خیمهگاه ولایت
🔴#مستند_امنیتی سال 1394 بود که با تیمی از بچههای ضدجاسوسی در سوریه مستقر شدیم و بعد از ماموریتی کو
🔴 #مستند_امنیتی
ساعت 9 صبح است که مسلحین با شلیکهای هوایی، خودروی حامل اُسرا را از میان جمعیت خارج میکنند.
چشمها بسته و با ضرب قنداق سرها را روی زانو میگذارند. سیدعباس با کشیدن سر به صندلی کمی چشمبند را پایین داده و زیرچشمی نگاه میکند، غیر از ایمان و سرباز سوری یک نفر دیگر هم با چشمان بسته کنارشان نشسته!
...خودرو وارد حیاط بزرگی میشود.
چهار اسیر را با #سیلی و لگد به اتاقی میاندازند. خیلی زود فهمیدند اسیر جدید سوری و رانندهی یک درجهدار ارتشی است که در لحظهی درگیری آنجا رسیده و او راهم دستگیر کردند.
سیدعباس زیرلب آیهالکرسی میخواند، ایمان با اضطراب میپرسد؛
_شهادتین بخوانیم؟
+برای هرچیزی آماده باش. هر اتفاقی ممکنه بیفته.
هر شخصی برای دیدن اسرا وارد میشد آنها را به باد کتک میگیرد...
عصر اتاق پر میشود... راننده ارتشی را جدا میکنند و سه اسیر را گوشه اتاق میبرند، #دوربین آماده است... یکبار ضبط میکنند ولی #سیدعباس با چهره جدی جواب میدهد. یکی با لگد چند ضربه به پهلوی سید میزند، چانه سید را نگه میدارد و چند کشیده محکم... فیلم ضبط میشود.
هنوز آفتاب غروب نکرده، سروصدای بیرون بیشتر میشود... جروبحث به پشت درب اتاق رسیده، سیدعباس و ایمان خودشان را برای یک کتک دیگر آماده میکنند، درب باز میشود و دو جوان خوشپوش در حال گفتگوی تند با مسلحین وارد میشوند.
مستقیم به سراغ راننده ارتشی میروند، از صحبتهایشان معلوم میشود که رابط #نظام با مسلحین هستند. بحث و جدل بالا میگیرد و دست آخر دو جوان متقاعد میکنند که همه اسرا باید #آزاد شوند...
آفتاب روز جمعه غروب کرد و عمر سیدعباس و ایمان به دنیا بود...
مسلحین ماشین و اسلحه آنها را تحویل میدهند و سید با #پهلوی_شکسته و پای مجروح ماشین را به مقر میرساند.
حاجی...... مسئول حفا منتظرشان است.
_ کجایی سیدعباس؟ از صبح همه رو علاف خودتون کردین!
سید داستان #اسارت و #مجروحیت را تعریف میکند و حاجی با پوزخند میگوید:
_ رفتین عشقوحال، آخرشم #دعوا کردین و برگشتین!!! فردا بیاین برای توضیحات!
این ما بین من از حاجی دلخور میشوم و میروم به گوشهای هدایتش میکنم و میگویم:
+حاجی، متوجهای چی میگی؟
_دخالت نکن.
+یعنی چی دخالت نکن؟ این بچههارو اسیر کردن. این رفتارتون اشتباهه. راهش این نیست. جاسوسی نکردن. اسیر شدن.
_کوتاه نمیام...
نگاهی پر از غضب به حاجی میکنم و درب اتاقش را محکم میبندم و میروم دنبال کارم...
بعد از دو روز، سیدعباس و ایمان مجبور میشوند یک بازجویی اساسی به حفاظت پس بدهند.
اما ارائه توضیحات #قلب سید را شکستهتر از روز اسارت کرد. چون هیچ شاهد و مدرکی نداشتند و متهم به سناریوچینی شدند.
صبح روز سوم حاجی با لبخند یخزده آمد و سید را بغل کرد و گفت:
_باورکن از اولش میدونستم راست میگی! از ما به دل نگیری... کار ما توی حفاظت اینه...
حاجی که رفت بچهها به سیدعباس و ایمان گفتند، دیشب #العربیه فیلم اسارت تان را پخش کرده...
سیدعباس لبخند تلخی میزند و میگوید خدارو شکر دشمن به داد مان رسید... وگرنه الان به جرم هزاران چیز دیگر متهم میشدیم...
✍ادامه دارد...
❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمهگاه ولایت مجاز است
#امنیتی
#سوریه
📢 #برای_آگاهی_جامعه_نشر_دهید
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff