من؟ بهم ریختهیِ گمشدهیِ امیدوارِ خستهیِ درحالِ
تلاشِ شکستخوردهیِ دلتنگِ بلاتکلیفِ سردرگمِ ساکتَم ،
من، متشکل از همین کلماتَم .
بهم گفت :
- آدمی که غمگینه بلندتر میخنده ،
برایِ همینه که این روزا بلند میخندی ؟
بهم گفت :
- دوستداشتنت عجیب است ،
در اوجِ خواستن رها میکنیُ در اوجِ
تنفر برایِ لبخندِ طرفِ مقابل تلاش میکنی .
خیآلِخوش.
_ آسمونخانوم غمگینه.
فهمیدم چرا دلِ آسمانِ جنوب امروز غمگین است ؛
حالا هم چنان میبارد که انگار سالهاست نباریده ؛
بخاطرِ غمِ غزهست، انگار با تکتکِ رعدُ برقهایش فریاد میزند :
یا مسلمون، اغتصبوا نساءکم فی شهرِ
رمضان ثم قتلوهن، فماذا انتم فاعلون ؟ .
از روزایِ شلوغ و پر مشغله خوشم نمیآد ،
تو روزایِ شلوغ خودمُ یادم میره، گیج میشم، نمیتونم فکر کنم،
فقط به تند تند رد شدنِ آدما خیره میشم و منتظرِ تموم شدنشم .
بچهها میدونستید حافظ ادایِ سعدیو در میورد ؟
چون اونم شعر میگفت، تازشم تهِ جملاتش نقطه
میذاشت و بدترش کتاب نوشت و چاپ کرد .
دیدید چقدر غیر منطقیه ؟ دلایلِ بقیه برایِ
ثابت کردنِ حرفاشون هم همینقدراحمقانهست و فقط
میشه گفت " بله حق با شماست " و رد شد ، همین .