eitaa logo
خیمة العباس(ع)
782 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
624 ویدیو
4 فایل
بسم رب‍ـــــــ القمر🌙✨ _خادمین‌عموی‌رقیه‌خاتون🙂 گروه فرهنگی و تربیتی به اسم←•خیمة العباس(ع)•😍 که می خوایم برای انقلابمون کار کنیم✌😎 و فعالیتامون رو با شما به اشتراک بذاریم.. _آیدی ادمین @SarbazAli6143 @Z_fakhraii3 خوش حال میشیم کنارمون بمونید💚
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
"بـ‌سـ‌م‌ربِ‌الـ‌شـُ‌هـ‌دا"🍃
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
بـ‌خـ‌‌ونـ‌یـ‌م‌بـ‌ه‌امـ‌یـ‌د‌فـ‌رج‌(: ~@haniifeh_313~
🌱 برو ای گدای مسکین، درِخانه‌یِ رقیه؛ دختراستُ‌وخوب‌دارد، رگِ‌خوابِ‌شاهِ‌مارا . . .🖤 "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
-
🌱 •وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ• "بر آنچه به تو می رسد شکیبایی کن" "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
۲ روز دیگه ایران نباشیم صلوات...
۱ روز دیگه ایران نباشیم صلوات . .
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟ "حنیفه" ~@haniifeh_313~
🌱 گُمان‌میکنیم‌‎حجاب براۍاین‌است‌که‌شناخته‌نشویم اماقرآن‌میفرماید : حجاب‌رارعایت‌کنیدتاشناخته‌بشوید به‌چه‌چیزۍ!؟ به‌‎تقواو‎عفت" ~@haniifeh_313~
🌱 از دنیا گذشتن حینِ شهادت، کار آسونیه! ولی الان تو باید واسه‌ی امام زمان عج الله از دنیایِ خودت در حالی که زنده‌ای، بگذری! ~@haniifeh_313~
پناه‌من..!❤️‍🩹 ~@haniifeh_313~
❤️ 📚 دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... دلم خیلے هوایے شده بود اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم . حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم مطمعـݧ بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ ایـݧ سرے ۷۵روز اونجا موند . وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پاپیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا قلبم آروم نمیشد .هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ... علے آهے کشید و ادامہ داد... مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه هارو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشدݧ بعد از کلے درگیرےو عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد . بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمـݧ . چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ برنگشتہ افتاده . مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم روسرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد دیدݧ علے تو اوݧ شرایط .چیزایے کہ میگفت،نبودݧ اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود ادامہ داد چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود با چادرم اشکاشو پاک کردم نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم ۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگہ طاقت نیوردم دم رفتـݧ رو کردم بهش و گفتم :مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت :اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش آخریـݧ بارے بود داداشموبغل کردم اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جداشد وجنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود علے دیگہ اشک نمیریخت میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیروݧ بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم کهف شلوغ شده بود علے و پیدا نمیکردم گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد باصداے گرفتہ جواب داد الو؟؟ الو کجایے تو علے؟؟ اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت ݧ اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الاݧ میام إ ݧ علے میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت باشہ پس بدو. گوشے رو قطع کرد . ۵دیقہ بعد اومد دستم وگرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد یکمے ترسیدم ،خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم هیپچکسے اونجا نبود تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود دستش رو انداخت رو شونم آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند مانندشهر تهران شده ام.. باران زده ای ک همچنان الودست.. ب هوای حرمت محتاجم.. بعد هم آهےکشید و گفت انشا اللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... . . ~@haniifeh_313~
❤️❤️ 📚 _بعد هم آهے کشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... تاحالا کربلا نرفتہ بودم....چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه... با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگے؟! _لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء؟! پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با همسر جاݧ برم زیارت آقا .آهے کشیدو گفت:انشااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ _از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد کت علے دستم بود. _احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ کت و انداختم رو شونشو گفتم بریم علے هوا سرده.... _سوار ماشینـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود... علے؟ جانم بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے؟ آره صب خونشوݧ بودم خوب چطوره اوضاعشون؟! اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم _اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت؟!؟ دیدے جنازشو نیوردن؟؟؟ ‌حالا مـݧ چیکار کنم؟؟؟ آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم!!بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت... _علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ _آروم بے سروصدا اشک میریخت اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشو بده سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر _اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم؟ مـݧ مثل زهرا قوے نیستم نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.منـ اصلا بدوݧ علے نمیتونم... قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم عجب شبے بود ... _بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود... علے؟؟؟ خوبے!بزن کنار خوبم اسماء میگم بزن کنار دارے میسوزے از تب با اصرار هاے منـ زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم _لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت ترسیده بودم.اولینـ بیمارستاݧ نگہ داشتم هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردن داخل ... حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد؟؟؟ _براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود بهش سرم وصل کردݧ ساعت۱۱بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم الو داداش؟! _سلام فاطمہ جاݧ إ زنداداش شمایے؟!داداش خوبہ‌؟ آره عزیزم واسه شام نمیاید؟! بہ مامانینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشو نگفتم سرم علے تموم شد _بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم لباش خشک شده بود و آب میخواست براش یکمے آب ریختم و دادم بهش تبش اومده پاییـݧ لبخندے بهش زدم و گفتم خوبے!؟؟ بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده؟ هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه ترسیده بودم علے _خوب باشہ مـݧ خوبم بریم کجا؟ خونہ دیگہ ساعت ۳نصف شبہ استراحت کـݧ صب میریم خوبم بریم هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما.... . . ~@haniifeh_313~
هرپارت یک صلوات:) صلوات یادتون نره🌱
enc_16591110645376529852810.mp3
4.13M
روزیِ‌عالم‌رو‌ما‌میگیریم‌از‌کربلا..🖤 ~@haniifeh_313~
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
شبتون حسینی🌿
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
"بـ‌سـ‌م‌ربِ‌الـ‌شـُ‌هـ‌دا"🍃
هدایت شده از خیمة العباس(ع)
بـ‌خـ‌‌ونـ‌یـ‌م‌بـ‌ه‌امـ‌یـ‌د‌فـ‌رج‌(: ~@haniifeh_313~
🌱 میگفت : جاموندی‌ازکربلا نگران‌نباش ؛ خیالت‌راحت‌باشه . . مادرهمیشـه‌سھـمِ‌بچه‌ای‌که‌نیومده‌رو کنارمیزاره ! بیشترازسھمِش‌کنارمیزارِه ؛ "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیمة العباس(ع)
-
🌱 •فبِحقِّ امِّ البنین زوروا عنّاق فی الاربعین• "به حق ام البنین در اربعین به نیابت از ما زیارت کنید" "حنیفه" ~@haniifeh_313~
خیره به عکس حرم؛ زیر لب میگویم: نوکرت دل تنگ است خودت کاری کن... ~@haniifeh_313~