eitaa logo
خیمة العباس(ع)
782 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
624 ویدیو
4 فایل
بسم رب‍ـــــــ القمر🌙✨ _خادمین‌عموی‌رقیه‌خاتون🙂 گروه فرهنگی و تربیتی به اسم←•خیمة العباس(ع)•😍 که می خوایم برای انقلابمون کار کنیم✌😎 و فعالیتامون رو با شما به اشتراک بذاریم.. _آیدی ادمین @SarbazAli6143 @Z_fakhraii3 خوش حال میشیم کنارمون بمونید💚
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
"بـ‌سـ‌م‌ربِ‌الـ‌شـُ‌هـ‌دا"🍃
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
بـ‌خـ‌‌ونـ‌یـ‌م‌بـ‌ه‌امـ‌یـ‌د‌فـ‌رج‌(: ~@haniifeh_313~
🌱 هیچوقت از کسی خواهش نمیکرد اصلا عادت نداشت سرشُ جلوی کسی خم کنه اما هر بار که میرفت کربلا ، جلوی ضریح آقا زانو میزد ، اشک میریخت ، از آقا تمنا میکرد ، خواهش میکرد که کربلا بشه روزی هر سالش .. "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
🌱 •لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ فی کَبَد• "که ما نوع انسان را به حقیقت در رنج و مشقت آفریدیم" "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
بسیج‌فقط‌متعلق‌میدان‌نظامی‌نیست؛ بلکه‌برای‌همه‌میدان‌هاست بسیج‌درهمه‌ی‌میادین‌ازجمله‌علمی ومادی‌بایدحضـورداشته‌باشد...! ~@haniifeh_313~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدم که اربعین جاموندی دلگیرم من بجای تو زیارت میرم یا رقیه میگم و میمیرم💔🙂 ~@haniifeh_313~
🌱 آیت‌الله‌بهجت(ره)مـی‌گفتن: هروقت‌دلتون‌براےِ (عج)تنگ‌شد بہ‌صفحـات‌قـرآن‌نگاه‌ڪنید🍃♥️ ~@haniifeh_313~
یکی‌اومد‌دخیل‌مشهد‌شد؛ اربعینشم‌که‌صد‌در‌صد‌شد‌اما‌من...💔 ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
۹ روز دیگه ایران نباشیم صلوات...
۸ روز دیگه ایران نباشیم صلوات . .
♥️ ♥️ 📚 _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد بہ احترامش بلند شدم إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟ از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم _چشم اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خانوادشو روسفید میکنہ. _الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش مامانتم همینطور دستمو گرفت و گفت: چقد زود بزرگ شدے بابا _بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود  یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟ _پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسن.. کمدمو باز کردم  یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم _با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود _یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم _استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند _ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد وارد حال شدم و سلام دادم. علے زیر زیرکے نگاهم میکرد _از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد _بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد _همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم _مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد احساس آرامش خاصے داشتم . ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود: اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... ادامــه.دارد.... ~@haniifeh_313~
♥️ ♥️ 📚 _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد _اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم. اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما با ورود ما بہ داخل محضر  همہ صلوات فرستادند _فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت  سفره ے عقد دختره با مزه اے بود صورت گرد و سفید با چشماے مشکے،درست مثل چشماے علے داشت. _مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند _هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود عاقد علے و صدا کرد آقا داماد بفرمایید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ _با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم استرس تموم جونم و گرفتہ بود. _دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و  جارے کنہ علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت: بخونید استرستوݧ کمتر میشہ قرآن رو باز کردم _"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم" یــــس_والقرآن الکریم... آیہ هاے قرآن و تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم _براے بار آخر میپرسم خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم؟ آیا وکیلم؟ همہ سکوت کرده بودند و چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود چشمامو بستم خدایا بہ امید تو _سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم با اجازه ے آقا امام زماݧ،پدر مادرم و بقیہ ے بزرگتر ها "بلہ" _صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم... از زیر چادر حریر نگاهش کردم خوشحالے و تو چهرش میدیدم. حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ میگفت. با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع "بلہ" _فاطمہ انگشتر نشونو داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد سرشو آورد بالا و چادرمو  کشید عقب  و خیره بہ صورتم نگاه کرد حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندید. دستشو فشار دادم و آروم گفتم: زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکن _متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پاییـݧ مامانینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ اردلان دستم و گرفت و در گوشم گفت دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ خندیدم و گفتم:انشا اللہ علے و رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید _بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامان اینا گفت خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم... ادامــه.دارد.... ~@haniifeh_313~
هرپارت یک صلوات:) صلوات یادتون نره🌱
enc_16931562070755711836099.mp3
4.84M
مع الحسین من الازل الی الابد مع الحسین من المهدی الی لحد 🎙ابوذر روحی ~@haniifeh_313~
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
شبتون حسینی🌿
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
"بـ‌سـ‌م‌ربِ‌الـ‌شـُ‌هـ‌دا"🍃
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
بـ‌خـ‌‌ونـ‌یـ‌م‌بـ‌ه‌امـ‌یـ‌د‌فـ‌رج‌(: ~@haniifeh_313~
🌱 پرسیدن : آرامشِت وابسته به چیه ؟ بی درنگ گفت : کربلا💔 "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
-
🌱 •إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ• "که یقیناً این قرآن ، قرآنی‌ست ارجمند و ارزشمند" "حنیفه" ~@haniifeh_313~
🌱 یا‌ابالفضل حالا‌شما‌که‌برادر‌امام‌حسینی همه‌کسِ‌امام‌حسینی‌ میشه‌واسطه‌کربلا‌اومدن‌ماهم‌بشی؟💔 ~‌@haniifeh_313‌~