eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
33هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
216 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت پنجاه و هشتم منم خوشحال شدم که تا حالا دو مرحله رو خوب جلو
_همه رو بسیج کردم.. خیالت جمع باشه عاکف. به مهدی هم گفتم با نیروهاش همه جا پخش بشه. شورای اطلاعاتی بین سپاه و وزارت اطلاعات و انتظامی تشکیل دادیم که از هر ارگانی 2 نفر هستن و قراره نیروهای تحت امرمون و بسیج کنیم و خداروشکر تقسیم کار شده برای ما و اونا.. جلسه چنددقیقه قبل تموم شد، هر کی قراره بره نیروهاشو توجیه کنه. همه رو هم درگیر این قضیه کردیم که کمکون کنند. ضمنا خودتم از گشت هوایی استفاده کن. +چی میگی فیروزفر جان؟ داری جک میگی الان فیروزفر؟ عزیز من، برادر من، من که نمیتونم بیمارستان و فعلا ترک کنم. باید پیش خانومم باشم. چون نمیتونیم حرکت بعدی تروریستارو پیش بینی کنیم. امکان داره آدم بفرستند بیمارستان اینجا برای ترور فاطمه یا من. باید اینجا بمونم تا به وقتش خروج کنم... قطعا اونا دنبال من هم هستند، پس امکان داره آدم بفرستند بیمارستان.. میخوام باهاشون درگیر بشم.. آخه دلم میخواد بیان تا گیرشون بندازیم.. یه سری خبرهایی هم هست که باید از تهران بهم برسه.. ضمنا فیروزفر دقت کن چی میگم، گشتی های خودت و همه جا پخش کن.. بهشون بگو تموم نقطه های احتمالی برای درگیر شدن و پوشش بدن. این خیلی مهمه.. اگر میتونی از بچه های خودت در پوشش کارگر و مغازه دار و راننده تاکسی استفاده کن.. یه کفتر بفرست اینجا یه نسخه از عکس یکی از کسانی که شناسایی کردیم و برات بدم بیاره توی دستت که به دردتون میخوره حتما.. فعلا یاعلی...تمام.. من توی بیمار ستان موندم و کنار تخت فاطمه نشستم.. پرده اتاق و کشیدم تا از بیرون به داخل دید نداشته باشه و کسی نتونه چهره من و فاطمه رو ببینه.. چون سرویس جاسوسی_تروریستیِ دشمن، معلوم نبود کجا کمین کردند و بهمون چقدر نزدیک بودن و کجای این شهر پر از هیاهو بودن... از جام تکون نمیخوردم و کنار همسرم موندم... فقط داشتم فکر میکردم. یه پنج شیش دقیقه ای گذشته بود که دیدم از 034 بهم زنگ زدند. چون فاطمه خوابیده بود خیلی آروم صحبت میکردم.. جواب دادم دیدم حاج کاظم هست. دیگه انقدر کار و وقت برای ما اینطور موقع ها مهمه که، به محض جواب دادن سلام کردنامون میره کنار.. فقط حرف اصلی و میزنیم.. حاجی گفت: _چهره رو شناسایی کردیم با سیستم... + میشنوم مشخصاتش و حاجی جان.. _ اسمش شیوا هست... شیوا صادقی 30 ساله... همسرش بخاطر فروش ۲۰ کیلو شیشه و کراک و انواع و اقسام مواد مخدر اعدام شده... یه پسر هم داره که 9 سالشه و اسمش سامان هست.. 5 سال قبل هم این زن در یک خونه ی تیمی که مروبط به فساد اخلاقی بود توسط نیروهای انتظامی در کرج دستگیر شد.. دو سال بعد دوباره در یک پارتی شبانه توسط بچه های نیروی انتظامی دستگیر میشه.. همینطور که حاجی داشت توضیح میداد، از اتاق فاطمه برای اینکه راحت تر صحبت کنم و اونم بیدار نشه، اومدم بیرون و به محافظ جلوی در که یکی خانم و یکی آقا بود، به اون خانمِ محافظ گفتم برو داخل تا من بیام... حاجی ادامه داد: _شیوا صادقی با مادرش و پسر 9 سالش زندگی میکنه. بعد از اون دوباری که دستگیر شد، 2 مرتبه دیگه هم شیوا دستگیر شده... یک بار به جرم خرده فروشی مواد مخدر و یک بار هم به جرم اداره کردن خونه های تیمی مربوط به دختران فراری که توسط تیم قاچاق انسان و این مسائل می رفتن دبی و یا به یکی از کشورهای منطقه غرب آسیا(خاورمیانه) بخصوص همین اطراف حوزه خلیج فارس مثل کشورهای سعودی و قطر.. یکی دوبار هم به مالزی و تایلند سفر کرده که اونورم فساد داشته، ولی بحث ارتباط با سرویس های جاسوسی نبوده.. چون به محض اینکه رسید اون سمت، در تور بچه های ما بوده و تیم های برون مرزی تشکیلات ما اونطرف ، شیوا صادقی رو رصد میکردنش. +آدرس و شماره تلفن خونش توی تهران و دارید روی سیستم؟؟ _داریم اینجا روی سیستم... اما تو میخوای چیکار... +شاید مادرش بتونه بهمون کمک کنه ... _بعید میدونم.. چون توی تحقیقاتمون متوجه شدیم مادر شیوا صادقی، زن سالمی هست.. قطعا شیوا به مادرش نمیگه چیکار میکنه و چیکار نمیکنه.. مادرش پیر هست. 80 سال سنشه. +از اون زنه که گفتید فامیلیش شمسیان هست تونستید حرف بکشید؟ _زنه وضع خوبی نداره، نمیشه زیاد روی اون حساب کرد.. چون هم تیر خورده و هم مشکل روحی داره... فعلا وقتش نیست... باید به فکر راه حل های دیگه ای بود... منتظر خبرای بعدی باش.. فعلا.. ارتباط قطع شد... ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
💠نگاهی به سابقه جاسوسی اسرائیل در آمریکا/ 1 🔻از سال 1970 اخباری به صورت پراکنده در دستگاههای خبری و مطبوعات آمریکا مبنی بر انتقال اطلاعات سیاسی و امنیتی توسط یهودیان یا غیریهودیان شاغل در دولت و کنگره ایالات متحده به نمایندگان و دستگاههای امنیتی اسرائیل منتشر شد، اما سابقه نخستین [جاسوسی اسرائیل در آمریکا|جاسوسی اسرائیل در آمریکا] که تبدیل به یک رسوایی بزرگ شد، مربوط به دستگیری جاناتان پولارد در 21 نوامبر 1986 می باشد. پولارد که دانشجوی رشته میکروبیولوژی دانشگاه استانفورد آمریکا بود به دلیل توانایی فردی در تحلیل داده ها، به استخدام واحد تحلیل اطلاعات نیروی دریای آمریکا درآمد و در یکی از مسافرتهایش به اسرائیل، ضمن ملاقات با مقامات موساد و شخص اسحاق شامیر، مأموریت جاسوسی برای اسرائیل رسما به ویتفویض و همکاری وی با یکی از مقامات امنیتی اسرائیل موسوم به "رافائیل اینان" آغاز گردید. 🔻بخشی از فعالیتهای پولارد به انتقال اطلاعات جمع آوری شده سازمانهای جاسوسی آمریکا به اسرائیل بازمی گشت که عمدتا اطلاعاتی در مورد محموله های نظامی و تسلیحاتی ارسال شده از سوی شوروی سابق به سوریه و عراق، فعالیتهای هسته ای پاکستان و تجهیز سیستم هوایی لیبی بود. بخش دیگر فعالیتهای وی به استناد اظهارات سیمور هرش در مجه نیویورک تایمز، انتقال نسخه هایی از جزوه راهنمایی تعقیب و مراقبت بسیار سری بود که در تمامی مذاکرات و مکالمات به صورت کدگذاری مطرح می شود. 🔻به عبارت دیگر این جزوه حاوی کلیدهای رمزشکن بود. شناسایی هویت جاسوسان آمریکا در شوروی سابق، خاورمیانه و سایر نقاط جهان، از دیگر اقدامات پولارد محسوب می شوند. نهایتا پولارد در سال 1985 در محلی خارج از سفارت اسرائیل در آمریکا و به جرم جاسوسی برای تل آویو دستگیر شد. 🔻پس از دستگیری وی، صهیونیست ها ضمن تکذیب وابستگی پولارد به موساد، اعلام کرد: روابط نزدیک با ایالات متحده به هیچ وجه اجازه نمی دهد اسرائیل به فعالیتهای اطلاعاتی در آمریکا بپردازد. شیمون پرز نخست وزیر وقت اسرائیل نیز جاسوسی در آمریکا را در تضاد کامل با سیاستهای اسرائیل دانست. 🔻سیاست انکار صهیونیستها علی رغم مصاحبه های متعدد پولارد در اعتراف به همکاری با موساد و درخواست از اسرائیل برای تأیید این همکاری و تسلیم این درخواست از سوی وکیل او به دیوانعالی اسراییل، تا نوامبر 1995 ادامه داشت که در نهایت در ماه می 1998 دولت نتانیاهو باصدور بیانیه ای از پولارد به عنوان مأمور رسمی دولت اسرائیل یاد کرد. حتی پس از قبول اتهام و به دنبال آن برگزاری دادگاه و احراز جرم، تحلیلی مبنی بر اینکه فعالیت پولارد در راستای خدمت به یک کشور دوست که نگران امنیت اسرائیل بوده است مطرح گردید. ✅ هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر نام و لینک و کانال خیمه گاه ولایت مجاز می باشد. ادمین: حاج عماد انقلاب اسلامی ایران ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
💠نگاهی به سابقه جاسوسی اسرائیل در آمریکا/ 1 🔻از سال 1970 اخباری به صورت پراکنده در دستگاههای خبری و
💠 نگاهی به سابقه جاسوسی اسرائیل در آمریکا/ 2 🔻ترور رییس CIA توسط موساد ➖مطبوعات اسرائیل نیز همزمان با اعطای تابعیت از سوی مقامات رژیم صهیونیستی به پولارد، جرم وی را سنگین و ناپسند دانسته، اما جاسوسی آمریکا و اسرائیل در قبال یکدیگر را امری عادی تلقی کردند و اظهار داشتند که قواعد بازی حکم می کرد که مسئله به آرامی و با اخراج جاسوس حل می گردید. ➖در نهایت این موضوع با محاکمه و محکومیت پولارد به مجازات حبس ابد، به طور ظاهری پایان یافت. اما با گذشت بیش از دو دهه از این واقعه، رژیم صهیونیستی و لابیهای یهودیان با بزرگنمایی این مسئله سعی در بی گناه جلوه دادن پولارد داشتند. از جمله این اقدامات می توان به مواردی همچون: ایجاد سایت اختصاصی در حمایت از پولارد، برگزاری تظاهرات پنج هزار نفری در کنار دیوار ندبه در اعتراض به عدم آزادی پولارد، ایجاد سازمانها و کمیته های مختلف همچون "سازمان عدالت برای جاناتان پولارد" و "کمیته تلاش برای بازگشت پولارد به خانه"، اشاره نمود. ➖در تمامی این موارد با صدور قطعنامه هایی بر لزوم آزادی بدون قید و شرط پولارد و برنامه ریزی و سازماندهی بیشتر برای معرفی وی به عنوان یک قهرمان ملی در میان جوانان یهودی آمریکا و اسرائیل، تأکید شده است. ➖مورد دیگری که در سال 1919 رخ داد، افشای قتل رئیس سازمان سیا (CIA) توسط موساد بود که بعد از سه سال ابهام در چگونگی قتل "ویلیام کولبی"رئیس سابق سازمان جاسوسی آمریکا "سیا"، فاش گردید که وی توسط موساد به قتل رسیده است. جسد کولبی در ماه می 1969 و بعد از چندین روز بی خبری از سرنوشت وی، در داخل قایقی کشف شد. در همین رابطه روزنامه لبنانی الکفاح العربی به نقل از نشریه "اسپوت لایت" واشنگتن نوشت: گروهی از روزنامه نگاران آلمانی به پرونده های محرمانه ای دست یافته اند که نشان می دهد مرگ کولبی، کار تروریستهای حرفه ای موساد می باشد. چون از سال 1973 یعنی زمانی که کولبی رئیس سازمان سیا شد وی به عملیات پاکسازی در داخل این سازمان پرداخت که برکناری تعدادی از عوامل موساد را به دنبال داشت. موساد پیش از ترور کولبی به این نتیجه رسیده بود که کولبی درصدد انتشار کتابی حاوی اطلاعات مهم و محرمانه درباره عملیات موساد در آمریکا بوده است. ادمین: 12000 ✅ هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر نام و لینک و کانال خیمه گاه ولایت مجاز می باشد. ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat
💬سفیر جدید آمریکا در آلمان: "خوشحالیم که می‌بینیم شرکت‌های آلمانی درحال متوقف کردن تجارتشان با ایران و به فشارآوردن بر رژیم ایران برای اینکه سر میز مذاکره برگردد، کمک می‌کنند. 🌐 @kheymegahevelayat
🔻روحانی: آمریکا به هیچ‌یک از تعهدات خود پایبند نیست رئیس جمهور در دیدار وزیر امور خارجه کره شمالی: 🔹آمریکای نامطمئن و غیرقابل اعتماد، به هیچ‌یک از تعهدات خود پایبند نیست. ⛔️ مردم هزینه بسیار سنگینی دادند تا رئیس جمهور این را بفهمد! ⛔️ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
_همه رو بسیج کردم.. خیالت جمع باشه عاکف. به مهدی هم گفتم با نیروهاش همه جا پخش بشه. شورای اطلاعاتی ب
سری دوم قسمت پنجاه و نهم بعد از صحبت تلفنی با حاجی یه کم فکر‌کردم بازم، که باید چیکار کنم. من توی چابکسر دست تنها مونده بودم... نمیخواستم از تهران کسی بیاد کمک... چون اینطوری شاید بیشتر گره می افتاد توی کارم... زنگ زدم تهران به عاصف عبدالزهرا تا ببینم میتونم مجابش کنم بره بازجویی کنه از شمسیان که بهش تیر زده یا نه.. البته طوری که حاجی نفهمه...عاصف جواب داد تلفن و: +الو سلام عاصف عبدالزهراء.. عاکف هستم.. تونستید از اون زنه که گفتید فامیلیش شمسیان هست بازجویی کنید؟؟ حداقل محل اختفای نیروهاشون توی شمال و برای من از زیر زبونش بکشید بیرون؟ _سلام... نه.. وضعیتش خرابه... دارن میبرنش اتاق عمل... اما راستش و بخوای توی همین چند دیقه من و حاج کاظم دوتایی یه بررسی کردیم تونستیم یه سرنخ از جاسوسی که مرتبط با سکوی پرتاب و تشکیلات ما بود پیدا کنیم. یه گروه هم فرستادم برای محافظت از خونه شیوا و خانوادش... چون حتما شیوا با خارج ایران در ارتباط هست و ممکنه برای کشتن مادر تو اون و تحت فشار قرار بدن از خارج.. چون تیم تهران دستگیر شده و از بین رفته.. برای همینم چون ممکنه تحت فشار قرار بدنش که مادرت و بکشه، ممکنه برن سراغ بچش تا اهرم فشاری باشه.. پیش بینی ما اینه. +باشه... منم اینجا خبری شد با تهران هماهنگ میشم.. یاعلی رفتم سمت اتاق فاطمه و به اون محافظ آقا هم که بیرون ایستاده بود، گفتم بیاد داخل..به اون دوتا نیروی مخصوص هم گفتم بیان داخل اتاق فاطمه.. وقتی اومدن گفتم: «خوب گوش کنید چی دارم میگم..من دارم بیمارستان و ترک میکنم.. میخوام خیالم جمع باشه از اینجا. لطفا دقت کنید تا اتفاقی نیفته..» به اون خانمه که فامیلیش یزدانی بود گفتم: +شما اینجا داخل اتاق کنار فاطمه بمون... فقط آقای دکتر ایرانمنش و پرستار هم خانم رستگار حق دارن بیان بالای سر فاطمه... بقیه حق اومدن به داخل و ندارن. حواستون و جمع کنید.. خانم یزدانی کنار خانمم بمون تا توی اتاق تنها نمونه.. خانم یزدانی مجددا دارم تاکید میکنم غیر از دکتر ایرانمنش و خانم رستگار که پرستار این بخش هست احدی حق ورود نداره به این اتاق.» به اون محافظ آقا هم گفتم دکتر داره وارد میشه خوب زیر نظرش بگیر.. همچنین پرستارو.. و خودت بیرون دم در بایست..فقط خانوم یزدانی داخل باشه. به اون دوتا نیروی مخصوص هم گفتم: «یکیتون کنار پنجره بیرون می مونه و یکی هم بره گشت آزاد بزنه. اون چندتایی هم که بیرون هستن بهشون بی سیم بزنید گشت آزاد بزنن و مورد مشکوک و با فیروفر در میون بزارن.. بهشون بگید نقاباشون و بردارن زن و بچه مردم وحشت نکنن..» از بیمارستان اومدم بیرون و ماشین و گرفتم و رفتم سمت مخابرات ببینم آخر تونستن روی گوشی کوروش خزلی برای بازیابی اطلاعات گوشیش و بررسی تماس هایی که چندروز قبل مرگش داشته کاری کنند یا نه.. دلیل طول کشیدن این موضوع گوشی خزلی این بود که هیچ سیم کارتی یا خط تلفنی به اسمش نبود. سیم کارتشم توسط قاتلش که از تیم خودشون بود، دزدیده شد. گوشی هم‌که خرد و خاک شیر. برای همین سخت بود. رسیدم مخابرات... حدودا یک ربع توی اون اتاقی که داشتن روی گوشی شکسته کار میکردن کنارشون موندم...همینطوری توی فکر بودم و آنالیز میکردم اوضاع و که چیزای خوبی به ذهنم رسیده بود.. دیدم گوشیم زنگ خورد... از همون خطی بود که بعد از گروگان گرفتن مادرم بهم زنگ زده بودن.. به اون اتاقی که مکالمات من و توی مازندران شنود میکرد و خودمم پیششون بودم گفتم: +بچه ها فوری آماده شید.. دارن زنگ میزنن.. بررسی و رهگیری کنید ببینید تماس از کدوم منطقه هست دقیقا... جواب دادم تماسشون و : +بله؟؟ میشنوم... _بهتره برای آخرین بار صدای مادرت و بشنوی... مادرم تنگی نفس داشت.. گوشی رو گذاشتن دم گوش مادرم.. مادرم نفس_نفس زنان شروع کرد حرف زدن: _الو.. پسرم.. نفس مادر... خوبی فدات شم.. با همون حالتی که نفس نفس میزد ادامه داد و گفت: _گرنگهدار من آن است که من میدانم/شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد... خوبی مادر جان.. فاطمه چطوره.. نگران من نباش اصلا.. عمر دست خداست.. تا خدا نخواد برگی از درخت پایین نمیاد.. آرامشت و حفظ کن.. توکل به خدا و توسل به مادرمون حضرت زهرا هم فراموش نشه. اشک توی چشمام جمع شد.. خدا برای هیچ کی این روز و نیاره.. حتی تصورش هم سخته... همینطور که به لب تاپ اون بنده خدا که داشت کار میکرد روی این تماس تا ببینه از کجا هست و مکان دقیقشون و پیدا کنه نگاه میکردم ، اشکم توی چشمام جمع شد بخاطر مادرم... گفتم: +الهی دورت بگردم...قربون چشمات برم من مادر مهربونم.. نگران نباش... زودتر از اون چیزی که فکرش و کنی میام پیشت و باهم بر میگردیم.. خاک بر سر من کردن که برا تو و فاطمه زهرا شدم باعث دردسر.. ببخشید من و توروخدا که همش باعث دردسرتونم.. قول میدم بیام برت گردونم مامان مهربونم.. دورت میگردم.. میام پیدات میکنم..
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت پنجاه و نهم بعد از صحبت تلفنی با حاجی یه کم فکر‌کردم بازم،
دور چشمات میگردم فدات شم.. تو غصه هیچچی و نخور..تو رو به روح بابا آروم باش.. نمیزارم برات اتفاقی بیفته.. لعنت به من که باعث همه دردسرای شما شدم. اون زنه گوشی رو ازدم گوش مادرم برداشت و گفت: آقای عاکف خان... متاسفانه شما فرصت دیگه ای نداری تا بفهمی ما چقدر جدی هستیم... انقدرم به مادرت نگو میام پیدات میکنم.. فهمیدی؟؟ تو هیچ وقت دستت به مادرت نمیرسه.. یعنی من نمیزارم برسه..حتی به جنازش. منم نامردی نکردم و دست گذاشتم روی شاهرگش..صدام و پر از کینه و غضب کردم و آروم ولی خیلی محکم فقط یک کلمه بهش گفتم: +به فکر پسر 9 سالت توی تهران باش. آقا باید پیشم بودید و می دیدید و میشنیدید مکالمه رو .. انگار یه آب سرد بود این جمله روی آتیش... اون زنی که رجز میخوند اونطور این چندوقت، سیستم اطلاعاتی_امنیتی کشورو تهدید میکرد مثلا، دوبار خانواده من و گروگان گرفتند و خیلی چیزهای دیگه... یه هویی پشت تلفن خفه شد و لال شد... دیدم این شگرد داره جواب میده انگار، ادامه دادم و بهش گفتم: اگر کوچیکترین بلایی سر مادرم بیاد، یا اینکه کوچیکترین آسیبی بهش وارد بشه، یا اینکه فقط کافیه یه گوشه ای از چادرش خاکی بشه، به روح پدر شهیدم، به حضرت زهرای مرضیه قسم میخورم، کاری میکنم و بلایی سرت میارم که تا آخر عمرت نتونی بچت و ببینی.. و هرجای این کره خاکی برید پیداتون میکنم.. باور کن هر جای این دنیا برید پیداتون میکنم. وقتی هم دستم بهتون برسه زجر کشتون میکنم.. پوست تنتنون و میکنم با انبر و قیچی.. والله این کارو میکنم... شیرفم شد؟؟پس مواظب باش به مادرم اهانتی نشه.. چرا خفه شدی؟ چند ثانیه گذشت و انگار جنون بهش دست داده باشه، یه هویی داد زد و گفت: _دروغ میگی... نه نه... تو دروغ میگی لعنتی... دروغ میگیییییی.... اگه دستت به بچم برسه دیگه مادرت و نمیبینی.. تو گه میخوری به بچم دست بزنی.. یه هویی دیدم ارتباط قطع شد... به مسئول ردیابی و رهگیری اون خط گفتم: « پیداش کردی؟» گفت: « نه »... وقتی گفت نه ، فقط خودم و کنترل کردم.. وقتی میگم کنترل کردم شما خودتون حساب کنید اگر‌نمیکردم چی میشد دیگه.. یه نکته ای روهم خوبه بهتون بگم.... چون طبق دستور شورای عالی امنیت ملی اینترنت و خطوط موبایلی و تلفنی بیشتر نقاط کشور و از جمله تهران و شمال کشورو تا پایان این عملیاتِ امنیتی محدود و بعضاً قطع کرده بودیم ، برای همین این دو تا تیم از هم مطلع نبودند و ارتباطی نمیتونستن بگیرن... تیم تروریستی مستقر در شمال کشور خیال میکردند برای تیم تهران هنوز اتفاقی نیفتاده... برای همین خیال میکردند ما نمیتونیم کاری کنیم یا تهدیدی کنیم... بگذریم... خدا خدا کردم دوباره زنگ بزنه... ولی نه اینکه زنگ بزنه و بگه برو فلان جا جنازه مادرت و تحویل بگیر... دوست داشتم دوباره زنگ بزنه و تهدید کنه و یه چیزی بگه و منم وقت بگیرم ازش تا بچه های مخابرات ردش و بزنن. یک ربع بعد از آخرین تماسِ تیم جاسوسی_تروریستی مستقر در مازندران با من، دیدم دوباره خودشون زنگ زدن.. به بچه ها گفتم: +دارن زنگ میزنن.. آماده اید برای رهگیری؟ _آره، شروع کن. جواب دادم تماسشون و !! +میشنوم.. بگو.. _ببین آقای امنیتی.. آقای عاکف خان.. دیگه داری حوصلمون و سر میبری... خطوط ارتباطی ما با تهران قطع هست... اگر به خواسته ما توجه نکنی ، تهدیدمون و جدی میکنیم.. این آخرین تماس من با شماست... الآن هم، وقتی قطع کردم میخوام اولین تماسم با تهران باشه.. در غیر اینصورت.......... اومدم وسط حرفش و گفتم: +بهتره یاد پسرت باشی... تو مادری... حیفه که بیفتی توی دام کارای تروریستی و جاسوسی و اداره کردن خونه های تیمی و دختران فراری... برگرد و توبه کن تا دیر نشده.. برگرد به مادر بودنت برس.. برگرد به اصالتت. تو زن هستی.. برده جنسی و کلفت غربی ها و تفکرشون نیستی.. تو زن ایرانی هستی.. _ اونش به تو ربطی نداره...هرکاری دوست داشته باشم و هرجوری دلم بخواد زندگی میکنم و فساد میکنم. همزمان به بچه ها و کاراشون و سیستم روبرو نگاه میکردم تا ببینم اون نقطه تماس و پیدا میکنن یا نه، که بفهمم تونستن مکان اختفای تروریستا که مادرم پیششون بود و پیدا کنند که اگر نتونستن بازم معطلشون کنم.. ادامه دادم به جنگ روانی و حرف زدن و عصبانی کردن شیوا ..وقتی گفت به تو ربطی نداره منم بهش گفتم: +چرا اتفاقا به من ربط داره... خیلی هم ربط داره.. خودتم میدونی اگر بخوام، میتونم کاری کنم تا آخر عمرت دستت به بچت نرسه... خودم حاضرم بگیرم بزرگش کنم اما زیر دست یه مادر تروریست قد نکشه.. شیوا خودت و از لجن نجات بده.. قول میدم کمکت کنم.. روش و اخلاق و شیوه ی دستگاه قضایی و اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی اینه که کمک کنه به کسانی که پشیمون شدن و دور فساد و خط کشیدن و میخوان زندگی سالم داشته باشن. _خفه شووووو.... خفه شوووو لعنتی.... انقدر اسم بچم و نیااررررر... انقدر نگو پسرت پسرت..
خیمه‌گاه ولایت
دور چشمات میگردم فدات شم.. تو غصه هیچچی و نخور..تو رو به روح بابا آروم باش.. نمیزارم برات اتفاقی بیف
شدت جنگ‌روانیم و بیشتر کردم.. با شیطنت و کنایه بهش گفتم: +شیوا، بچه داریاااا .. حواست هست؟! چشمای پسرت خیلی قشنگه.. موهاشم خیلی نازه.. خیلی خوشگله.. دلت میاد دیگه تا آخر عمرت این ماه پسرو نبینی؟؟ تو چه مادری هستی.. بدبخت..خاک برسرت کردن حیفه این بچه نیست.. آخ آخ.. میدمش اصلا بهزیستی.. _ببین باور کن یه بار دیگه اسم بچم و بیاری، یا اینکه بخوای پسرت پسرت و بچت بچت بکنی، یه تیر میزنم توی مغز مادرت.. ببین حالا من اینکارو میکنم یا نه.. شیوا همین که داشت این چرت و پرتارو میگفت و تهدیدم میکرد یه هویی دیدم برای اولین بار توی تمام این تماسا صدای یه مرد اومد.. فاطمه گفته بود یه مرد هم باهاشون هست ولی خب زیاد ندیده بودش اون و. اون مرده گوشی و از شیوا گرفت و گفت: ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
توضیح پلیس درباره کشته‌شدن یک شهروند در حوادث کرج /سلاح "جنگی" بود رئیس پلیس آگاهی: 🔹با جدیت می‌توانم بگویم که سلاح استفاده شده در قتل وی جزو سلاح‌هایی نبوده که نیروی انتظامی از آنها استفاده می‌کند. 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
شدت جنگ‌روانیم و بیشتر کردم.. با شیطنت و کنایه بهش گفتم: +شیوا، بچه داریاااا .. حواست هست؟! چشمای پ
سری دوم قسمت شصت شیوا همین که داشت این چرت و پرتارو میگفت و تهدیدم میکرد یه هویی دیدم برای اولین بار توی تمام این تماسا صدای یه مرد اومد.. فاطمه گفته بود یه مرد هم باهاشون هست ولی خب زیاد ندیده بودش اون و. اون مرده گوشی و از شیوا گرفت و گفت: _گوش کن عاکف سلیمانی... تماس بعدی رو این خانم نمیگیره. تماس بعدی رو خودم میگیرم... میخوام محل جنازه مادرت و بهت بگم... تمام... قطع کرد... فوری رفتم کنار میز کار اون کارمنده مخابرات گفتم: +چیشد.. پیدا کردی؟ _تونستم محدوده رو پیدا کنم... بازم دقیق نشده پیدا کنیم... چون اونا آموزش دیده هستند ظاهرا... زود قبل شناسایی قطع میکنند.. به احتمال قوی هم از خطوط ماهواره ای استفاده میکنن. +بهم بگو محدودشون کجاست؟ _طرفای سرولات... البته اگه جاشون و عوض نکنند،حتما توی تماس بعدی میتونم جاشون و پیدا کنم...چون سیوش کردم. +پس حتما سیوش کن این و. نقشه رو نگاه کردم بهش گفتم: +اینجا که همش جنگل و کوه هست. _احتمالا توی جنگل باید باشن. +پس یه کاری میکنیم.. من میرم اون سمتی... اگه خبری شد و اونا به من زنگ زدند، تلفنم و کنترل کن و خبرش و بهم بده. حرکت کردم به سمت منطقه مورد نظر.. با فیروزفر هم هماهنگ کردم تا از اون طرف خودشون و فوری برسونن و یه تیم مخصوص رهایی گروگان 15 نفره هم بفرستند همون محدوده. به فیروز فر گفتم: «من دارم میرم سمت سَروِ لات... اونجا میبینمتون.. امیدوارم زودتر برسید و به هم دست بدیم.» حرکت کردم سمت همون محدوده ای که میدونستیم تیم تروریستی همون اطراف هستن.. یه چهل دیقه بعد رسیدم و دیدم از 200 متریه نزدیک منطقه مورد نظر جاده رو بچه های اطلاعاتی امنیتی و عملیاتی بستن و به محض دیدن من باز کردن جاده رو ، تا من برم.. یه صد متر جلوتر که رفتم دیدم فیروزفر و تیمش مستقر شدن... از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت فیروزفر، بهش گفتم: « خبری نشده؟ مورد مشکوکی، یا چیزی که کمکمون کنه بهش نرسیدید؟» اونم گفته: « نه متاسفانه.. منتهی بچه ها دارن گشت های امنیتی رو ادامه میدن.» همزمان داشتیم حرف میزدیم دیدم تلفنم زنگ میخوره...نگاه کردم دیدم همون خط تروریست ها هست که بهم زنگ میزدن... بی سیم زدم به بچه های رهگیری مکالمات و گفتم: «از عاکف به 100____از عاکف به 100____بگیرش داره زنگ میزنه...» بعدش جواب دادم تلفن و: +بله...میشنوم حرفاتون و ! دیدم کسی جواب نمیده و حرف نمیزنه... بعد از چند ثانیه صدای یه زن و شنیدم که انگار با من حرف نمیزد و داشت با یکی که پیشش بود، با اون حرف میزد و میگفت: «آرمین من خواهش میکنم.. من هرکاری که کردم فقط بخاطر پسرم بوده.. اگه بچم و از دست بدم پول به چه دردم میخوره.. الانم که با شماها دارم کار میکنم برای پوله.. ههععیییی .. ای کاش وارد این بازیا نمیشدم هیچ وقت..» دو زاریم افتاد و متوجه شدم زنه پشیمون شده و تهدید من اثر گذاشته و جنگ روانی موثر واقع شده.. اونم یواشکی زنگ زده بهمون از این طریق آمار بده که کجا هستند. چون نمیتونست جلوی اون شخص بگه پشیمون شدم و به ما خبر بده که بیاید ما فلان جاییم... البته احتمال اینکه دام و حیله بودن این قضیه هم بود که من و گیر بندازن تا نقششون و عملیاتی کنن و ضربه ای به سیستم اطلاعاتی امنیتی ایران بزنن با ربایش من. داشتم به تماسی که گرفتن و صحبت هایی که میکردن گوش میدادم، که بچه ها بی سیم زدند و گفتن: _از 100 به عاکف... + بگو 100.. میشنوم.. _مکان دقیق کفتارها پیدا شد.. الان دقیقا داخل جنگل های سرولات هستند.. احتمالا توی ارتفاعاتش..» گفتم: « 100 ___ممنونم.. پیغامت دریافت شد..فقط خیلی زود همین الآن ، مختصاتش و بفرست روی گوشیم...تمام.» خودم یکطرفه تلفن تروریستهارو قطع کردم و آمار دقیق محل اختفای اونارو مخابرات بهم داد، و روی گوشیم دیدم... با جی پی اس، دقیق بررسی کردم و دیدم نزدیک این کوه جنگلی یه ساختمون پنج شیش طبقه نیمه کاره هست.. دیگه یقین پیدا کردم همونجا هستند. فوری با فیروزفر و تیم رهایی گروگان و بچه های امنیتی شیش هفت تا ماشین شدیم رفتیم سمت بالای جنگل که اون ساختمون نیمه کاره اونجا بود.. توی مسیر قبل اینکه برسیم به ساختمون توی اون کوه جنگلی، یه تماس با تهران گرفتم و به حاج کاظم خبر دادم و گفتم: «عاکفم... زنه زنگ زده و گوشیش و روشن گذاشته و حرف نزده.. ظاهرا میخواسته جاش و پیدا کنیم..احتمالا تهدیدم موثر بوده..» حاجی گفت: _چیکار کردی مگه که طرف اینطور وا داد خودش و !!!! +مهم نیست..‌بعدا میفهمید. دست گذاشتم روی شاهرگش.. _عاکف حواست باشه دام نباشه. احتمالا میخوان به تو برسن شاید.. همه ی جوانب و در نظر بگیر. +حواسم هست.. خودمم به همین فکر کردم. _شرایط حفاظتی رو رعایت کن.. ریز به ریز تصمیماتت و با ما ، در تهران هماهنگ کن.. موفق باشی. +شنیدم.. یاعلی
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت شصت شیوا همین که داشت این چرت و پرتارو میگفت و تهدیدم میکر
رفتیم با بچه ها به سمت ارتفاعات جنگلیه سرولات...یه جاده خیلی بدی داشت.. یادم نمیره.. خیلی خطرناک هم بود..حدود 500 متری مونده بود برسیم به ساختمون که بی سیم زدم گفتم ماشینارو توی جنگل بزارن و پیاده بریم بقیه مسیرو .. دوتا از نیروهای مخصوص و برای مراقبت از ماشین گذاشتیم اونجا و بقیه راه و به خاطر اینکه، تروریستا نفهمن ما داریم بهشون میرسیم، پیاده رفتیم سمت اون ساختمون که 90 درصد یقین داشتیم اونجا هستن. پیاده و خیلی حفاظت شده از لای درختا میرفتیم بالا و سمت ساختمون. دویست متر مونده بود به ساختمون برسیم که همه پشت یه سنگ بزرگ و بلند، سنگر گرفتیم... بررسی کردیم که برای نزدیک شدن به ساختمون از چه شیوه ای استفاده کنیم.. من دوره های مخصوص و کارای اطلاعاتی و عملیاتی در جنگل و دیده بودم و تاحدودی میتونستم هدایت کنم.. ولی بچه های نوپو یا همون یگان ویژه و نیروی مخصوص کاربلدتر بودن..چون کارشون این بود. خلاصه با مشورت و تبادل نظر، تونستیم تقسیم بشیم و از هم جدا بشیم و گروه_گروه به ساختمون برسیم.. به محض رسیدن دستور دادم به تمام نیروها که اطراف ساختمون و پوشش بدن و محاصره کنند. رسیدیم دم ورودی ساختمون.. فوری خودم و فیروزفر و چندتا از بچه های رهایی گروگان رفتیم از پله ها بالا. نمیدونستیم توی این ساختمون نیمه کاره پنج طبقه و بزرگ، تروریست ها توی کدوم قسمتش و کدوم اتاقای نیمه کاره این ساختمون هستند و سنگر گرفتند.. کُلتم و در آوردم و دونه به دونه اتاقارو با حفظ شرایط امنیتی، من و اون تیم رهایی گروگان می گشتیم. همینطوری گشتیم و رسیدیم طبقه سوم.. شک کردم این طبقه باشن یا نه.. هر طبقه ی این ساختمون چیزی حدود 500 متر بود و خیلی بزرگ بود.. وارد محوطه طبقه سوم شدم. سرتیم خودم بودم... آروم رفتم جلو تا از پشت دیوار ببینم فضای درورنی اون طبقه رو ... یه لحظه دیدم یکی کنار یه دیواره و آماده هست برای شلیک.. ظاهرا از قبل متوجه حضور من شده بود.. تا اون آدم و دیدم به سمتش شلیک کردم و اون پشت دیوار فوری سنگر گرفت. با صدای شلیک،، یه هویی صدای جیغ یکی بلند شد... فهمیدم مادرم و تیم گروگان گیرا همین طبقه هستن.. من که شلیک کردم بلافاصله پشت دیوار سنگر گرفتم.. اون پسره هم سنگر گرفت.. از یه سوراخ کوچیکی که روی دیوار، کَنده کاری شده بود و نیمه تعمیر بود، اتاقی که مادرم و تیم تروریستی بودن و میدیدم.. اون پسره که نمیدونستیم کیه و در آخرین تماسی که شیوا گرفت و، ولی با من حرف نزد، و با یکی دیگه حرف میزد و اسمش و موقع صحبت صدا میزد آرمین، از توی سوراخ دیوار دیدم یه تیر زد سمت شانه ی سمت راست همکار تروریستش یعنی همون شیوا.. چون ظاهرا فهمیده بود که اون مکان و لو داده... اون زن دقیق افتاد جلوی مادرم.. مادرم شوک بزرگی بهش وارد شد.. من از توی اون سوراخ کوچیک روی دیوار دیدم اون پسره فرار کرد و رفت سمت یه اتاق دیگه و بعدش از توی اون اتاق فرار کرد یه طبقه بالاتر.. چون دیوارا باز بود، و اونم میتونست از بعضی جاهاش به سمت پله ها در بره.. شانسی که آوردیم ساختمون نیمه ساخت بود و ما میتونستیم بدونیم چی به چیه. منم میدونستم این فرار بکن نیست.. چون کل ساختمون محاصره بود. وقتی فهمیدم اون از این طبقه رفته، فوری رفتم سمت مادرم و دستاش و باز کردم... تا من و دید گفت فاطمه خوبه؟؟؟ گفتم آره.. هیچ جای نگرانی نیست. هم زمان فیروزفر سر رسید.. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
⭕️ رزمایش سپاه در بستن تنگه هرمز، فرمانده ارتش آمریکا را مجبور به واکنش کرد 👤ژنرال ووتل: ایران می‌تواند تنگه هرمز را مین‌گذاری کرده و در آنجا رادار و سامانه‌های موشکی مستقر کند 🔸رزمایش دریایی ایران پیامی به آمریکا بود 🔸برای ضمانت آزادی ناوبری در این آب‌ها آمادگی داریم 🔸بخش عمده فعالیت‌های ایران در آب‌های تنگه هرمز مرتبط با نیرو‌های قدس سپاه پاسداران و فرمانده آن‌ها سرلشکر «قاسم سلیمانی» هست 🔺هر جا که نشانی از فعالیت ایران می‌بینید، ردپای قاسم سلیمانی هم مشاهده می‌شود. ادمین: حاج عماد مغنیه جمهوری اسلامی ایران ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat