eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
107 ویدیو
5 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 🔅 🔅 🔅 ✍ متولد ۵۹ بود. این یعنی با جنگ و صدای فشنگ، انفجار بیگانه نبود. در یک خانواده سنتی اصیل و معتقد تربیت یافته بود اما چون بود با همه خانواده متفاوت شده بود. هر چند که غلامرضا ساده بود و متفاوت، اما وقتی پای درد و دل مادر و پدرش نشستیم دیدیم تفاوت غلامرضا بخاطر مادر و پدرش است. که خودم به عینه دیدم حاضر نشد جلوی ما بشکند اما آخر کار قطره‌های باران چشمش را دیدم... ✍ حقاً که باریدن هم داشت. برای غلامرضایی که زبانزد بود. برای غلامرضایی که کار خیر می‌کرد. برای غلامرضایی که خانواده محمدی بود. برای غلامرضایی که میگفت نکنید. برای غلامرضایی که مثل نمازش ترک نمیشد. آری برای این غلامرضای هیئتی، مداح اهل بیت باید طوفانی بارید اما مادر خودش غلامرضا بود پس چه جای باریدن و سیل به پا کردن؟! پدر و مادرش از حضرت زینب فقط صبر خواسته بودند. خواسته‌ زیادی نبود برای جوانشان که حتی شده بود و مزاری نداشت. ✍ در شجاعتش همین بس که در اوج حملات داعش و در ۳ کیلومتری حرم بودند، فقط با ۳۰۰ نفر مقابل لشگر ۲۰۰۰ نفره داعش صف کشیدند... و چه کربلاهایی که تکرار شد در حریم و چه حماسه‌هایی به تصویر کشیده شد. از شهادت ۱۰ نفره غلامرضا و نیروهای دیگر و مفقود شدن پیکرش تا سر بریدن که رفیق صمیمی غلامرضا بود و چهل روز بعد به جمع غلامرضا و دوستان شهیدشان پیوست. ✍ غلامرضا در سال ۹۲ مرتبه اول رفت و برگشت و مرتبه دوم رفت... رفت... رفت... و دیگر ... اما خبر پروازش را قبل ازینکه به خانواده بدهند، خودش برای مادر آورد. آن وقت که مادر در رویایش دیده بود غلامرضا مقابل درب خانه ایستاده و خودش خبر پروازش را برای مادر می‌گوید... ✍ حالا او رفته است و مادر و پدر و خواهر و برادرانش هنوز حضورش را حس می‌کنند... 🆔 @KhGShohada_ir
روایتگری زندگی از زبان همسرشان : به نام خدا ✍🏻 شهید محمد رضایی از شهدای دهه هفتادی بودن 💠خصوصیات اخلاقی ایشون خیلی مورد قبول من بود به ویژه اینکه خیلی به شون اهمیت میدادن و هیچ وقت نمازشون قضا نمیشد خیلی رو احترام به اعضای خانواده حساس بودن... به حلال بودن روزی سر سفرمون خیلی اهمیت میداد مخصوصا اینکه حق کسی را نخورده باشد... ✍🏻محمد اقا سال ۹۳اعزام سوریه شدن حدود سه ماه منطقه بودن هنگامی که به درجه رفیع شهادت رسیدند شدن و هیچکس به من خبر نمیداد... پدر مادرشون خبر داشتن ولی به خاطر دل من سکوت کردند... تا اینکه روز موعود رسید و پس از گذشت هفت ماه بی خبری و چشم انتظاری به من خبر دادند ک پیکر همسرم مفقود شده... اون مدت خیلی شرایط سختی داشتم و حال روحیم مساعد نبود.. افسرده شده بودم مجبور به مصرف دارو بودم... همه غصه ام یادگاری محمد،مریم بود... مریم من باباشو ندید... دخترم سایه پدر بالا سرش نبود... دخترم کوچیک که بود چیزی متوجه نمیشد اما الان که وارد شش سالگی شده همش میپرسه مامان چرا بابا رفت ؟ چرا من بابامو ندیدم ؟ همه دل خوشی دخترم این بود که بعضی شب ها خواب پدرش رو میدید.... ✍🏻یه شب بود ک خواب پدرشو دید مثله همیشه اومد برام تعریف کرد که... درخواب بابا اومد بود برام بستنی خریده بود و کلی باهام بازی کرد.. فردایه همون روزبود که خواب مریم تعبیر شد خبر برگشت پیکر محمد اقا رو بهمون دادند... ✍🏻شهیدمون اصفهان به خاک سپرده شدن و چون ما مشهد زندگی میکنیم دیر به دیر به دیدنش میریم من یک مشت از خاک ارامگاهشون رو با خودم اوردم و لحظه های دلتنگی این خاک میشه مرحم دلتنگیم...باهاش حرف میزنم ازش کمک میخوام میدونم که اقا محمد صدامو میشنوه چون کمک های ایشون رو دیدم و به بودنش ایمان دارم.... 🆔 @KhGShohada_ir