یک اسفند میماند ؛
نه پایِ رفتن دارد و نه دلِ ماندن ؛
بیچاره اسفندی که عاشق بهار است
ولی زمستان رهایش نمیکند .
عزیزِ من درِ گوشی یچیزی بهت بگم ؟
حتی به چشآمونَم نباید اعتماد کنیم، چون ما فقط ویترینُ میبینم، فقط ظاهرو، چیزی که فقط برایِ چند دقیقه پیشِ ما اتفاق افتاده، از بقیه یِ ماجرا بیخبریم ؛
پس جایِ قضاوت ، با خودت تکرار کن ' به من ربطی نداره ' .
عزیزِ من ؛ یچیزی درِ گوشی بهت بگم ؟
با آدما همونجوری که باهات رفتار میکنن رفتار کن ،
چون اونا دوست دارن همونجوری که باهات رفتار میکنن رفتار کنی، مثلا اونی که دائم بهت پیام میده دوست داره تو هم همیشه بهش پیام بدی، اونی که اصلا پیام نمیده دوست داره تو هم مزاحمش نشی .
عزیزِ من ؛ یچیزی درِ گوشی بهت بگم ؟
وقتی میبینی طرفِ مقابلت مهربونه و خجالتیِ ،
تو حق نداری سوءاستفاده کنی، و لطفا حجمِ توقعاتُ بیار پایین ، هیچکس به کسی بدهکار نیست و اگه کسی بهت خوبی کرد از خوبیِ خودشه ، جوری رفتار نکنید انگار طلبکارید .
محبوبم، نمیشود بیایی مشاعره ؟
بعد از اینکه تمامِ شعرهایِ عاشقانهیِ
سعدیُ شهریارُ حافظُ مولانا را برایم خواندی ؛
مشاعره را با این شعرِ زیبا به پایان برسانی :
ای که شعر دیگران را ساده از بر میکنی ؛
شعرهای من برای توست ، باور میکنی ؟ .
تهش چی میشه ؟
خودکشی، شوخی کردم، تهش کولمو
میبندم و فرار میکنم مشهد یا نجف .
عزیزِ من ؛
همچنان دلِ من برایِ تو تنگ میشود اما عادت
کردهام در کنارِ دلتنگی به کارهایم برسم ،
مثلا من و دلتنگی کنارِ هم قربآنی پلی میکنیمُ آشپزی میکنیم،
آخر شبهآ به من سر میزند در آغوشِ هم اشک میریزیم،
کنار من میخوآبد و با هم کتاب میخوانیم، گاهی هم رویِ
شانههایم هقهق میکند، بودنت را تصور میکنم و
برایت چای میریزم و از نبودنت برایت میگویم ،
و ناگهان یادم میآید کنارِ من نیستی و آنکه کنارِ من است
خیآلِ بودنِ توست، حجمِ عظیمی از بغض به سمتِ من هجوم
میآورد و گوشهیِ اتاق پیراهنت را در آغوش میکشم و اشک میریزم .
بله عزیزِ من روزهایم همینگونه میگذرد، از تو چخبر ؟