eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
شب گذشته مراسم وداع با پیکر مطهر 🌷#شهید_آمر_به_معروف #محمد_مهدی_رضوان🌷با حضور باشکوه عموم مردم در #معراج_شهدای_تهران برگزار شد. پدر این شهید ۱۹ ساله در این مراسم با اشاره به #شهادت_حضرت_علی_اکبر_(ع) در صحرای کربلا و ذکر مصیبت #امام _حسین–(ع) در غم از دست دادن جوانش گفت: مصیبت ما هر چقدر هم که بزرگ باشد، حتی با یک درصد از مصیبت‌های #امام_حسین_(ع) قابل مقایسه نیست. پسر من هم فدای #امام_حسین_(ع). خوشحالم که پسرم با افتخار رفت. پدر #شهید_رضوان با اشاره به علاقه‌مندی شهید برای حضور در جمع #مدافعان_حرم گفت: پسرم همیشه می‌گفت اجازه بدهید من هم به #سوریه بروم که من ممانعت می‌کردم و می‌گفتم همین یک پسر را دارم و سوریه نمی‌گذارم برود. در ادامه این مراسم با یاد علاقه‌مندی #شهید_رضوان نسبت به حضور در میان #مدافعان_حرم، جمعیت حاضر در معراج به زمزمه قطعه معروف « منم باید برم... آره برم سرم بره...» پرداختند. گفتنی است؛ #محمد_مهدی_رضوان بسیجی ۱۹ ساله، از گردان ۱۲۱ امام علی (ع) یگان امام حسن مجتبی (ع) بود. او در ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۸ در حال #گشت عملیاتی ایست و بازرسی افراد و وسایل نقلیه مشکوک به منظور مقابله با جرائم و مفاسد اجتماعی و تأمین امنیت اخلاقی بود که در منطقه شوش #تهران مورد سوء قصد قرار گرفت. او از ناحیه سر دچار آسیب شده و به کما رفت و نهایتاً بعد از گذشت سه روز، در ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۸ در بیمارستان سینا به #شهادت رسید. #شهید_رضوان نخستین #شهید_گشت_رضویون است. #شهید_امر_به_معروف🌷 #شهید_امنیت🌷 #مراسم_تشییع #یادشان_با_صلوات♥️ ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/maref
در شب 🌺میلاد بی بی🌺 دلم برای 🥀مدافعان حریمِ حرمش🥀 بهانه می‌گیرد😭😭 (س)🌺 🌷 ❤️ ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
فرازی از وصیت نامه 🥀 ❇️از خواهران می‌خواهم که را مثل (س)😊 رعایت بکنند، نه مثل حجاب‌های امروز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد.😞 ❇️از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا( ) حرف کس دیگری را گوش ندهند. به مناسبت ❤️ 🧡 💛 ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
🌹 سفارش های 🥀 به فرزند خود محمدمهدی درمورد 😇 .. شهید مسلم خیزاب در آخرین وداع خود😢 با شهدا در گلستان شهدای اصفهان ۳ نفر از صمیمی ترین دوستانشان😎 را به عنوان برادر 👥انتخاب کرده بودند و به محمد مهدی هم سفارش کردند که این سه نفر را عمو 😇خطاب کن 🧔عمو مصطفی 🧔عمو ابراهیم 🧔عمو رسول چرا که 😇 آنها بر من ثابت شده است. ایشان به محمد مهدی یاد داده بودند که به طلبه ها☺️ احترام بگذارند چرا که اینان از دوستان حضرت اقا😇 هستند. 🌸🌸بخشی از خاطرات همسر شهید مسلم خیزاب🌸🌸 🥀 💜 💙 💛 🧡 ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
💚بسم رب الحسین💚 . مثل بچه بسیجی ها زندگی میکرد. خیلی ساده. از تجملات کنار بود. نمی پذیرفت در خانه حتی مبل داشته باشد. واقعا روحیه اش اینطوری بود و این نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به زهد بکند. این اواخر یکبار که با هم در حاشیه میدان آرژانتین روی چمنها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم همینطوری وسط حرفها ازش پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد؟ . محمودرضا بجای جواب سؤالم حرف دیگری زد. گفت: . من راضی به گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم نیستم. مدتی است به فکر کاری هستم که درآمد مختصری داشته باشد تا زندگی را با آن بگذرانم و پاسداریم بخاطر چرخیدن زندگی نباشد. 🌟♥️ 💜 🌹🍃 ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
🥀 در آبان سال 85 و همزمان با تشریف فرمایی (حفظه الله)😍 به استان سمنان در حالیکه در مقطع سوم راهنمایی👦 مشغول به تحصیل بوده نامه ای سرشار از عشق و علاقه و محبت💝 می‌نویسد و خدمت رهبر💖 تقدیم می‌کند. ✍او در این نامه می‌نویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر تو ای جانم, ای جانم, ای عشقم😍 که هر تپش قلبم💓 به تو وابسته است. نگاهت مملو از کلمات حق تعالی است. صدای تو لالایی کودکان🧒 و آرام بخش وجودم است😇, چهره ات دلکش و دلرباست 😌و عصایت چوب دستی موسی(ع) است. دوستت دارم💞, راهت را ادامه می‌دهم✌️ و به سخنانت عشق می‌ورزم🤩؛ به آمدن تو که تمام برکات الهی را به سمنان آورده‌‌ای خوش آمد می‌گویم. ای نائب امام عصر(عج)😇 سلام ما را به امام مهدی برسان🤚.» به مناسبت 🌸 💜 💙 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
حسن قابلیت‌هایی خاص داشت👌، برای همین همه‌جا همراهم می‌بردمش و آن‌قدر صمیمی شده بودیم که همدیگر را داداش😉 صدا می‌کردیم. یک‌بار ماشین تدارکات تصادف کرد 😟و مجبور شدیم با موتور به شهر برویم🙃 تا آذوقه و مهمات به قناسه‌ها برسانیم. من موتور سوار خوبی نبودم؛😣 ولی حسن موتور سوار قهاری بود😎. ترک موتور تریل نشسته بودم و به‌سرعت توی خیابان‌ها پیش می‌رفتیم. چون خودش قناسه‌ها را چیده بود خیلی خوب مسیر را بلد بود.😇 در حالی که با سرعت می‌راند، سرش پایین بود و بلندبلند مدح امیرالمونین (ع) را می‌خواند، مدحی سوزناک و رسا.😭 با خودم فکر کردم🤔 که روی موتور باید حواسش شش دانگ به جلو باشد، با این وضعیتی که حسن پیش گرفته موتور می‌چرخد یا به یک نفر می‌زند و تصادف می‌کنیم. 😯همچنان سرش پایین بود، طوری که دو، سه متری خودش را می‌دید و مداحی می‌کرد. با دست به شانه‌اش زدم و فکرم را بلند به زبان آوردم: «داداش! سرت رو بیار بالا... الآن تصادف می‌کنیم.»😮 اول به حرفم اعتنایی نکرد🙄 و مدحش را بلندتر از قبل خواند🗣. دوباره محکم‌تر 👋به شانه‌اش زدم و تکرار کردم: «سرت رو بالا بیار...بیار باالااا...» برای لحظه‌ای سربرگرداند و با لهجه مشهدی‌اش بهم گفت: «نوموخوااام...»😰 گفتم: «اِاِ... یعنی چی که نمی‌خوای؟»😧 یک‌مرتبه دوروبرم را نگاه کردم و دیدم تو خیابان‌های حلب پراست از زن‌های بدحجاب یا بی‌حجاب😓؛ زیر لب گفتم: «آهااان... این سرش رو نمی‌آره بالا تا چشمش به نامحرم نیفته.»😌 به نقل از فرمانده 🥀شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده»🥀 📚 بریده ای از کتاب «سروها ایستاده می‌ مانند» جلد 10 از مجموعه مدافعان حرم، زندگی‌نامه و خاطرات شهید «حسن قاسمی دانا» (ص 91 و 92) 🖕نویسنده: مریم عرفانیان 📕انتشارات روایت فتح به مناسبت 🥀 💜 💙 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
🍃هنوز هم از شناسنامه های دست کاری شده رزمنده های و رضایت نامه هایی که خودشان امضا می کردند خاطره هایی به یادگار مانده است . 🍂این روزها شناسنامه دستکاری نمی شوند اما گاهی برای رسیدن به پرواز و از حرم بانوی دمشق ، هویت ها و نام ها می شود... . 🍃برادران بختی ، برای رفتن به به هر دری زدند ، آخرین تلاششان ختم شد به یادگیری زبان افغانی و نام های مستعار و و پیوستن به هیئت و هیبت ... . 🍂مادر هم برای آرزوی فرزندانش زبان افغانی آموخت و با هر تماس فرزندانش در پشت دلتنگی ها و دلواپسی های مادرانه اش برای مجتبی بود و برای مصطفی خاله... . 🍃از جاروکشی حرم و دل هایشان رسیدند به تک تیراندازی در جمع ... شانه بر شانه هم شهید شدند و مادر با دو فرزند، لبخند صبری که همنشینش شد... . 🍂کاش به جای مصطفی شاهد دل هایمان باشیم و به جای مجتبی قاضی ... چند نام مستعار در زندگی داشته ایم و چند بار عوض کرده‌ایم ...کاش نام های مستعار نباشیم... . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت سالروز شهدای مدافع حرم و . 📅تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷ . 📅 تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱ . 📅شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
روایت شهید مصطفی صدرزاده از شهید شیخ حسین بادپا : . عید نوروز با حاج حسین بادپا رفتیم خدمت حاج قاسم سلیمانی.حاج قاسم رو به ما گفت من نگران شما هستم که شهید بشوید. یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمی شناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمی شناسم ولی حسین شهید نمیشه، این رو شهید یوسف الهی گفته. حاج قاسم گفت، نه؛ اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود. به محض اینکه حاج قاسم این جمله را گفت شهید بادپا خشکش زد رو به من گفت، ابراهیم حاجی چی گفت؟ جمله حاج قاسم را تکرار کردم و گفتم حاجی گفت اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود. آن شب زمانی که به خانه حاج حسین برگشتیم حاجی دوباره از من پرسید حاج قاسم چی گفت؟ دوباره جمله سردار سلیمانی را تکرار کردم. بعد از آن حدود چهار یا پنج بار حاج حسین این را از من پرسید. و بعد رو به من گفت ابراهیم؛ حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را دیدم که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی . در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد. گفتم باشه دعا نکن من دعا می کنم تو آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. حاج حسین : ابراهیم؛ حاج قاسم از کجا فهمید که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟ سردار حسین بادپا بعد از این خواب، کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.  از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی نیز دستهایش را رو به آسمان گرفته و برای عاقبت بخیریش دعا میکند. ❤️
خشتـــ بهشتـــ
🍃هرچه از خواندم ، شنیدم و دیدم ، بیشتر دلم سوخت.😔 . 🍃دهه ها و ها، گوی سبقت در دست گرفته، نَفسشان را برای به بردند و خبر شهادتشان شد تلنگر این روزهای سرگردانی.😢 . 🍃جمله معروف دهه شصتی ها اند به گوش همه آشنا است اما من می گویم نسل پخته ای بودند .همان ها که دست ما را گرفتند و سوی بردند و راه را نشانمان دادند. همان ها که تا خبر از حرم شد پیشقدم شدند و راه را برای کوچکترها آسان کردند. . 🍃نادر حمید از همان دهه شصتی های پخته و با غیرت است. در این که غربتش را می شکند به این می اندیشم که های هیئت ، حال را خوب فهمیدند و برای غریبی آنها در سوختند که وقتی حرف بی حرمتی به حرم ها شد بند پوتین ها را محکم تر کردند و راه افتادند. . 🍃شاید هم در روضه ، زینب مضطر را برای حاجتشان قسم دادند که نصیبشان شد😞 . اما نمی دانم برای و رقیه چه کردند که دلتنگی های برای پدر شد سهم دخترانشان .😭 . 🍃 شهید جان.قدر و روضه هایش را شما فهمیدید و حاجت روا شدید.جامانده ایم از راه شما و از هیئت حسین. اسیر دنیایی شده ایم که ما را وجدانمان کرد .برایمان طلب بخشش کن همانگونه که در ات نوشتی ‏ءُ..... . ✍️نویسنده: 🍃به مناسبت تولد 📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ مهر ۱۳۹۴ سوریه . 🥀مزار : اهواز .