eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴نیویورک تایمز به نقل از یک مقام ایرانی: بیش از 20 نفر در ارتباط با ترور اسماعیل هنیه در تهران بازداشت شدند. 🔸️در میان بازداشت شدگان افسران اطلاعاتی، مقامات نظامی و کارمندان اداره مهمانخانه وجود دارند. 🔹پروتکل های امنیتی مقامات ارشد کشور طی دو روز گذشته اصلاح شده است. ✍خیمه‌گاه ولایت: این دست خبرها را جدی نگیرید. به این دلیل که می‌خواهند با این دروغ پراکنی‌ها ذهن‌ها از اسرائیل جنایت کار و تروریست منحرف شود. اگر یک درصد هم این خبر درست باشد، که نیست، امری کاملا طبیعی است که در صورت هرگونه احتمالات، برخی افراد دستگیر شوند. ولی این اتفاق تروریستی مستقیما مربوط به اسراییل است که با چراغ سبز ایالات متحده آمریکا دست به چنین جنایتی زده. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
عملیات امشب حزب‌الله یک عملیات پیش دستانه و برای دست گرمی بود. به نظر بنده حمله امشب، حتی در سطح انتقام فواد شکر هم مطرح نیست. وقتی دبیر کل حزب الله لبنان رسما به اسرائیل می‌گوید از خطوط قرمز عبور کردید، پس زدن چند راکت را نباید حمله انتقام جویانه تلقی کرد. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر آمریکا دخالت کند... امیر سرلشکر موسوی، فرمانده کل ارتش: 🔹اگر امریکا در عملیات ایران دخالت کند تمام پایگاه‌های آمریکا را در منطقه می‌زنیم. ✍خیمه‌گاه ولایت: این فرمایشات فرمانده محترم ارتش، نشان از اطلاع از هرگونه تهدیدات احتمالی آمریکا علیه ایران دارد که قطعا جمهوری اسلامی به آن پاسخ سختی خواهد داد. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
4_5801084315206944752.pdf
6.57M
جنگ امنیتی ایران و اسرائیل مستند داستانی امنیتی عاکف سلیمانی فصل سوم «PDF» مستندی داستانی امنیتی از نفوذ دشمن در مراکز حساس و امنیتی و هسته‌ای کشورمان ✅ تلگرام ▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ ✅ ایتا ▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff ✅ توییتر ▶️https://twitter.com/kh_Velayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
1_1652766742.pdf
2.94M
پی دی اف درمورد پرستوهای موساد اسراییل میباشد. اگر می‌خواهید از روش‌های پیچیده زنان امنیتی موساد که برای افراد موثر تله جنسی می‌گذارند آگاه شوید، توصیه میشود پی دی اف فوق را مطالعه بفرمایید. ✅ تلگرام ▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ ✅ ایتا ▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff ✅ توییتر ▶️https://twitter.com/kh_Velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اسراییل 25 سال آینده را نخواهید دید! 🔹️شاید آن روز که خلف صالح خمینی کبیر رضوان الله تعالی علیه فرمود: اسراییل 25 سال آینده را نخواهد دید، جمع زیادی از تحلیل گران مدعی داخل و خارج در دلشان گفتند، با چه مستندی چنین حرفی زده شد؟! 🔸جواب این است با همان مستندی که در جنگ 33 روزه وقتی هیچ علامتی از پیروزی نبود به حاج قاسم نوید پیروزی دادند. مردان الهی با نور قرآن به تحولات می‌نگرند که در آن قطعا و یقینا خطایی نیست. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴شیعیان ایران و عراق بر شیطان پیروز می شوند! 🔸️کتاب، «در حدود سال 2027» تألیف یک کتاب ویژه است که حدود 5 سال پیش اولین نسخه آن چاپ شده است. 🔹️تخصص آقای اور روان شناسی است و سال‌ها در مراکز حساس و معتبر آمریکایی تدریس داشته و از سوی و برای سخنرانی دعوت شده است. 🔸️او به دلیل پیشینه مذهبی و سیاسی در سال 2019 تألیف کتاب CIRCA 2027 را به اتمام رساند. در این کتاب به 2 نکته مهم اشاره شده است: 1⃣تلاش عراقی‌ها و پیروزی ایرانیان بر شیطان 2⃣تسلط شیعیان و مسلمانان بر منطقه و نبردی که بعد از آن صلح فراگیر صورت می‌گیرد. 🔹🔸🔹صهیونیست‌ها به شدت از گرفتار شدن حوادث آخرالزمانی بیم دارند و هرچه جلوتر می‌روند خود را به زوال پیش‌بینی شده نزدیک‌تر و واقعی‌تر می‌بینند. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🔹️قاب‌های منتشرنشده‌ای از روزی که حاج قاسم سلیمانی، شهید هنیه را به دیدار رهبر انقلاب آورد. 🔸حضور یحیی سنوار پس از آزادی سال ۲۰۱۱ در دیدار با رهبر انقلاب و روایت اسماعیل هنیه از حکم ۴۳۰ ساله زندان توسط صهیونیست‌ها برای او. 🔹️این برنامه به زودی توسط پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری منتشر خواهد شد. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
تصویری از دکتر پزشکیان و دکتر قائم پناه (معاون اجرایی رئیس جمهور) در ماموریت مبارزه با گروهک تروریستی کوموله و دموکرات سال ۱۳۵۸ که نشان از فداکاری آنها در حفاظت از انقلاب دارد. این وظیفه و هنر ماست که از این ذخایر در مقابل هجوم شناختی صیانت کنیم و کما فی السابق از پتانسیل آنها در راه اعتلای انقلاب اسلامی بهره ببریم. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
🔴مهدی امنیتی نبود، اما به خاطر اشتباه برادر زاده همسرش شهید شد... ↩️قسمت اول مهدی متولد73 بود و کارش مسئول دفتری یک شخصیت نسبتا مهم بود. سوای آن، به طور مستقل و به دلیل علایق شخصی در حوزه امنیتی و دفاعی کارهای پژوهشی انجام می‌داد و بخاطر نوع پژوهش و کارهایش، ارتباطات گسترده‌ای با برخی از مسئولین امنیتی و نهادها داشت. مهدی به همین خاطر خیلی از مسائل حفاظتی و امنیتی و اصولی را رعایت میکرد و از طرفی با مطالب و تحلیل‌ها و کارهایی که در حوزه سایبری کرده بود، حساسیت دشمن را برانگیخته بود و تحت رصد دائم دشمن قرار داشت؛ و بعضا مطالبش را دشمن بازتاب میداد و درمورد آن در رسانه‌های ضدانقلاب نظیر ایران اینترنشنال و رسانه‌های آموزشی اغتشاشات، درموردش بحث می‌شد. شبی از شب های سرد زمستان، بله برون برادرزاده سمیه خانم«همسر آقا مهدی» بود. هم سمیه، هم مادرش، هم برادرش که پدر داماد میشد، به مهدی اصرار کردند که تو باید در این مراسم باشی. مهدی علیرغم تمام اصرارها به مراسم بله برون برادرزاده همسرش نمیرود و درخانه می‌ماند و آن شب را ترجیح میدهد به کارهای پژوهشی و مطالعات و... برسد. و آن شب، شبی میشود که امضای شهادتش را در مراسم بله برون برادرزاده همسرش کلید میزنند. قبل از مراسم بله برون/ در خانه مهدی/ سمیه خطاب به مهدی: _مهدی جان عزیزم، واقعا نمیخوای بیای؟ مهدی لبخندی میزند و میگوید: +میدونی که نمیام. جوابم همونیه که گفتم. نه. سمیه که خانم متدین و اهل ملاحظه‌ای است و عاشق شوهرش، از مهدی ناراحت می‌شود اما بروز نمیدهد تا با مهدی وارد بحث نشود و یک وقت مهدی را عصبی نکند. پس از نه محکمی که از همسرش آقا مهدی می‌شنود، میگوید: _خیلی دوست داشتم که تو هم بیای. دیدی که خان داداشمم بهت زنگ زده. برادرزاده‌م مهرداد هم بهت زنگ زده تا بیای. اما همش میگی نمیام. بابا والله بزن بکوب نیست. بیا دیگه عشق دلم. مهدی دستی به موهایش میکشد و کمی چشمانش را می‌مالد و میگوید: +سمیه جان، ما چندساله ازدواج کردیم؟ _سه سال و نیم! +به طور کامل من و شناختی یا نه؟ _چطور؟ +چطور نداره. میدونی که وقتی میگم نه، یعنی نه، و حرفم تا آخر نه هست. و وقتی میگم بله و آره و مثبت جواب میدم، یعنی تا تهش بله و آره و جوابم مثبت هست و کمتر زمانی پیش میاد رای من عوض بشه. این و خوب باید فهمیده باشی. _خب عزیزم، دوست دارم تو هم باشی. همه دارن میان. فقط تو نیستی. +جان مادرت انقدر به من گیر نده و با من وَر نرو. الانم زنگ بزن به پدرت اینا بگو بیان دنبالت با هم برید خونه داداشت. سلام منم برسونید. تبریک منم برسونید. سمیه دور از چشم مهدی اخمی میکند و میگوید: «باشه.» مهدی میرود نزدیک میز آرایش سمیه که مشغول بافت موهایش بوده، دستش را روی شانه‌های همسرش میگذارد و بوسه‌ای نثار گردن و گونه‌های همسرش میکند. تقریبا همه می‌دانستند که مهدی روی ثبت عکس از خودش و همسرش چقدر حساس است. مهدی به همسرش سمیه میگوید: +عزیزم، دیگه سفارش نکنم. یه کم توی مهمونی بیشتر رعایت کن. اگر قراره ازت عکس بندازن، بگو با گوشی شخصیت عکس بندازن ازت؛ و عکس‌ها رو هم منتقل کن به فلش شخصی که داری. حواست باشه وقتی داری با گوشی شخصی‌ت عکس میندازی، کسی با گوشی شخصیش ازت عکس نگیره. _چشم عزیزم. حواسم هست. شما نگران نباش. شب بله برون/ منزل عروس خانم! خانواده داماد و عروس، همه در منزل پدر همسر مهرداد«داماد» جمع می‌شوند. مراسم انجام میشود و موقع انداختن عکس‌های آخر مراسم می‌شود. سمیه همسر مهدی تا اینجا حواسش بود که کسی از او تصویر یا فیلمی ثبت نکند و هربار کسی میخواست فیلم بگیرد، او چادرش را بیشتر جمع میکرد و حلقه صورتش را با چادر تنگ‌تر میکرد تا چهره‌اش به راحتی قابل تشخیص نباشد. موقع عکس انداختن سمیه خانم با عروس و داماد که میرسد، او به صراحت و با شجاعت کامل میگوید: «لطفا از من کسی عکس نگیره. من با گوشی شخصی خودم که الان میدمش به یکی از خواهرام، میگم از من و مهرداد و خانم گلش عکس بندازه.» به چندنفر از خانواده عروس بر میخورد و از این حرف دلخور میشوند، اما برای سمیه ذره ای مهم نبود که در این زمینه چه کسی از او ناراحت می‌شود. حتی اگر خانواده خودش هم ناراحت می‌شدند برایش مهم نبود؛ البته تقریبا خانواده سمیه با این موضوع کنار آمده بودند و برایشان موضوع تازه‌ای نبود. سمیه هم آنقدر روی خودش کار کرده بود که هیچ چیزی جز خواسته همسرش و یکسری اصولی که به او از اول زندگی گوشزد شده بود، مهم نبود. آن شب خیلی عادی تمام شد و همه رفتند سراغ زندگی شخصی‌شان. ✍ادامه دارد... ❌کپی و استفاده از این مطلب با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است ❌ ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
↩️قسمت دوم سه ماه بعد از بله برون...منزل پدر مهرداد«برادر سمیه_برادرخانم مهدی» آرین صمیمی‌ترین دوست مهرداد بود. تماس میگیرد و با مهرداد هماهنگ میکند تا همدیگر را ببینند. مهرداد مذهبی بود. مانند مهدی که شوهر عمه‌اش بود. اما آرین که رفیق او بود، به ظاهر مذهبی بود و در باطن «.....!» مهرداد آن روز به آرین میگوید بیاید به خانه پدرش. آرین به خانه پدر مهرداد رفت تا طبق معمول همیشه باهم قلیان بکشند. یک نکته را بگویم که همانطور که همه میدانید، معمولا در مراسم بله برون جز خانواده درجه یک و مهم عروس و داماد کسی حضور ندارد. اما در مراسم مهرداد و همسرش، آرین به دلیل اینکه بیش از حد با مهرداد صمیمی بود و رفیق گرمابه و گلستان یکدیگر و مثل برادر بودند، توسط مهرداد به آن مراسم دعوت میشود. موقع کشیدن قلیان، صحبت از شب بله برون می‌شود و آرین میگوید: _مهرداد شب بله برونت، اون خانمه که مذهبی بود، کی بود؟ تا حالا ندیدمش. مهرداد با حالت خاصی که به تو چه ربطی دارد، نگاهی به آرین می‌اندازد و میگوید: +چطور؟ آرین که از حرکت چشم‌های مهرداد جا میخورد، میگوید: _همینجوری! سپس کمی جا به جا میشود و دهانی پلاستیکی و یکبار مصرف قلیان را در می آورد و شلنگ قلیان را به مهرداد که وسواسی بود میدهد و میگوید: «بیا بگیرش. بکش حالش و ببر.» مهرداد تاملی میکند و میگوید: +عمه‌م بود. حالا چیشده مگه؟ _مجرده؟ +به تو چه! یعنی چی این حرفت؟ _بخدا منظوری نداشتم به جون تو و به رفاقت‌مون قسم. فقط سوال کردم. مهرداد من و تو صمیمی هستیم، این رفتارها ازت عجیبه ها... یعنی من و تا حالا نشناختی؟! من کی روی ناموس مردم نظر داشتم که حالا بخوام روی عمه تو نظر داشته باشم و«.....» مهرداد حرف های آرین را قطع میکند و میگوید: +آقاجان، عمه من متاهله. حالا میگی چیشده یا نه؟ _پس شوهرش کجا بود؟ چون اون دوتا عمه‌هات و که قبلا دیده بودم، شوهراشون بودن. این عمه‌ت و ندیده بودم و انگار شوهرشم نبود. +شوهرش نتونست بیاد. زیاد اهل اینطور مهمونی‌ها نیست. _که اینطور... حالا چرا موقع عکس انداختن شد اونطور گفته بود عمه‌ت؟ و اینجا بود که مهرداد دهن لقی کرد و آنچه را که نباید میگفت، گفت...«شوهرش محدودش کرده.» _مگه شوهر عمه‌ت چه‌کارست؟ +نمیدونم. یعنی هیچ کسی نمیدونه. میگن مسئول دفتر یکی از مسئولین انقلابی هست. الانم که میگن رفته سوریه و از اون طرف میره لبنان. دو سه هفته بعد از بله برون من رفته. _جدی میگی؟! بابا ای‌ول. چه شوهر عمه باحالی داری. عکسش و داری ببینم؟ +آره. مهرداد عکسی را که از مهدی داشت به آرین نشان میدهد و سپس گوشی خودش را قفل میکند. آرین آن روز خیلی زود از مهرداد خداحافظی میکند و جدا می‌شود و بعد از اینکه از مهرداد جدا می‌شود، میرود سمت میدان هفت حوض تهران پارس. وارد خانه ای که از قبل هماهنگ شده بود میشود. به محض ورود گوشی و لب تاپ و کیف و همه چیزش را تحویل میدهد. پس از تحویل لوازم و بازرسی بدنی با همراهی یک مرد تنومند سوار آسانسور میشوند و به سمت طبقه 3 آن خانه امن میروند. به محض ورود با استقبال یک زن روبرو میشود که نام آن زن اعظم است. آرین به سمت اعظم میرود و به هم دیگر دست میدهند. آرین روی یکی از مبل ها می نشیند و اعظم هم روبرویش. به آرین میگوید: _خب! تعریف کن چه خبر؟ +خبرهای مهمی دارم خانم. _میشنوم. +یکی از کسانی که متصل به سیستم امنیتی آخونداست، پیداش کردم. _صدبار نگفتم اتصالی نمیخوام؟ اصل جنس و میخوام! +خانم؛ این یارو، هم اتصالی هست، هم اصل جنس! اعظم بلند میشود و چندقدم راه میرود؛ سپس به آرین نگاهی می‌اندازد و میگوید: _دقیق تر حرف بزن. آرین که فهمیده اعظم مست است و زیادی هم مصرف می‌کند، زیر لب و آهسته فحشی را حواله اعظم می‌کند و به خودش میگوید «شل ناموس انقدر مست کرده که واضح تر از این‌هم حرف بزنم نمی‌فهمه.» و وقتی می‌بینید اعظم دارد میخ‌کوب نگاهش می‌کند، خودش را جمع می‌کند میگوید: +راستش خانم، شوهر عمه یکی از دوستانم، یه مدت توی یکی از تشکیلات‌های امنیتی حکومت آخوندا کار میکرد. خودشم پروژه بگیرِ تشکیلات حکومته. با اونی که رفیق شدم و دوساله که باهمیم، میگفت مسئول دفتر یکی از انقلابی‌ها هست. حالا دیگر اعظم چهارشاخ میشود تا حرف‌های آرین را با دقت بیشتری گوش کند؛میگوید: _خب، تندتر توضیح بده بچه‌جان. +راستش خانم الان هم سوریه هست. _برای چی؟ +با یه تیم امنیتی که بهش اطمنیان دارن متصل شده تا کارهای پژوهشی خودش و بابت مقاومت در سوریه انجام بده. _به جز این فک زدن مستندات چی ازش داری؟ +هیچچی. _پس به قبر ننه بابات خندیدی که اومدی اینجا. آرین از عصبانیت در حالت مستی اعظم می‌ترسد و کمی عقب می‌کشد و به مبل خودش را می‌چسباند... اعظم می‌گوید: _بار آخرت باشه دست خالی میای اینجا و وقت من و میگیری.