آرزوهایی که فراموش شدنی نیست
دو چرخه رالی ؛
« #رالی ، مارک معروف آن سالهای دور بود که برای یک دو چرخه #برند محسوب
میشد ».
خوب به یاد دارم پدرم به زحمت فراوان و بقول خودش با پس اندازی که جمع کرده بود یک دوچرخه برای خودش خریداری کرده بود.
آن سالها حاج #صفر_علی_مکاری در آبادی مان فروشنده دوچرخه و لوازم یدکی و جانبی آن بود. برای این مرد آرام خوش برخورد و کاسبکار دوست داشتنی سالهای آشنایی باید در فرصتی به تفسیر بنویسم .
حاجی نمونه بارزی از یک بنگاه دار ماشین های لوکس امروزی بود با وقار و محترم ولی در حد و قواره دوچرخه هایی که برای خیلی ها #رویای، دست نیافتنی بود .
چه شور و شوقی داشتیم وقتی پدر دوچرخه را با خودش به خانه آورد .
انگار ما بچه ها که تا آن روز مرکبی نداشتیم احساس میکردیم همه چی برایمان مهیا شده و به آرزو های مان رسیده ایم .
پدر قول داد یکی به یکی و در نوبتی جداگانه ترک « سواره بر عقب دو چرخه »
ما را تا خانه پدر بزرگ خواهد برد و در این #حظ شریک خواهد کرد .
راستی بعضی از آنچه به عنوان یک آرزو در ذهن داریم خود به خود چه زیبایی هایی را برایمان به یادگار گذاشته اند.
با غرق شدن در این عکس دلم هوایی شد و آرزو کردم دوباره برگردم به آن سالها ...
بدون آنکه به هیچ چیز دیگر فکر کنم ، به پدرم بگویم:
بابا جان حالا بیا من را هم سوار بر دوچرخه #زمان با خود ببر به آن سالهای دور ...
آیا میشود شما رکاب بزنید و با هم دور بزنیم دنیای بی خیالی را !؟
می دانم نمیشود ولی باز#آرزوست و ما به عشق دست پیدا کردن به آرزوها روزگار سپری میکنیم .
یادش بخیر
✍ سعید بوجارآرانی
@kheymegah