eitaa logo
🌐 حزب الله 🌐
194 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
26.4هزار ویدیو
1.1هزار فایل
اَلا اِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغالِبونَ بدانید و آگاه باشید که حزب خدا همیشه غالب و پیروز(بر حزب شیطان) است .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷خاطرات همت: 🌿 سرتا پاش خاکی بود. از سوز سرما چشمهاش سرخ شده بود. با عجله اومد تو خونه، دو ماه بود ندیده بودمش. -گفتم: حداقل یه دوشی بگیر، یه غذایی بخور بعد نماز بخون! سرسجاده ایستاد و آستین هاش رو پایین کشید و گفت: این همه عجله کردم تا به برسم. انقدر خسته بود که هر آن احساس میکردم میخواد بیفته زمین... عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 وقتی می آمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض میکرد. شیر براش درست میکرد، سفره را می انداخت و جمع میکرد. 🌿 پا به پای من می نشست لباسها را می شست، پهن میکرد و جمع میکرد. 🌿 میگفت: تو بیش از این ها به گردن من حق داری 🌿 میگفت: من زودتر از جنگ تموم میشم و گرنه، بعد ازجنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چه طور جبران میکنم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 دفترچه یادداشتش را باز میکرد و هرچی از شناسایی بهش میرسید،‌ توی دفترچه اش مینوشت، ریز به ریز. این کار شب تا صبحش بود. 🌿 صبح هم که ساعت چهار،‌ هنوز آفتاب نزده،‌ میرفتیم شناسایی تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع میشد. 🌿 بعضی وقتها صدای بچه ها در می آمد. همه که مثل حاجی اینقدر مقاوم نبودند... عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو -واقعا؟جون حاجی؟ نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم حاجی قاشق را برگرداند بخدا فردا بهشون میدیم حاجی همین طور که کنار میکشید گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم! عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 در راهش، می خواهد، شکست می خواهد، کشته و محاصره کردن می خواهد. باید خودمان را برای سختی ها آماده کنیم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 فقط میتوانم بگوییم زمانی که شما با خیال راحت و در نهایت آرامش توی خانه خودت خوابیده‌ای و مشغول استراحت هستی، این درون سنگرها مشغول مبارزه هستند؛ درحالی که زیر پایشان خاک و بالای سرشان آسمان است! عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 چشم از آسمان نمی‌گرفت و یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد. خط نگاهش را گرفتم... آسمان داشت بچه ها را همراهی میکرد! وقتی میرسیدند به دشت،‌ ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستند از رودخانه رد شوند و نور میخواستند،‌ بیرون می آمد. پشت بیسیم گفت: "متوجه ماه هم باشین." پنج دقیقه بعد،‌ صدای گریه فرمانده ها از پشت بیسیم بلند شد. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 مثل فنر از جا کنده میشد، همیشه جلوی پای بسیجی ها بلند می شد و بعد انگار که سال‌ها همدیگر رو میشناسند، میپریدند بغل هم و احوال پرسی می‌کردند. تا میدیدشان گل از گلش می شکفت، آنها هم همین حس را به حاجی داشتند و میدویدند به طرفش. حاجی برای بچه ها مثل یک بود. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 بچه ها مجبور شده بودند عقب نشینی کنند. آتش زیاد بود و زمین و زمان میلرزید. بیسیم به دست،‌ بالای خاکریز ایستاده بود. میخواست برگشت بچه ها باکمترین تلفات باشد. باهر صدا دلم هُری میریخت پایین. میگفتم الآن موج حاجی را میگیرد. با هم غلت خوردیم تا پایین خاکریز. نفسش بند آمده بود،‌ ولی چیزی نگفت. آرام بلند شد و دوباره رفت سر کارش عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 گونی های‌ نان ‌خشک راچیده بودیم کنار انبار. حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد. پرید به ما که "دیگه چی؟ نان خشک معنی ندارد." ازهمان موقع دستور داد تا این گونیها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها. تامدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی میکردیم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا میکردیم و میخوردیم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 کار به توهین و بد و بی‌راه گفتن کشیده بود. حاجی خونسرد بود و بحث می‌کرد. نمی‌توانستم تحمل کنم. نیم‌خیز شدم که ورامینی دستم را کشید و مجبوراً نشستم. در چادر بودیم و حاجی در فکر. فکر ‌کردم الآن است که دستور اخراج آن‌ها را از لشگر بدهد. از چادر رفت بیرون. دو رکعت نماز خواند. آمد وکارهای لشگر را پیش کشید. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات همت: 🌿 چند بار می گرفت و نقشه ها را به دقت وارسی می کرد. یک وقت می دیدی همان جا روی نقشه ها خوابش برده. 🌿 می گفت: من کیلومتری می خوابم. واقعا همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که باماشین می رفتیم. 🌿 ، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بی هوش می شد. این قدر بی خوابی کشیده بود. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم, در راه حفظ و حراست از این الهی یک آن آرام و قرار نگیرم. 🌿 شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم به همین سبب سلاح بر شانه گرفته و به جبهه های خون و حماسه روی آورده‌ام. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 ، زیباترین و بالنده ترین کلام در تاریخ بشریت است. شهادت بهترین و روشن ترین معنی حقیقی است و تاریخ تشیع، خونین‌ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شکوه و عظمت است. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 همچنان که هر جنگی می تواند پیروزی و بهروزی در پی داشته باشد، مسلما گاهی نیز قهرمانان جنگ رنگ تلخ شکست را ناخواسته خواهند چشید. شکست و پیروزی برای مردان خدا مهم نیست، مهم آن است که صرفا شکست و پیروزی برای خدا باشد و بس. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب و جارو می کرد. کار هر روز صبحش بود. ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، این جوری بدی های درونم هم جارو می شود. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 جبهه این ‌قدر به خدا می رسی،‌ آمدی خانه یه خورده ما رو ببین. شوخی می‌کردم. آخر هر وقت می آمد، هنوز نرسیده، با همان لباس ها می ایستاد به . ما هم مگر چقدر پهلوی هم بودیم؟ نصفه شب می رسید، صبح هم نان و پنیر به دست، بندهای پوتینش را نبسته سوار ماشین می شد که برود. نگاهم کرد و گفت: وقتی تو رو می بینم، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید همت: 🌿 ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق نداریم باهاشون برخورد تند کنیم. از کجا معلوم که ما توی انحراف اینها نقش نداشته باشیم. شاید برخورد نادرست، سهل انگاری، کوتاهی، همه اینها باعث انحراف شده باشد. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 از وقتی این ظرف های تفلون را خریده بودیم، چند بار گفته بود یادت نره! فقط قاشق چوبی بهش بزنی. دیگر داشت بهم بر می خورد. با دل خوری گفتم: ابراهیم! تو که این قدر خسیس نبودی. برای این که سوء تفاهم نشود، زود گفت: نه! آدم تا اون جا که می تونه، باید همه چیز رو حفظ کنه. باید طوری زندگی کنه که کوچکترین گناهی نکنه. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 مورد هدف هواپیمای عراقی بودیم. می خواستم ماشین را نگه دارم که برویم یک گوشه پناه بگیریم. حاجی بدون این که چهره اش تغییر کند گفت: راهتو برو. حاجی، مگه نمی بینی؟ ما رو هدف گرفته. زیر لب خواند "لا حول و لا قوه الا بالله" و دوباره گفت: راهتو برو. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 یک شال مشکی انداخته بود. خیلی زیبا شده بود. مهدی چند روزه بود تازه خبر شده بود. نیمه شب بود. آمد و کنارمان نشست. تا خود صبح با هم گفتیم و خندیدیم. بچه را بغل گرفت و دو زانو نشست. از مهدی چشم بر نمی داشت. توی گوشش اذان گفت و شروع کرد به حرف زدن با او؛ انگار با یک مرد طرف بود. بعضی وقت ها چه قدر دل تنگ آن لحظه می شوم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 اولین دوره نمایندگی مجلس داشت شروع می شد. بهش گفتم: خودت رو آماده کن، مردم می خواهندت. قبلا هم بهش گفته بودم، جوابی نمی داد. آن روز گفت: نمی تونم. خداحافظی شب عملیات بچه ها رو با هیچی عوض نمی‌کنم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
خاطرات شهید همت: نمی گذاشت ساکش را ببندم. بالاخره یک بار بستم. دعا گذاشتم توی ساکش. یک بسته تخمه که بعد شهادتش باز نشده،با ساک برایم آوردند. یک جفت جوراب هم گذاشتم. ازشان خوشش آمد. گفتم: می خوای دو، سه جفت دیگه برات بخرم ؟ گفت: بذار این ها پاره بشن، بعد. وقتی جنازه اش برگشت، همان جوراب ها پاش بود. مرکز فرهنگی هاتف www.20102010.ir عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید محلاتی: 🌿 او (شهیدهمت) انسانی بود که برای خدا کار می کرد و بالاترین اعمال را داشت فضیلت هر مومنی این است که دو چیز داشته باشد: اخلاص و عمل بعد اگر بخواهیم اعمال را درجه بندی کنیم می بینیم آن کس که عملش خالص تر و سخت تر بود پیش خدا مهم تر و عزیزتر است شهید همت سخت ترین کارها را در لشکر و جبهه و...بر عهده می گرفت مردی با ایمان و با اخلاص بود. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
🌷 شهید سید مرتضی آوینی: 🌿 من هرگز اجازه نمی دهم که صدای در درونم گم شود این ، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼