[ دیگر نمیتونم حرفاهایم را تایپ کنم ، نشان دهندهی احوالم فیلم ها و پلیلیستم هستن ]
خیالبـآف .
-
دل بستن مثل پرت کردن سنگ تو دریاست ،
دل کندن مثل پیدا کردن همون سنگ .
حس عجیبی دارم ، چون همزمان یه شخصیت شاد و یه روح غمگین تو بدنم زندگی میکنن .
حالش همیشه بهاری بود ،
یه لحظه آفتابی بود یه لحظه بارونی ، یهو طوفان میشد کلا همه چیو میزد بهم ، چند ثانیه بعدش جوری آروم بود که هیچکی نمیفهمید چی تو دلش میگذره .
شوق نوشتن را از ما میگیرند،میمیرانند
و در آخر کیست که آن را دوباره زنده کند؟
خودم را مدتی است که گم کرده ام، هروز اشک میریزم. نمیدانم باید خودم را کجا پیدا کنم، داخل تفاله های قهوه یا برگه های کف زمین یا پوست پرتغال های توی ظرف.