هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_بیست_دو
با تکان های ماشین لای چشمم را باز کردم. نمی دانم این چندمین بار بود که بیدار می شدم و دوباره به خواب می رفتم.
درد پایم کمی آرام گرفته بود و همین خواب را برایم آسان تر کرده بود.
بازهم چشمانم به سمت بسته شدن می شتافتند که سعی کردم مانعشان شوم.
+من کجام؟
_تو مسیریم. بخواب تا برسیم بیمارستان. آرام بخش زدم بهت. خیلی ضعیف شدی.
صدای او بود... نگاهم را چرخاندم و صورت مقداد را دیدم. دیوانه شده بودم یا...؟
+کمیلم.
صدا، لبخند، نگاه... همه و همه او را معرفی می کردند. قلبم در سینه فشرده شد و خوابم گرفت.
دفعه ی بعدی که چشم باز کردم، غروب آفتاب در نگاهم نشست و من روی برانکارد افتاده بودم. بیجان تر از آن چیزی بودم که فکرش را می کردم.
_دکتر تبش شدیده.
_زخم پاشم عفونت کرده.
_آقا شما بیاید اینجا این فرمارو پر کنید... چه نسبتی باهاشون دارید؟
مرا بردند و دیگر نفهمیدم چه گفت!؟
باید می گفت همسرم است یا کارت شناسایی اش را از جیب بغل پالتوی تیره رنگش بیرون بکشد و بگوید "سرگرد والامقام هستم" و این خانم هم مجرمه و...
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_بیست_سه
به قدری جسم و روحم مورد فشار قرار گرفته بود که دیگر چیزی از آن پریوش قوی بنیه باقی نمانده بود. البته تا همینجا هم خوب بود که جان سالم به در برده بودم.
یک روز کامل را در بیمارستان ماندم. تبم پایین آمده بود و درد پایم هم تا حد قابل توجهی کاهش یافته بود.
با احساس گرمای دستی روی دستم چشمانم را باز کردم و در شوک غلیظی فرو رفتم. این سرگرد بود که بر من لبخند میزد و دستم را آرام می فشرد؟
گریم و ریش و موی مصنوعی مقداد را برداشته بود. قیافه ی واقعی خودش بود.
لبهایش را به هم زد ؛
_ببخشید... نمی خواستم درگیر این ماجرا بشی!
از او دلخور بودم. بابت احساسات و قلبی که از من به تاراج رفته بود!
بابت عشقی که خرجش کرده بودم و او تمام این مدت بر حسب وظیفه مرا بازی داده بود.
_کاش اون شب فرار نمی کردی! شاید اگر نمی رفتی، تو تا این حد درگیر این ماجرا نمی شدی... هرچند که اطلاعاتت همیشه سر بزنگاه به دادمون رسید.
سوالی در ذهنم چرخ می خورد که چرا با وجود آرژان که پلیسِ روسیه بود بازهم پلیس ایران به همکاری من احتیاج داشت؟ گلویم می سوخت اما با هر زحمتی که بود لب زدم...
+آرژان...؟
دستش روی دستم تکانی خورد و اخم هایش درهم کشیده شد.
چنان میخ نگاهم می کرد که ترسیدم کلمه ای دیگر بر زبان جاری سازم.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨••| سهم امروزمون از یاد مولای غریب
🎬 دانلود #کلیپ
📌 امام کائنات - قسمت اول
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 ما کجای عالمیم؟ کائنات با تمام عظمتش معطل ماست!
🎥 خلاصهٔ سخنرانی « امام کائنات »
📆 شب #نیمه_شعبان سال ۱۴۰۰
♥️ #مهدویت
📥 دانلود با کیفیت بالا
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
#ڪلام_شهید 🕊🌿
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼
🌿♥️|•• خدایا مرا ببر ڪہ مسائل( بی حجابی ) را نبینم ، چه میخواستیم و چہ شد...!
🌸•| تاریخ شهادت: ۱۶فروردین۱۳۹۳
🌸•| تاریخ تولد : ۲۱بهمن ۱۳۴۷۶
🌼•| مزار شهید : گلزارشهدایتهران
#شهیدمرافعحرم 🌸🌿
#شهید_مسعود_مدددخانی 💔
#بایادشصلوات 💛••
#گاندو 🇮🇷
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆