیا سخن بگوید و اعلام کند که با فعالسازی مکانیسم ماشه، از برجام خارج خواهد شد. اما چون از دولت چنین رفتاری بعید است، تصویب یک طرح دو فوریتی در مجلس، برای خروج خودکار و کامل از برجام در صورت فعالسازی مکانیسم ماشه، یک ضرورت ملی است. حتی اگر این تهدید عملیاتی کارگر نیفتد و مکانیسم ماشه فعال شود، ما چیزی را از دست ندادهایم. چرا که با بازگشت قطعنامههای شورای امنیت، حضور ایران در برجام تحقیقا هیچ نفعی برای ایران نخواهد داشت.
🔻زیر بار شعارهایی نظیر انزوای آمریکا نیز نباید رفت. اروپاییها نشان دادند که کاملا به تحریمهای آمریکا پایبند هستند و شرافت لازم را برای هزینه دادن بابت تعهداتشان ندارند.
✍️ سید یاسر جبرائیل
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohadae_sho
🔻نامه قالیباف و رییسی به رهبر انقلاب در مخالفت با تصمیم دولت درباره فروش اوراق سلف نفتی
🔹ابوترابی، نماینده نجف آباد در مجلس:
🔻قوای مقننه و قضائیه در نامهای خطاب به رهبر معظم انقلاب ضمن اعلام مخالفت خود با تصمیم دولت مبنی بر فروش اوراق سلف نفتی در بورس عنوان کردند که این تصمیم مغایر با تصمیمی است که در جلسه شورای سران سه قوه برای این منظور اتخاذ شده است.
🔻در جلسه شورای سران قوا تصمیم بر این شده تا نفت به صورت واقعی در بورس خرید و فروش شود و نه این که اوراق به فروش رسد و دولت بعدی مقروض شود.
🔻نمایندگان با این تصمیم دولت مخالفند و معتقدند که این تصمیم (فروش اوراق سلف نفتی در بورس) کشور را بیش از پیش با مشکل مواجه میکند/فارس
🔺یک) علم و پژوهش (3)
🔹امّا آنچه من میخواهم بگویم این است که این راه طیشده، با همهی اهمّیّتش فقط یک آغاز بوده است و نه بیشتر. ما هنوز از قلّههای دانش جهان بسیار عقبیم؛ باید به قلّهها دست یابیم. باید از مرزهای کنونی دانش در مهمترین رشتهها عبور کنیم. ما از این مرحله هنوز بسیار عقبیم؛ ما از صفر شروع کردهایم. عقبماندگی شرمآور علمی در دوران پهلویها و قاجارها در هنگامی که مسابقهی علمی دنیا تازه شروع شده بود، ضربهی سختی بر ما وارد کرده و ما را از این کاروان شتابان، فرسنگها عقب نگه داشته بود. ما اکنون حرکت را آغاز کرده و با شتاب پیش میرویم ولی این شتاب باید سالها با شدّت بالا ادامه یابد تا آن عقبافتادگی جبران شود. «بیانیه گام دوم»
#کلام_رهبری
1_129377079.mp3
5.76M
#کلیپ_مهدوی
نگرانی ائمه برای دوران غیبت
جریان #انتظار
جریان #ابتذال
دکتر #رفیعی
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
برای بچه ها توضیح رنگ های لباس با احادیث رو داشته باشید .. اینکه بچه ها بدونن اسلام به رنگ ها اهمیت میده و میتونن از لباس های رنگی استفاده کنن و امامان هم از لباس های شاد استفاده میکردن نکته مهمی هست...
برای شروع توضیح حجاب به کودک لازمه به کودکتون بگین 👈🏻 هر وقت لباس میپوشی خدا رو شکر کن😍
مامان چرا؟
چون خدا اینقدر ما رو دوست داره به ما نعمت پوشش رو داده چون تن ادم ارزش منده و ما باید تن خودمون رو از نگاه بد دیگران حفظ کنیم .
😍شکر نعمت لباس
#پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
در بلندترین شب سال، حال و هوایی دیگر داشتم که پس از ماهها باز همه خانواده به شادی دور هم جمع شده و بار دیگر خانه روی خنده به خود میدید. هر چند پدر آنچنان بنده مطیع نوریه و بردهی رام قهر و آشتیهایش شده بود که امشب هم مثل اکثر شبها به خانه اقوام نوریه رفته و جای مادر نازنینم بینهایت خالی بود، ولی همین شب نشینی پُر مِهر و صمیمی به میزبانی من و مجید و میهمانی برادرانم هم غنیمت بود.
مادر هر سال در چنین شبی، سفره زیبایی از انواع آجیل و شیرینی و میوههای رنگارنگ و نوبرانه میچید و همه را به بهانه شب یلدا دور هم جمع میکرد. حالا امسال اولین شب یلدایی بود که دیگر مادرم کنارم نبود و من عزم کرده بودم جای خالیاش را پُر کنم که تنها دخترش بودم و دلم میخواست یادگار همه میهماننوازیهای مادرانهاش باشم که هر سه برادرم را برای گذران شب بلند چله، به خانه زیبای خودم دعوت کرده بودم. روی میز شیشهای اتاق پذیرایی، ظرف کریستال پایهداری را از میوههای رنگارنگ پاییزی پُر کرده و با ظروف بلورین انار و هندوانه، میز شب یلدا را کامل کرده بودم تا در کنار ردیف کاسههای آجیل و دیس شیرینی، همه چیز مهیای پذیرایی از میهمانان عزیزم باشد. لعیا خیلی اصرار کرده بود تا مراسم امشب را در خانه آنها برگزار کنیم، ولی من میخواستم در این شب یلدا هم چون هر شب یلدای گذشته، چراغ این خانه روشن باشد، هرچند امشب طبقه پایین و اتاق و آشپزخانه مادر سوت و کور بود و غم بیمادری را پیش چشمان یتیممان، بَد به رخ میکشید.
ابراهیم و محمد طبق معمول از وضعیت کاسبی و بازار رطب میگفتند و عبدالله و مجید حسابی با هم گرم گرفته بودند. ابراهیم گرچه هنوز با مجید سنگین بود و انگار هنوز اوقات تلخیهای ایام بیماری و فوت مادر را از یاد نبرده بود، ولی امشب به اصرار من و لعیا پذیرفته بود به خانه ما بیاید. عطیه سرش به یوسف شش ماههاش گرم بود و لعیا بیشتر برای کمک به من به آشپزخانه میآمد و من چقدر مقاومت میکردم تا متوجه کمر درد ممتد و سردردهای گاه و بیگاهم نشود که از راز مادر شدنم تنها عبدالله با خبر بود و هنوز فرصتی پیدا نکرده بودم که به لعیا یا عطیه حرفی بزنم. شیرینی خامهداری به دست ساجده دادم که طبق عادت کودکانهاش، دو دست کوچکش را به سمتم باز کرد تا در آغوشش بکشم. با هر دو دست، کمر باریکش را گرفتم و خواستم بلندش کنم که درد عجیبی در دل و کمرم پیچید و گرچه توانستم نالهام را در گلو پنهان کنم، اما صورتم آنچنان از درد در هم کشیده شد که لعیا متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید: «چی شد الهه؟»
ساجده را رها کردم و همچنان که با دست کمرم را فشار میدادم، لبخندی زدم و با چشمانی که میخواست شادیاش را از این حال شیرین، پنهان کند، سر به زیر انداختم که لعیا مقابلم ایستاد و دوباره پرسید: «چیه الهه؟ حالت خوب نیس؟» از هوش ساجده چهار ساله و زبان پُر شیطنتش خبر داشتم و منتظر ماندم از آشپزخانه خارج شود که میترسیدم حرفهای درِگوشی من و لعیا را بیرون از آشپزخانه جیغ بکشد که لعیا مستقیم به چشمانم نگاه کرد و با حالتی خواهرانه پرسید: «خبریه الهه جان؟»
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
و دیگر نتوانستم خندهام را پنهان کنم که نه تنها لبهایم که تمام وجودم از حال خوش مادری، میخندید. لعیا همانطور که نگاهم میکرد، چشمان درشتش از اشک پُر شد و دستانم را میان دستان مهربانش گرفت تا در این روزهایی که بیش از هر زمان دیگری به حضور مادرم نیاز داشتم، کم نیاورم. صندلی فلزی میز غذاخوری آشپزخانه را برایم عقب کشید تا بنشینم و خودش برای گرفتن مژدگانی مقابلم نشست که صدایم را آهسته کردم و همچنانکه حواسم بود تا از آن طرف اُپن، میهمانان ما را نبینند و صدایمان را نشنوند، با لبخندی لبریز حجب و حیا گفتم: «فقط الان به بقیه چیزی نگو! شب که رفتی خونه به ابراهیم بگو، اصلاً میخوای فعلاً چیزی نگو!» و او هنوز در تعجب خبری که به یکباره از من شنیده بود، تنها نگاهم میکرد و بیتوجه به اصراری که برای پنهان ماندن این خبر میکردم، پرسید: «چند وقته؟»
به آرامی خندیدم و با صدایی آهستهتر جواب دادم: «یواش یواش داره سه ماهم میشه!» که به رویم اخم کرد و با مهربانی تشر زد: «آخه چرا تا الان به من نگفتی؟ نمیخواستی یکی حواسش بهت باشه؟ بلاخره باید یکی مراقبت باشه! بگه چی بخور، چی نخور! یکی باید بهت بگه چی کار کن! چجوری بشین، چجوری بخواب...» که به میان حرفش آمدم و برای تبرئه خودم گفتم: «خُب خجالت میکشیدم!» از حالت معصومانهام خندهاش گرفت و گفت: «از چی خجالت میکشیدی الهه جان؟ من مثل خواهرت میمونم.» و شاید همچون من به یاد مادر افتاد که باز اشک در چشمانش جمع شد و با حسرتی که در آهنگ صدایش پیدا بود، ادامه داد: «الهه جان! من که نمیتونم جای خالی مامان رو برات پُر کنم، ولی حداقل میتونم راهنماییت کنم که چی کار کنی!» سپس دستش را روی میز پیش آورد و مشت بسته دستم را که زیر بار غم از دست دادن مادر، به لرزه افتاده بود، میان انگشتانش گرفت و در برابر چشمان خیس از اشکم، احساس خواهرانهاش را به نمایش گذاشت: «الهه جان! هر زنی تو یه همچین وضعیتی احتیاج به مراقبت داره! باید یکی باشه که هواشو داشته باشه! خُب حالا که خدا اینجوری خواست و مامان رفت، ولی من که هستم!»
با سرانگشتم، اشکم را پاک کردم و پاسخ دلسوزیهای صادقانهاش را زیر لب دادم: «خُب مجید هست...» که بلافاصله جواب داد :«الهه جان! آقا مجید که مَرده! نمیدونه یه زن وقتی حاملهاس، چه حالی داره و باید چی کار کنه!» سپس چین به پیشانی انداخت و با نگرانی ادامه داد: «تازه آقا مجید که صبح میره پالایشگاه و شب بر میگرده. تو این همه ساعت تو خونه تنهایی، حتی اگه خبرش کنی، تا بخواد خودش رو برسونه خونه، کلی طول میکشه.» لبخندی زدم و خواستم جواب این همه مهربانیاش را بدهم که غیبت طولانیمان، عطیه را به شک انداخت و به سمت اُپن آشپزخانه کشاند. آنطرف اُپن ایستاد و با شیطنت صدایمان کرد: «چه خبره شماها از آشپزخونه بیرون نمیاید؟» که من لب به دندان گزیدم و لعیا با اشاره دست، عطیه را به داخل آشپزخانه کشاند.
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
حالا نوبت عطیه بود که از شنیدن این خبر به هیجان آمده و نتواند احساسش را کنترل کند که فریاد شادیاش را زیر دستانی که مقابل دهانش گرفته بود، پنهان کرد و باز صدای خنده اش، آشپزخانه را پُر کرده بود که لعیا لبخندی زد و رو به عطیه کرد: «من گفتم امشب آقا مجید یه جور دیگه دور و برِ الهه می چرخه ها!» که عطیه خندید و به شوخی طعنه زد: «ما که هر وقت دیدیم، آقا مجید همینجوری هوای الهه رو داشت!» و برای اینکه شیطنت سرشار از شادیاش را کامل کند، پشت چشم نازک کرد و میان خنده ادامه داد: «خدا شانس بده!» و باز فضای کوچک آشپزخانه از صدای خندههایمان پُر شد که از ترس بر ملا شدن حضور این تازه وارد نازنین، خندههایمان را فرو خوردیم و سعی کردیم با حالتی به ظاهر طبیعی به اتاق پذیرایی بازگردیم.
از چشمان پوشیده از شرم مجید و خندههای زیر لب عبدالله پیدا بود که متوجه قضیه شده و ابراهیم و محمد بیخبر از همه جا، فقط نگاهمان میکردند که محمد با شرارت همیشگیاش پرسید: «چه خبره رفتید تو آشپزخونه هِی میخندید؟ خُب بیاید بیرون بلند تعریف کنید، منم بخندم!» که عطیه همانطور که یوسف را از روی تشکچه کوچکش بلند میکرد، جواب شوهرش را با حالتی رندانه داد: «حتماً قرار نیس شما بدونید، وگرنه به شما هم میگفتیم!» مجید که از چشمانم فهمیده بود هنوز روی گفتنش را به ابراهیم و محمد ندارم، سرِ صحبت را به دست گرفت و با تعریف حادثه رانندگی که دیروز در جاده اسکله شهید رجایی دیده بود، با زیرکی بحث را عوض کرد و نمیدانست که نام خودروی شاسی بلندی که در حین شرح ماجرا به زبان میآورد، داغ دل ابراهیم را تازه میکند که چشمانش را گرد کرد و به میان حرف مجید آمد: «این عربها هم فعلاً به بابا یکی از همین لکسوسها دادن، سرش گرم باشه!» که محمد با صدای بلند خندید و همانطور که پوست تخمههایی را که خورده بود، در پیش دستیاش میریخت، پشت حرف ابراهیم را گرفت: «فقط لکسوس که نیس! یه خانم جوون هم بهش دادن که دیگه حسابی سرش گرم باشه!» که عطیه غیرت زنانهاش گل کرد و با حالتی معترضانه جواب محمد را داد: «حالا تو چرا ذوق میکنی؟!!!»
محمد به پشتی مبل تکیه زد و با خونسردی جواب داد: «خُب ذوق کردنم داره!» و بعد ناراحتی پنهان در دلش بر شوخ طبعی ذاتیاش چیره شد که نفس بلندی کشید و با ناراحتی ادامه داد: «همه امتیاز نخلستونها رو گرفتن و به جاش یه برگه سند دادن که مثلاً داریم براتون تو دوحه سرمایهگذاری میکنیم! سر بابای ساده ما رو هم به یه ماشین خفن و یه زن جوون گرم میکنن که اصلاً نفهمه دور و برش داره چی میگذره!» معامله مشکوک پدر موضوع جدیدی نبود، ولی تکرار بازی ساده لوحانهای که با مشتریان بینام و نشان خارجیاش آغاز کرده بود، دلم را همچون قلب مادرم میلرزاند که رو به محمد کردم و پرسیدم: «خُب شماها چرا هیچ کاری نمیکنید؟ می خواید همینجوری دست رو دست بذارید تا...» که ابراهیم اناری را که به قصد پاره کردن در دست گرفته بود، وسط پیش دستیاش کوبید و آشفته به میان حرفم آمد: «توقع داری ما چی کار کنیم؟ هان؟ اگه یه کلمه حرف بزنیم، همین حقوق هم دیگه بهمون نمیده!» و محمد در تأیید اعتراض ابراهیم با صدایی گرفته گفت: «راست میگه. همون اوایل که من یکی دو بار اعتراض کردم، تهدیدم کرد اگه بازم حرف بزنم از کار بیکارم میکنه! ابراهیم که تا مرز اخراج پیش رفت و برگشت!»
لعیا چهرهاش در اندوه فرو رفته و همانطور که با چنگال کوچکی هندوانه در دهان ساجده میگذاشت، هیچ نمی گفت که عطیه با بیتابی به سمت محمد عتاب کرد: «تو رو خدا وِل کنید! همین مونده که تو این گِرونی، بیکار هم بشی!»
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#حدیث_روزانه🌤
#رزق_معنوی🌿🕊
•|🌱 امام صادق ع|♥️ می فرمایند:
←چون نیت بر انجام کاری،
قوی باشد 💪🏻
هیچ بدنی احساس ناتوانی
نمیکند ...🍃🕊
✨ من لا یحضره الفقیه ، جلد ۴ ، صفحه ۴۰۰✨
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🔺یک) علم و پژوهش (4)
🔹اینجانب همواره به دانشگاهها و دانشگاهیان و مراکز پژوهش و پژوهندگان، گرم و قاطع و جدّی دراینباره تذکّر و هشدار و فراخوان دادهام، ولی اینک مطالبهی عمومی من از شما جوانان آن است که این راه را با احساس مسئولیّت بیشتر و همچون یک جهاد در پیش گیرید. سنگ بنای یک انقلاب علمی در کشور گذاشته شده و این انقلاب، شهیدانی از قبیل شهدای هستهای نیز داده است. بهپاخیزید و دشمن بدخواه و کینهتوز را که از جهاد علمی شما بشدّت بیمناک است ناکام سازید. «بيانيه گام دوم»
#كلام_رهبري
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_مهدوی
« شناخت امام زمان »
👤 استاد #رائفی_پور
🔹 اصلیترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه
📥 دانلود با کیفیت بالا
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
🔴 #نقشه_استعمار_علیه_حجاب
#فرانس_فانون(نویسنده فرانسوی) میگوید:
"نیروهای اشغالگر، در کشور مسلمان الجزایر مأموریت داشتند تا هویت و اصالت فرهنگی ملت الجزایر را نابود کنند و در این راه حداکثر کوشش خود را بر تخریب مسئله #حجاب و #چادر زنان متمرکز کرده بودند؛ زیرا آن را نشانهی مهم اصالت ملی زنان الجزایری تلقی میکردند."١
خواهر مسلمانم!!!
باور دستگاه استعماری اینه که؛ #حجاب_زن سدّ محکم و دژ عظیمی در برابر نفوذ غربیهاست!!
بنابراین!!!
هر چادری که کنار گذاشته بشه، امید تسلط اونا ده برابر میشه، گویی جامعه اسلامی برای پذیرش و تسلیم در برابر استعمارگران آمادهتر میشه.
📘١_ماهنامه مبلغان، شماره۹۲، اعترافات۲، صفحه ۲۵۷-۲۶۱
#پویش_حجاب_فاطمے
#حدیث_روزانه🌤
#رزق_معنوی🌿🕊
•|🌱 امام علی ع|♥️ می فرمایند:
←بپرهیز
از خلف وعده !
کـ موجب نفرت خدا و مردم از تو می شود...🍃🕊
🌹از نامه ۵۳ نهج البلاغه🌹
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🔺دو) معنويت و اخلاق (1)
🔹معنویّت به معنی برجسته کردن ارزشهای معنوی از قبیل: اخلاص، ایثار، توکّل، ایمان در خود و در جامعه است، و اخلاق به معنی رعایت فضیلتهایی چون خیرخواهی، گذشت، کمک به نیازمند، راستگویی، شجاعت، تواضع، اعتمادبهنفس و دیگر خلقیّات نیکو است. معنویّت و اخلاق، جهتدهندهی همهی حرکتها و فعّالیّتهای فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است؛ بودن آنها، محیط زندگی را حتّی با کمبودهای مادّی، بهشت میسازد و نبودن آن حتّی با برخورداری مادّی، جهنّم میآفریند.«بيانيه گام دوم»
#كلام_رهبري
🍃به مجرد این که حرف به حرف نامت، ذهنم را چراغانی میکند #آوینی دیگری در ذهنم متجلی میشود .
در زمانی که شهر در #آرامش_مطلق است و دور از هر گونه هیاهو و آشوبی , فارغ از نوای شبانه آژیر های خطر،
فارغ از بمب و خمپاره و تیراندازی های بیستو چهار ساعته ،آوینی دیگری #متولد میشود ❤
.
🍃 #شهید_هادی_باغبانی، #مستندسازی که از همان روز های آغازین نبرد #سوریه بههمراه مستندسازان دیگر برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها در این کشور حضور پیدا کرده بود، #خبرنگار و مستندساز بابلسری قصه ی ما در درگیریهای مناطق حاشیهای #دمشق توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.😔
.
🍃قطع به یقین مسیر #شهادت برای هرکسی باز نیست، #دل خالص و روحی بزرگ میخواهد. چراکه لازمه آن دست شستن از همه ی بود و نبودهای #دنیاست. چیزهایی که فکرت را به خود اسیر کرده و هر لحظه و ثانیه برای رسیدن به آنها تلاش میکنی.😓
.
🍃باید گامنخست را در دوری از آنها برداری، تا بتوانی از دنیای پر ازهوا، هوس و خواهشهای نفسانی دور شوی. شهید هادی باغبانی از جمله کسانی بود که نخستین گام شهادت را با حمایت از مردم سوریه برداشت.🌹
.
🍃کاش برسد روزی که دنیا را از زاویه نگاه شهید باغبانی و امثال ایشان ببینیم
#خالصانه برای خدا گام برداریم و #مخلص_فی_الارض باشیم نه #مفسد آن ...
و خود را از #بهشت جهالتمان نجات دهیم😭
.
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_هادی_باغبانی
.
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
.
📅تاریخ تولد : ۱۵ شهریور ۱۳۶۲
.
📅تاریخ شهادت : ۲۸ مرداد ۱۳۹۲.دمشق
.
🥀مزار شهید : گلزار شهدای امامزاده سید ابراهیم بابلسر