هدایت شده از خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی
↩️قسمت دوم
سه ماه بعد از بله برون...منزل پدر مهرداد«برادر سمیه_برادرخانم مهدی»
آرین صمیمیترین دوست مهرداد بود. تماس میگیرد و با مهرداد هماهنگ میکند تا همدیگر را ببینند. مهرداد مذهبی بود. مانند مهدی که شوهر عمهاش بود. اما آرین که رفیق او بود، به ظاهر مذهبی بود و در باطن «.....!»
مهرداد آن روز به آرین میگوید بیاید به خانه پدرش. آرین به خانه پدر مهرداد رفت تا طبق معمول همیشه باهم قلیان بکشند. یک نکته را بگویم که همانطور که همه میدانید، معمولا در مراسم بله برون جز خانواده درجه یک و مهم عروس و داماد کسی حضور ندارد. اما در مراسم مهرداد و همسرش، آرین به دلیل اینکه بیش از حد با مهرداد صمیمی بود و رفیق گرمابه و گلستان یکدیگر و مثل برادر بودند، توسط مهرداد به آن مراسم دعوت میشود.
موقع کشیدن قلیان، صحبت از شب بله برون میشود و آرین میگوید:
_مهرداد شب بله برونت، اون خانمه که مذهبی بود، کی بود؟ تا حالا ندیدمش.
مهرداد با حالت خاصی که به تو چه ربطی دارد، نگاهی به آرین میاندازد و میگوید:
+چطور؟
آرین که از حرکت چشمهای مهرداد جا میخورد، میگوید:
_همینجوری!
سپس کمی جا به جا میشود و دهانی پلاستیکی و یکبار مصرف قلیان را در می آورد و شلنگ قلیان را به مهرداد که وسواسی بود میدهد و میگوید: «بیا بگیرش. بکش حالش و ببر.»
مهرداد تاملی میکند و میگوید:
+عمهم بود. حالا چیشده مگه؟
_مجرده؟
+به تو چه! یعنی چی این حرفت؟
_بخدا منظوری نداشتم به جون تو و به رفاقتمون قسم. فقط سوال کردم. مهرداد من و تو صمیمی هستیم، این رفتارها ازت عجیبه ها... یعنی من و تا حالا نشناختی؟! من کی روی ناموس مردم نظر داشتم که حالا بخوام روی عمه تو نظر داشته باشم و«.....»
مهرداد حرف های آرین را قطع میکند و میگوید:
+آقاجان، عمه من متاهله. حالا میگی چیشده یا نه؟
_پس شوهرش کجا بود؟ چون اون دوتا عمههات و که قبلا دیده بودم، شوهراشون بودن. این عمهت و ندیده بودم و انگار شوهرشم نبود.
+شوهرش نتونست بیاد. زیاد اهل اینطور مهمونیها نیست.
_که اینطور... حالا چرا موقع عکس انداختن شد اونطور گفته بود عمهت؟
و اینجا بود که مهرداد دهن لقی کرد و آنچه را که نباید میگفت، گفت...«شوهرش محدودش کرده.»
_مگه شوهر عمهت چهکارست؟
+نمیدونم. یعنی هیچ کسی نمیدونه. میگن مسئول دفتر یکی از مسئولین انقلابی هست. الانم که میگن رفته سوریه و از اون طرف میره لبنان. دو سه هفته بعد از بله برون من رفته.
_جدی میگی؟! بابا ایول. چه شوهر عمه باحالی داری. عکسش و داری ببینم؟
+آره.
مهرداد عکسی را که از مهدی داشت به آرین نشان میدهد و سپس گوشی خودش را قفل میکند.
آرین آن روز خیلی زود از مهرداد خداحافظی میکند و جدا میشود و بعد از اینکه از مهرداد جدا میشود، میرود سمت میدان هفت حوض تهران پارس. وارد خانه ای که از قبل هماهنگ شده بود میشود. به محض ورود گوشی و لب تاپ و کیف و همه چیزش را تحویل میدهد.
پس از تحویل لوازم و بازرسی بدنی با همراهی یک مرد تنومند سوار آسانسور میشوند و به سمت طبقه 3 آن خانه امن میروند.
به محض ورود با استقبال یک زن روبرو میشود که نام آن زن اعظم است. آرین به سمت اعظم میرود و به هم دیگر دست میدهند. آرین روی یکی از مبل ها می نشیند و اعظم هم روبرویش. به آرین میگوید:
_خب! تعریف کن چه خبر؟
+خبرهای مهمی دارم خانم.
_میشنوم.
+یکی از کسانی که متصل به سیستم امنیتی آخونداست، پیداش کردم.
_صدبار نگفتم اتصالی نمیخوام؟ اصل جنس و میخوام!
+خانم؛ این یارو، هم اتصالی هست، هم اصل جنس!
اعظم بلند میشود و چندقدم راه میرود؛ سپس به آرین نگاهی میاندازد و میگوید:
_دقیق تر حرف بزن.
آرین که فهمیده اعظم مست است و زیادی هم مصرف میکند، زیر لب و آهسته فحشی را حواله اعظم میکند و به خودش میگوید «شل ناموس انقدر مست کرده که واضح تر از اینهم حرف بزنم نمیفهمه.» و وقتی میبینید اعظم دارد میخکوب نگاهش میکند، خودش را جمع میکند میگوید:
+راستش خانم، شوهر عمه یکی از دوستانم، یه مدت توی یکی از تشکیلاتهای امنیتی حکومت آخوندا کار میکرد. خودشم پروژه بگیرِ تشکیلات حکومته. با اونی که رفیق شدم و دوساله که باهمیم، میگفت مسئول دفتر یکی از انقلابیها هست.
حالا دیگر اعظم چهارشاخ میشود تا حرفهای آرین را با دقت بیشتری گوش کند؛میگوید:
_خب، تندتر توضیح بده بچهجان.
+راستش خانم الان هم سوریه هست.
_برای چی؟
+با یه تیم امنیتی که بهش اطمنیان دارن متصل شده تا کارهای پژوهشی خودش و بابت مقاومت در سوریه انجام بده.
_به جز این فک زدن مستندات چی ازش داری؟
+هیچچی.
_پس به قبر ننه بابات خندیدی که اومدی اینجا.
آرین از عصبانیت در حالت مستی اعظم میترسد و کمی عقب میکشد و به مبل خودش را میچسباند... اعظم میگوید:
_بار آخرت باشه دست خالی میای اینجا و وقت من و میگیری.
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
+خانم، حتما مستنداتش و براتون جور میکنم.
_چهطوری؟
آرین مکثی میکند و میگوید:
+اگر عجله دارید شمارش و میدم و گوشیش و هک کنید.
اعظم تأملی میکند و لبخندی میزند، سپس به محافظش که دم درب هال و پذیرایی ایستاده است میگوید: «بگو کیفش و بیارن داخل. به فائزه هم بگو بیاد اینجا کارش دارم.»
محافظ غول و چماق اعظم میرود سراغ فائزه و به او میگوید «خانم با تو کار داره» و از همان طرف هم به پارکینگ میرود و دقایقی بعد با کیف و گوشی متعلق به آرین وارد سالن پذیرایی میشود و کیف را می اندازد روبروی آرین...
اعظم میگوید:
_گوشیت و روشن کن!
+چشم خانم.
اعظم همانطور که مشغول راه رفتن بود و دور سالن هال و پذیرایی میچرخید و قهوهاش را میخورد و سیگارش را میکشید، افکار زیادی به سرش پرسه میزد... ناگهان با صدای نسبتا بلندی به آرین گفت: «چه غلطی میکنی؟ زودتر...»
آرین دستپاچه میشود و میگوید: «چشم خانم. بزارید روشن بشه.»
گوشی را که روشن میکند، به اعظم میگوید: «روشن شد خانم.»
همزمان فائزه وارد میشود و اعظم به او میگوید:
_شماره مهرداد و سوژه و زنش و ازش بگیرو روی هک گوشیشون کار کن. کل گالری گوشی هدف رو برام خالی میکنی.
سپس رو به آرین میکند میگوید:«برو. خبرت میکنیم.»
آرین میرود و سه روز بعد به او خبر میدهند تا به خانه امنی که سمت خیابان دولت که حوالی شریعتی بود برود. آرین به آن خانه امن میرود و با اعظم ملاقات میکند.
لحظاتی گذشته بود و آرین همانطور که سرش پایین بود، ناگهان با صدای دو سکه طلا که روی میز عسلی روبرویش توسط اعظم پرت میشود به خودش می آید.
در همان لحظه محافظی که نزدیک اعظم بود نزدیکش می آید و در گوش اعظم چیزی میگوید. اعظم سری به نشانه تایید تکان میدهد و محافظ اول به محافظی که کنار درب هال و پذیرایی ایستاده بود اشاره ای میکند. درب باز میشود و فائزه که هکر ماهری هم بود، با یک لب تاپ داخل می آید، سپس به سمت آرین میرود و در کنارش مینشیند.
اعظم به فائزه میگوید: «عکسارو بهش نشون بده.»
فائزه نتوانسته بود گوشی مهدی و همسرش را هک کند. دلیلش این بود که یک شماره عمومی داشتند و یک شماره مجازی و در مجازی هم هیچ عکسی نداشتند و هیچ عکسی هم رد و بدل نمیکردند. به همین خاطر فائزه نتوانست چیزی پیدا کند.
اما مهرداد...
مهرداد به دلیل حضور افسار گسیختهاش در مجازی و باز کردن لینکها و فایلهای ناشناس، گوشیاش توسط فائزه، آنهم با یک ترفند خاص و حرفهای و فرستادن فایل PDF که آلوده به ویروس بود، هک شد.
فائزه گالری گوشی مهرداد را رسما کپی کرده بود و حالا تصاویر را یکی یکی به آرین نشان میداد تا او بتواند مهدی را شناسایی کند و نشانش دهد.
آرین همان تصویری که توسط مهرداد دیده بود را به فائزه نشان میدهد. فائزه هم لب تاپ را بر میدارد و به سمت اعظم میرود تا عکس را به او نشان دهد.
اعظم همانطور که مشغول پک زدن به سیگارش بود و دودش تمام فضا را پر کرده بود، خیره به عکس مهدی که در لب تاپ فائزه بود میشود. سیگارش را خاموش میکند و به فائزه میگوید: «همین الان خیلی فوری بفرست به ایمیلم.»
✍ادامه دارد...
❌کپی و استفاده از این مطلب با ذکر منبع و لینک کانال خیمهگاه ولایت مجاز است ❌
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمه_گاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی
✍#قسمت_سوم
فائزه میرود و لحظاتی بعد تصویر را برای اعظم میفرستد. فائزه گوشی خود را چک میکند، سپس رو به آرین میکند و میگوید: «حالا میتونی بری.» آرین سکه هایش را از روی میزد برمیدارد و میرود.
اعظم تصویر را در گوشی اش ذخیره میکند و همان شب آن را از طریق یک راه ارتباطی کاملا سری و امن برای رابط خود در امارات میفرستد و آن رابط هم از آنجا طی یک جلسه ای با افسر موساد، تصویر مهدی را که مرتبط با دستگاه اطلاعاتی و نظامی و امنیتی کشور بود میدهد تا از طریق او رد برخی فرماندهان عالی رتبه جمهوری اسلامی در خاک کشورهای دوست و همسایه زده شود.
40 روز بعد / سوریه ساعت 16:00 سشنبه
دو نفر از زبدهترین نیروهای اطلاعاتی و شناسایی سرویس تروریستی موساد در خانه ای حومه سفارت ایران در دمشق مستقر میشوند. ایهود پس از ورود به خانه سیگار برگش را روشن میکند و روی مبل لم میدهد. به دبورا که یک دختر 31 ساله و امنیتی است میگوید:
+همه چیز هماهنگه؟
_چقدر استرس داری ایهود؟
+یک پدری از این ایرنیها در بیاریم که درس عبرتی بشه براشون. تا دیگه با جوجه های حماس و حزب الله بر علیه ما اقدام نکنن.
_نگران نباش. حتما همینطوره.
+دیشب بدجور مست کرده بودی؟
_همیشه یک شب قبل از عملیات های مهم عادتمه که مست میکنم. میخوام حال کنم. میخوام عیش و نوشم کامل باشه.
+اون موقعی که توی شاباک بودی هم همین بودی؟
دبورا نگاهی به ایهود می اندازد و لبخندی تلخ میزند و چیزی نمیگوید. با دوربینی که پشت پنچره بود اطراف سفارت را چک میکند. ایهود مینشیند و لحظاتی بعد دبورا هم میرود نزدیکش مینشیند و عملیات را باهم بررسی میکنند. ایهود تصویر مهدی را روی مانیتور اتاق میاندازد و به دبورا میگوید:
_این پسره مهدی فقط یک مرتبط هست با سرویس امنیتی. بیش از حد در رعایت مسائل امنیتی محتاط هست. به سختی تونستیم ردش و بزنیم. سه روز قبل هم از طریق مهدی تونستیم رد چندتا از نیروهای اطلاعاتی قدس و بزنیم.
+این سه هفته که داریم همه چیز و دائم رصد میکنیم، این جوجه پژوهشگر بیشتر از هرکسی اصول امنیتی رو رعایت میکنه. ولی خب، دست بالای دست بسیار است و ما تونستیم روی اونا چتر اطلاعاتی پهن کنیم.
ایهود قهقه ای میزند و میگوید:
_خودتم میدونی، یه سردار و معاونش توی این جمع هست که باید تیم ترور این دوتارو یه جوری بزنه که اسماعیل قاآنی دیگه هوس نکنه مثل قاسم سلیمانی مستشار بفرسته اینجا و بشار هم بخواد براشون فرش قرمز پهن کنه.
+عامل ما خبر داده که امروز میان سمت سفارت و از اونجا هم به سمت یکی از پایگاه های نظامی ایران سمت دیرالزور میرن. البته این پسره مهدی هیچ جایی همراهشون نیست. ولی خب ما تونستیم از طریق اون رد اینارو بزنیم. همون یکباری که با اینا بود، برای ما کلی فرصت مهیا شده تا با کسانی که مرتبط هست و شناسایی کنیم. ضمنا، عامل نفوذی ما در داخل ایران، همچنان سفید مونده. اما به دلیل برخی مسائل و عدم حساسیت رژیم آخوندی، باید اون و از ایران خارج کنیم.
_باید حواسمون باشه و تیم ترور رو به موقع هدایت و حمایت کنیم.
سه ساعت بعد توسط یکی از طراحان اصلی این عملیات و از طریق یک خط امن خبر میرسد که تیم ترور مستقیما ورود نمیکند و نقشه عوض شده و باید تیم اطلاعاتی و شناسایی موساد محل را ترک و تیم ترور در یکی دیگر از خانههای امن موساد در سوریه مستقر شود. قرار شد موقعیت دقیق تیم ایرانی توسط یک تیم رهگیری به اطلاع ارشدترین مقام عملیاتی موساد برسد.
ساعت 21:00 همان شب/پس از تغییر نقشه عملیات
تیمی از مستشاران امنیتی و نظامی ایران که 6 نفر بودند، همان شب در یک خانه امن چهارطبقهای در دمشق مستقر میشوند.
آن شب قرار بود چندتن از نیروهای حزبالله و ایران در آن خانه جلسهای درمورد برخی مسائل برگزار کنند.
خانه از قبل تحت رصد و اشراف نیروهای اطلاعاتی و عملیاتی موساد قرار داشت.
تیم حزبالله در راه است، اما...
ناگهان یک موشک ورق را برمیگرداند و شش تن از نیروهای اطلاعاتی و نظامی و امنیتی ایران در آن خانه شهید میشوند.
و در آخر مهدی هم با اینکه عنصر گزینه مهم امنیتی و مهم نبود و دشمن میتوانست او را برای عملیاتهای دیگرش زنده نگه دارد و ارتباطات دیگر او را کشف کند، توسط یک عنصر ناشناس در یک تصادف ساختگی در تهران به شهادت میرسد.
گاهی یک اشتباه، بلد نبودن برای((نه)) گفتن توسط یک عضو خانواده، و عکس گرفتن و لو دادن توسط یکی از افراد فامیل، یک انسان پژوهشگر متصل و اهل نشست و برخاست با سرویس اطلاعاتی و امنیتی کشور، هزاران کیلومتر آن طرف تر به شهادت میرسد و از طریق او رد خیلی از مستشاران امنیتی هم زده میشود.
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
اما مهدی چگونه به شهادت رسید...
مهدی توسط یکی از افراد مرتبط با اعظم در یک تصادف ساختگی در جاده تهران به سمت قم، خودروی شخصیاش با سرعت بالا منحرف میشود.
اما اعظم که بود.
اعظم یک عنصر بهایی مخفی در ایران بود و یکی از تشکیلاتهای مخفی بهائیت در ایران را اداره میکرد و به اسرائیل خوش خدمتی میکرد.
اما آرین چگونه جذب شد...
آرین به دلیل مشکلات مالی در تور بهائیت قرار گرفت و مورد سوء استفاده واقع شد.
والعاقبة للمتقین
✍پایان
❌کپی و استفاده از این مطلب با ذکر منبع و لینک کانال خیمهگاه ولایت مجاز است ❌
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمه_گاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴شهادت محمد ضیف تایید شد
🔹️سخنگوی گردانهای قسام شاخه نظامی حماس رسماً اعلام کرد که محمد ضیف، فرمانده کل این گردانها در جریان جنگ اخیر در غزه همراه با شماری دیگر از فرماندهان این گردانها به شهادت رسیده است.
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمه_گاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥محمد الضیف، فرمانده پشت صحنه حمله به اسرائیل کیست؟
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمهگاهولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیام فرمانده گردانهای قسام خطاب به ملتهای عربی و اسلامی
محمد الضیف:
🔹ای برادران ما در کشورهای اسلامی و عربی، همین حالا به سمت فلسطین حرکت کنید و نگذارید افتخار جهاد و مشارکت در آزادسازی مسجد الاقصی از شما سلب شود.
محمدالضیف همان کسی است که 7مرتبه توسط اسراییل ترور و جان سالم به در برد، البته حالا ویلچر نشین است. او همان کسی است که دوسال قبل از آغاز طوفان الاقصی سخنگوی حماس گفته بود محمدالضیف در آینده حرفهای زیادی دارد برای اسرائیل.
محمد الضیف را میخواهید بشناسید، روی 3 لینک زیر بزنید👇
1⃣ https://eitaa.com/kheymegahevelayat/32292
2⃣ https://eitaa.com/kheymegahevelayat/32089
3⃣ https://eitaa.com/kheymegahevelayat/33781
➖➖➖➖➖➖➖
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمه_گاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴علت تاخیر در اعلام شهادت شهید محمد ضیف از ماه تیر 1403 تاکنون چه بوده است؟
🔸️به گزارش پايگاهخبری خیمهگاه ولایت_حاج ابوخالد محمد الضیف در واقع در همان ۲۳ تیرماه سال جاری به شهادت رسیده بودند اما تا تایید دقیق آن زمان برد. پس از تایید شهادت ایشان، حادثه ترور دکتر اسماعیل هنیه رخ داد. مجموع این دو باعث شد که فرماندهی قسام تصمیم بگیرد که به جهت عدم تضعیف روحیه و فروپاشی، سیاست اعلامی را سکوت مبهم قرار دهد زیرا در آن زمان هدف رژیم این بود که با زدنِ رئوس دفتر سیاسی و شاخه نظامی حماس، به خواستههای خود برسد.
🔹️با گذشت زمان و شهادت یحیی سنوار، این عدم اعلام به دلیل عدم فروپاشی روحی و همچنین نام نبردن از جانشین ایشان (محمد سنوار) بیش از پیش اهمیت یافت.
🔸️اکنون و با پایان جنگ و کسب پیروزیها در مرحله اول آتشبس، بهترین زمان جهت اعلام شهادت فرماندهان بود.
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمه_گاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمهگاه ولایت
🔴شب جمعه است و شب زیارتی امام حسین علیهالسلام #به_رسم_هر_هفته در شام وفات شهادتگونهی زینب کبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شب جمعه است و شب زیارتی آقای اباعبدالله الحسین علیهالسلام...
#به_رسم_هر_هفته
🔸️بالا بروید، پایین بیایید، بالاخره به این باور میرسید که ما هیچ پناهگاهی
جز امام حسینعلیهالسلام نداریم.
🔹️لطفا شما هم سهیم باشید و برای دیگران ارسال کنید و فضای فکری و روحی همه عزیزانتان را حسینی کنید.
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمه_گاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هشدار جدی رئیس پلیس اطلاعات تهران به اراذل و اوباش
◀️ به پایگاه خبری تحلیلی #خیمهگاه_ولایت بپیوندید👇👇
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff