💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
علی بن مهزیار نقل میکند: من بیست
مرتبه به حج بـــیتالله الحـــــرام مشرف
شــــدم و در تمـــام این سفـــرها قصـدم
دیدن مولایم امام زمان(ع)بود، ولی در
این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم
کمــــتر مــــوفق به اثریـابی از آن حضرت
گردیـــــــدم. بالاخره مـــــــأیوس شـــــدم و
تصمیم گرفتـــم که دیـگر به مکه نــروم.
وقتی که دوســــتان عازم مکه بودند، به
من گفتند مــگر امسال به مکه مشــرف
نمیشوی ؟ گفتم : نه، امسال گرفتاری
هایی دارم وقصد رفتن به مکه رانـدارم.
سالهای آغازغیبت حضرت ولیعصــر(ع)
برای محبان و دوستــداران آن حــــضرت
بسیار سخت و مشکل میگذشـت؛ آنها
نمیتوانســـتند باور کـــنند که امـــامشان
زنده باشند ولی غائب ودوراز دســـترس
مردم. اما هر چه زمـان بیشتر گذشت،
مؤمنانِ به وجـــود مقدس آن حضـــرت،
کم کــم به دوری و غیـــبت امـــام عـادت
کردند ، به گـــــونه ای کــه گـــــویا غیبـــت
ظاهری آن حضـــرت از بیــن مردم باعث
شده که آن حضرت از فـکر مردم غائــب
شوند و کمتـــر کسی به یاد آن حضــــرت
باشد.
همچون مادری کــه فـــــرزند عـــــزیـــــزش
مفقود شده، تا مدتی بـــیتابی میکنـد،
باورش نمیشــود و مرتب به مکانهـای
مختلفی که احتمال میدهد میرود، تا
وقـــــــتی کـه کـم کم به دوری فــــرزندش
عادت کــرده، و از پیدا کــردن مأیوس او
میشود، آرامش پیدا میکــند، و انـــدک
اندک به حدّی میرســـد کـــه گــــویا او را
فراموش کرده است. در زمانی که امــام
زمان(ع) غائب شـــدند، گرچــه شیعـیان
درهمه مسائل زندگی موظـف به رجــوع
به مجتهد جامعالشــــرائط بـودند، لـــکن
بعضی در پی دیداربا آن حضــرت تلاش
و جدیت فراوان داشتـــند و بــــرخی هـم
موفق به دیدار میشدند. از جـمله ایــن
افـراد، عــــلی بـــن ابراهــــیم بــن مهــزیار
اهوازی است که قبرشریــفش در اهـواز
زیارتـــگاه عمــــوم مــردم اســت، و دارای
بقعه و بارگاه میباشد.
داستان تشرف او را شـــــیخ طوســــی در
کتاب الغیبة و شــــــیخ صــدوق در کتاب
کمال الدین و تمام النعمة ـ باب 43 ـ و
مرحوم محدث کبیر علامه سیــد هاشم
بحرانی در کتــاب تبصــــرة الولیّ فـی من
رأی القــائم المــهدی (ع) در سه موضـــع
از کتــاب (دیـــدار 35 و 38 و 46) و نیـــز
دلبـــری در کـــتـاب دلائـــل الامـــامة (ص
298) با سنـــدهای اســناد مخــتلـف ذکر
کردهاند. بنده سعی میکـــنم با رعـــایــت
اختــصار، از بیـن مــــطالب گـــفته شـــده،
آنچه را بیشتر برای ما مفــید اسـت نقــل
کنم.وظاهراً نقلهای متعددهمه حاکــی
از یـک مـلاقـــات اســـت که یــار ادیــان به
گونههای مختلف نقل کــردهاند و یا خود
علی بــن مــــهزیار بـرای افــــراد مخــــتلف،
گوشــــههایی از این مــــلاقـات و کیــفیت
دیدار را گفته است.
پایان بخش اول
ادامه دارد...
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @kheymeh313
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
علی بن مهزیار نقل میکند: من بیـست
مرتبه به حج بیــــتالله الحـــرام مشــرف
شــــدم و در تمام این ســــفرهـــا قصـدم
دیدن مولایم امام زمان(ع) بود،ولی در
این سفرها هرچه بیشتر تفـحص کردم
کمتـــر موفـق به اثــریابی از آن حـــضرت
گـــردیــــدم. بــالاخـــره مـــأیـــوس شـدم و
تصمیم گرفتم که دیگر به مــــکـــه نروم.
وقتی که دوســتان عازم مــکه بـودند،به
من گفتند مگر امسال به مکــه مشــرف
نمی شوی ؟ گفــتم : نه
امـسال گرفتاریـــهایی دارم وقصد رفتن
به مکه را ندارم.
شـــبی در عـــالم خواب شنـــیدم کـــسی
میگوید: ای عـلی بن ابراهیم، خــداوند
به تو فـرمان داده که امسال را نیز حج
کنی.
آن شب را هـر طور بود به صبح آوردم،
و با امیـــدی مهـیای سفر شدم، وقــتی
رفقـــا مرا دیدند تعجـب کردند، ولی به
آنهاازعلت تغییرعقیدهام چیزینگـفتم.
شب و روز مراقـب موسم حج بودم تا
آنــــکه موســـم حج فرارسیـــد و کـارم را
آماده کرده،با دوسـتان به آهنـگ حـج،
رهسپار مدینه شدم.چون بهسـرزمـین
مدینهرسیدمازبازمانــدگان امامحــسن
عســـکری(ع)جویا شــدم، اثری از آنــها
نیـــافتم و خـــبری نگرفتم. در آنجا نـیز
پیوسته دراینباره فکر میکردم تا آنـــکه
به قصد مکه از مـــدینه خــــارج شـــدم.
پس به سرزمین حجفه رسـیدم ویـــک
روز در آنجـــا مانـدم. درمسـجد جــحـفه
نمــاز گزاردم، سپــس صــورت به خـاک
نهاده وبرای تشرف خدمت اولاد امــام
یازدهم(ع)بهدرگاه خداوندمتـعال دعـا
و تضرع فراوان کردم.
آنگاهبهسمت عسفان واز آنجا به مـکـه
رفتم و چندروزی در آنجا مانــدم و بــه
طواف خانة خدا و اعتکاف در مســجـد
الحــــرام پرداخــتم.پس از اعمال حــج،
دائــــماً در گوشــة مسجد الحرام تــنــها
مینشستموفکرمیکردم.گاهیبا خـودم
می گفــــتم، آیا خوابم راســـت بــوده یا
خیــــــالاتی بـــوده اسـت که در خــــواب
دیدهام.
شبی در مطاف، جوان زیـــبا و خــوش
بویی را دیدمکه بهآرامی راهمـــیــرود و
دراطراف خانه خداطواف میکنـد.دلـــم
متوجهاو شد.برخاستم و بهجـانـــب او
رفتم.تامتوجهمنشد،پرسـید ازمـــردم
کجایی؟گفتم: از اهل عراقم.پرســـید:
کـدام عــــراق؟ گفتم: اهواز.پرســــــیـد:
خصیب (ابن خصیب) را میشناسـی؟
گفتم:خدا او رارحمت کندازدنـیا رفت.
گفت: خـــــــدا او را رحمـت فــرماید که
شبها را بیـدار بود و بسیار به درگـاه
خداونـــد مینالید و اشکش پـیــوســـته
جاری بود.
آنگاه پرسید:علیبنابراهیـممـهزیار را
میشناسی؟ گفتم:بله خودم هستم.
گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفـظ
کند.علامتیراکه میانتو وامامحـسن
عســـکری(ع) بود چـــه کردی؟
گفتم:اینک نزدمـن است.گفت آن را
بیرون آور. پس دست درجیب کردم
و آنـــرا در آوردم.
پایان بخش دوم
ادامه دارد...
📚کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @kheymeh313