eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
107 ویدیو
5 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسمـ اللّٰہ الرَّحمٰنِ الرَّحیمـ ‍ با جوانمرد نوجوان ✍ فکرش را هم نمیکردیم نوجوانانمان اینگونه از ما، مدعیان صف اول، جلو بزنند. نوجوانانی که حریم بانوی صبر، تصویری جاویدان از ایثار، غیرت، ایمانشان را به تصویر گذاشت. ✍ حسین، ۱۵ ساله بود که به سوریه رفت... دقیقا هم زمانی رفت که داعش زینبیه را محاصره کرده بود‌. تا سقوط شهر چیزی نمانده بود که آمدند. ✍ حسین می‌گوید: حتی اوضاع طوری بود که هواپیما روشن بود تا اگر شهر سقوط میکرد، مردم نجات پیدا کنند. اما اراده خدا بود که بماند. ✍ صدای حسین، راوی روزهای حماسی است. صدای روزهایی که با یک خیابان اختلاف، در کوچه پس کوچه‌های زینبیه با داعش،می‌جنگیدند... از روزهایی که چهارصد شیرمرد در کمین کفتارها ماندند و ماندند و ماندند و هنوز مانده‌اند... ✍ شاید عجیب باشد که حسین ۱۵ ساله دیروز، جانباز سپاه فرمانده ابوحامد است. مردی که ترس از نامش ترسان شده بود. ابوحامد همان فرمانده جوانمردی است که حسین از او به مرد متواضع و خاکی یاد می‌کند که اصلا ب او نمیخورد فرمانده باشد اما همین فرمانده ساعت ۲ بامداد در سخت‌ترین منطقه ارتفاعی بین دو کوه، زمانی که یارانش تشنه لب هستند، یک تنه برایشان آب می‌آورد و سیرابشان می‌کند. ✍ حالا فقط حسین مانده است و یاد روزهای خوب عاشقی و یادگاری از آن دوران در سینه، گلویش... و شاید در گلوی ما بغض‌هایی از حماسه‌هایشان باقی مانده باشد.. 🆔 @KhGShohada_ir
‍ 👈 ✍ وارد خانه که می‌شویم، مثل خانه همه‌ی ، قاب عکس شهید خانه را زینت داده است. مادر به همراه علی و مهدی و خواهرشان میزبان ما هستند. از محمد می‌گوید. محمدی که متولد ۶۴ است. شهید قصه ما نوجوانی را داشته. برادر می‌گوید محمد حوزوی بود، اما تا قبل از آن، ۱۸۰ درجه تفاوت داشت. ده سال از خانواده دور شده، در ایران مشغول تحصیل می‌شود و خانواده به هرات می‌روند. زندگی علمی‌اش در حالت رسمی، به فوق لیسانس فلسفه و کلام ختم می‌شود؛ اما این همه قصه نبود. او از آنهایی بود که شدیدا پیگیر مشکلات افغانستان بود. طوریکه در کار می‌کرد. بعد از ماجرای سوریه، را به همراه سایر آرزوها کنار گذاشت و راهی سوریه شد. ✍ در چهاربار اعزام، برای بار آخر، ۱۰ شهریور ۹۳ طعم شهادت را چشید و آسمانی شد. اما تا قبل از آن در لشکر فاطمیون، مسئول فرهنگی بود. وقتی از او می‌پرسیدند که چه میکنی، میگفت کار فرهنگی! اما کسی نمی‌دانست که کار فرهنگی او، در نبرد رو در رو با است. «وقتی دیگران را به پیکار با داعش می‌خوانی، باید خودت الگوی عملی باشی.» این ها عقیده محمد بود که او را آرام نمی‌گذاشت تا فقط حرف فرهنگی و یا فعالیت فرهنگی پشت جبهه بزند. ✍ در آخرین تماسش با تمام خانواده صحبت کرده بود و حال دیگری داشت. این گفته‌های برادر شهید است. عید فطر آخرین تماسش بود... بعد از آن در منطقه، فرا میرسد. منطقه‌ای که از سه زاویه در تیررس تک‌تیرانداز‌های داعش است. پس موقعیت خوبی است که تله‌گذاری انجام شود. در منطقه تجمع می‌کنند و باران آتش داعش آغاز می‌شود. صدای تیر، صدای کمک را سخت می‌کند. پشت بیسیم تقاضای کمک می‌کنند اما هر که می‌رود، خودش هم گرفتار می‌شود. که صدای «هل من ناصر» همرزمانش را می‌شنود، بی درنگ به خط می‌زند. هر چه می‌گویند، گویا دیگر جز ندای درونش چیزی نمی‌شنود. خودش را به بچه‌ها می‌رساند. با زمینگیر می‌شود. این پایان ماجرا نیست. او و همه دوستانش تا چند ساعت بعد این تیرها زنده هستند اما در ! ✍ تکفیری‌ها برای اینکه کسی زنده نماند و کسی نتواند پیکر بازماندگان را برگرداند، باران آتش را بیشتر می‌کنند و... سهم محمد می‌شود... همانطور که آرزو داشت «حاضرم بدنم تیرباران شود اما به حرم حضرت زینب (س) آسیبی نرسد.» بین ۲ تا ۲۰ روز طول کشید تا پیکر شهدا را از آن منطقه برگردانند. به همراه نقشه بازگشتشان را فراهم می کنند تا سینه‌خیز، را برگرداند. بعد ازین که داعشی ها ازین ماجرا بو میبرند، باز رگبار می‌گیرند و فقط یک پیکر شهید روزی شهید براتی می‌شود. مجبور میشوند برای برگرداندن پیکر شهدا، تونل حفر کنند و سرانجام تمامشان را برگرداندند. ✍ حالا مادری با صلابت مانده که به قول خودش: حضرت زینب صبر عجیبی به من داد بطوریکه در معراج شهدا با او آرام صحبت میکردم آن هم بعد از که او را میدیدم. می‌گوید شب‌ها احساس می‌کنم محمد کنارم است. حالا این خانواده با صلابت از حریم اهل بیت دفاع می‌کنند تا راه محمد ادامه پیدا کند. 🆔 @KhGShohada_ir