هدایت شده از منگنهچی
┅═🌸🍃═┅
حجت الاسلام و المسلمین حسین علی اکبریان، یکی از همحجرهایهای معظم له از آن دوران (تحصیل) این گونه یاد میکند:
«به یاد دارم سیرهی آقا این بود که شبها فراغتی که ایجاد میشد، مینشستند و درس آن روز که نتبرداری کردهبودند، به زبان عربی پاکنویس میکردند. یک شب دیدم، درس اصول آیةالله حاج آقا مرتضی حائری را نوشتند که از دروس مشکل حوزه بود و فقط طلاب نُخبه و زبده در درس حاج آقای حائری شرکت میکردند.
جالب این بود که ایشان زیر هر پاراگراف خط تیره کشیده بود و نظر و نقد خود را به درس استاد نوشته بودند، به ذهنم میآید، همانجا گفتم «درس به این مشکلی، ایشان نظرات خود را این گونه زیر نظر استاد یادداشت میکنند، جز اجتهاد چیز دیگری نیست.»
در آن زمان با آن سن جوانی که آقا داشتند، واقعاً مجتهد مسلم بودند و صاحبنظر بودند.
حتی برخی نقل میکنند، آیة الله حائری در طُرقَبه مشهد بوند، فردی نزد ایشان میرود، آیةالله حائری میگوید: الآن آقا سید علی اینجا بودند و مجتهد بسیار خوب، انسان زبده و صاحبنظری در فقه و اصول است.
خلاصه آقای حائری به عنوان یک مجتهد و مدرس بزرگ حوزه خیلی از آقا تعریف میکردند...
حضرت آقا نظم خاصی داشتند و توجه و دقت زیادی به درس و بحث داشتند...
منبع: پایگاه رسمی مرکز خبر حوزههای علمیه: www.hawzeahnews.com
┅═🌸🍃═┅
#رهبر_انقلاب #خاطره
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╭┅═ 🌸🍃═┅─╮
@mangenechi
╰─┅═🌸🍃═┅╯
❖
تا حالا به لحظه تحویل سال۱۵۰۰فکر کردید!!! ؟؟
همه بلند میشن، روی همدیگر رو می بوسن ، و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و ...
اون وسط یک مهربون از جمع جدا میشه و قاب عکسی را می بوسه و روش دست می کشه و میگه روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ !!!
میدونید اون عکس کیه ؟
اون عکس من و شماست!!! تبدیل شدیم به یک خاطره ...
آنهم شاید اگر خیلی خوش شانس باشیم...
این واقعیت روزگار من و توست... 😞
۱۰۰سال دیگر فقط یک #خاطره ایم
تو یک قاب عکس خاک گرفته... شاید هم نه عکسی و نه قابی ... همین و واقعا همین !!....
پس چرا حرص ؟؟ چرا دل شکوندن ؟؟
چرا تظاهر ؟؟ چرا چاپلوسی ؟؟
چرا دروغ ؟؟ چرا تعصبات بیهوده ؟؟
چرا ادعای جاهلانه ؟؟ چرا بی مهری ؟؟
چرا ....؟؟
بیاید مهربون باشیم ، شاد باشیم ،
به مردممون بیشتر برسیم ،
کینه ها رو دور بریزیم ،
همین الان دلی بدست بیاوریم،
اون سالها چه بخواهیم چه نخواهیم بزودی فرا خواهند رسید...
پس بهتره خاطره ای خوش و یادی از انسانی شایسته بجا گذاشته باشیم...
دكتر احمد حلت ( مدیر مسئول مجله موفقیت ) می گوید :
👈 با #خواهرت 👉
شوخی کن، ماچش کن، بغلش کن، حمایتش کن واحترامش رو حفظ کن.
👈 #داداشتو 👉
محکم بزن به سَر شونش وبگو مخلصیم ، هواشو داشته باش خصوصا وقتی تنهاست وکمک نیاز داره .
👈 #مامانتو 👉
کاری کن پیش دوستاش پُزتو بده، کیف کنه از داشتنت ، واسش هدیه بخر ، ازش بخواه دعات کنه ،وگاهی یواشکی پاهاشو ببوس
👈 #باباتو 👉
بغل کن، چاییشو بده دستش، بگو برات از تجربه هاش بگه، بشین پای حرفش وخاطره هاش ،گاهی هم دستاش رو ببوس .
👈 #دوستت 👉
اگه تنهاست، اگه غم داره تو دلش ،اگه مشکلی داره، تو هواشو داشته باش و تنهاش نذار...
👈 #همسرت 👉
رو بغل کن بهش بگو چقدر دوستش داری، اگه از دستش دلگیری به این فکر کن که اون توی تمام آدمای دنیا تو رو برای ادامه زندگی انتخاب کرده،
پس ببوسش ، ازش تشکر کن و بهش وفادار باش.
👌 #باور کنیم 👌
روزی هــــــــــــــزار بار میمیره، کسی که فکر میکنه برای کسی مهم نیست...
هوایِ هم رو داشته باشیم ..
حتما بهـــــــــــتر میشه ...
شاید یه روز دیگه وقت نباشه ...
شاید ما نباشیم شاید اون نباشه...
و دیدنش آرزومون بشه... وقت کمه. زندگی کوتاست !!!
برای همه شما که بهترین هستید 🌹
*
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#انجام_تکلیف
#دانش_آموز
#مدرسه_عشق
#خاطره
یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلىالله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از #شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، #معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ #کتابى که 10 سال تمام، با #شهید همراه بوده است، #کتاب فیزیک بود.
یک #دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ #خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم #فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص #شهدای دانش آموز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🥀🌴
*
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#انجام_تکلیف
#دانش_آموز
#مدرسه_عشق
#خاطره
یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلىالله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از #شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، #معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ #کتابى که 10 سال تمام، با #شهید همراه بوده است، #کتاب فیزیک بود.
یک #دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ #خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم #فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص #شهدای دانش آموز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🥀🌴
*
💠 #خاطره
🔴 تازه از منطقه اومده بودم بعد از عملیات مسلم ابن عقیل (ع)بود
همون صبح که من رسیدم تهران مرتضی حرکت کرد برای اسلام آباد غرب.
یک هفته از رفتن مرتضی گذشته بود و منزل یکی از دوستانم بودم که خبر اومد مرتضی در جبهه مجروح شده.
تا شنیدم انگار به من الهام شد .
گفتم: مرتضی دیگه این بار شهید میشه.
بعد از چند روز بیمارستان طالقانی تهران آوردند..
مثل اینکه قبلا توی بیمارستان صحرایی جبهه روی معده اش عمل جراحی کرده بودند.
وقتی ما به بیمارستان رسیدیم ایشون رو آماده کرده بودند که به اطاق عمل ببرند.
من دستش رو گرفتم و نگاهم به پاهاش افتاد که ورم کرده بود
میگفتند پاهاش باید قطع بشه..
بهش گفتم داداش چطوری؟؟؟
گفت الحمدلله خدا رو شکر.
توی اون حالت فقط امام زمان(ع) وامام حسین(ع) رو صدا میکرد.
چند روز از این ماجرا گذشت. پاهاش رو قطع کرده بودند.
من و برادرم و عمویم به صورت شیفتی شبانه روز کنار تختش در بیمارستان بودیم.
کلیه هاش از کار افتاده بود و مجرای تنفسی اش هم ترکش خورده بود و برای اینکه راحت نفس بکشه ، گودی گلوش رو سوراخ کرده بودند و از اونجا نفس میکشید و از ته گلو صحبت میکرد.
از در اطاق بیرون رفته بودم تا راحت استراحت کنه.
نیم ساعت گذشته بود که با نگرانی به اطاقش برگشتم.
تا نگاهم افتاد دیدم صورت مرتضی مثل گچ سفید شده.
پرستارها و دکترها رو صدا زدم و اومدند آمپول زدند و شوک دادند و حالش بهتر شد و بهوش اومد و چشم هاش رو باز کرد.
تا نگاهش به من افتاد گفت : برادر چرا من رو از اون دنیا بیرون کشیدی من در یک باغ سر سبز و زیبا بودم. من با آقام امام حسین(ع) بودم .من ☑️ سرم روی زانوی آقام بود و آقا به من گفت دو روز بیشتر زنده نیستی.
بیا این دو روز من رو ببیرید خونه.
مرتضی اصرار داشت که ما او رو بخونه ببریم اما با وضعیتی که داشت امکان پذیر نبود
پاهاش قطع بود و اکسیژن بهش وصل بود و شکمش از ترکش پاره بود و بدنش عفونت کرده بود و کلیه هاش از کار افتاده بود
اون روز پنجشبه ظهر بود که هی اصرار میکرد به منزل ببریم که میسر نشد.
☑️ مرتضی دو روز بعد همون طور که خودش خبر داده بود ظهر روز شنبه نزدیک اذان ظهرآماده رفتن به اطاق عمل بود
هم تختی او میگفت از صبح فقط امام حسین(ع) رو صدا میزد و مدام ذکر میگفت.
#تخریبچی_شهید_سید_مرتضی_مساوات با اذان ظهر روز شنبه 6 آذرماه 61 شهادتین را زمزمه کرد و با پیان اذان ظهر ملائکه ا را با خود بردند.
روحش شاد.
✍️✍️✍️راوی: #سید_هاشم_مساوات (اخوی شهید سیدمرتضی مساوات)
💠 #خاطره "جعفر طهماسبی"، از مسئولین گردان تخریب تیپ سیدالشهدا(ع) - دوران دفاع مقدس 👇👇
🌷 #پیکرهایی_که_غسل_و_کفن_نداشت
روح همه ی شهدا خصوصا شهید سید مرتضی مساوات اولین شهید تخریب تیپ سیدالشهداء علیه السلام و اولین شهید لشگر10 شاد باشه.
اونقدر که در حافظه ام هست تا قبل از عملیات فتح المبین در عید سال 61 همه ی شهدا رو غسل میدادند و کفن میکردند. حداقل در تهران اینطور بود.
اما از عملیات فتح المبین در عید سال 61 و شهادت رزمندگان این عملیات یه خورده فرق کرد.
از اون به بعد طبق فتوای امام شهدایی که در معرکه جنگ در دم به شهادت میرسیدند با همون لباس جبهه و بدون غسل دفن مینمودند و رزمندگانی که با مجروحیت بالا به پشت جبهه منتقل میشدند و یا در مراکز درمانی و بیمارستان های شهرها به شهادت میرسیدند بنا به فتوای امام خمینی(ره) میبایستی تغسیل و تکفین میشدند.
لذا شهید سید مرتضی مساوات در جبهه سومار با انفجار مین به شدت مجروح شد و بعد از یکهفته در بیمارستان در شهر تهران به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بهشت زهرا غسل داده شد و در قطعه 28 گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد
📷👆 تهران، سال ۱۳۶۵،
مقابل مجلس شورای اسلامی،
مادر، فرزند خود را برای اعزام
به جبهه بدرقه می کند،
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 #خاطره ای از اعزام به جبهه👇
▫️ عازم مناطق عملیاتی بودیم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😂😂
-------------------------------------------
✍ #خاطره ای از همرزم شهید قاسم غریب
#شهید قاسم غریب در آخرین ماموریت خود به سوریه مداح اهل بیت ع استاد #سلحشور رو با خودش به سوریه برد تا اونجا مداحی کند
⚡️ و به ایشان گفت :اگه #شهید شدم برایم در ایران به طور رایگان مداحی کن ...
که استاد سلحشور هم به قولش وفا کرد و در قم و بعد از شهادت برایش مداحی کرد ..
تو را آرام بیما هست.. لیکن
مرا بیتو
قراری نیست
جایی...
#فرمانده_غریب_
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا_
#شهادت_شب_قدر_
#عمه_سادات_
#ذاکر_اهل_بیت_ع_
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز
21/4/1394 ت ش
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#خاطره
🔳حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
🔻حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی.
فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده.
🌙 #خاطره
هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه میشد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی میگرفت و میاومد خونه. اعتقاد داشت همونطور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادتها هم باید خوشحالیمون رو نشون بدیم.
به روایت مـادر شهیـد
#آرمان_عزیز
#میلاد_امام_حسین
#میلاد_حضرت_عباس
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهدا_شر_منده_ایم ❤️
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج🤲
🌸 🌸
🌸 🌸
📖 #خاطره #انس_با_قرآن
🔹خانم دباغ روایت میکند: وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟»
🍃 امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»
📝راوی: مرضیه حدیدچی (دباغ)، پابهپای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷
#امام_خميني رحمةاللهعليه
#قرائت_قرآن
.
💚بِسْـمِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـنِاَلْࢪَّحْیـمـ💚
#ارسالی_مخاطبین
#خاطره
خاطره من از #تذکر_لسانی در #شهر_بازی 🎡🎢🎠
من و خانوادهام وارد فضای پارک شدیم و همین جور که داشتیم به سمت #شهر_بازی میرفتیم دور و اطراف کسایی که #کشف_حجاب بودند به چشم میخوردند👩🏻👱🏻♀
خدا رو شکر تعدادشون خیلی زیاد نبود...
ولی باز توی دلمون #غصه میخوردیم 😔😢
توی راه سعی میکردیم به اونائیکه از کنارمون رد میشن #تذکر بدیم (عزیزم سرتونو بپوشونین، گناهه هااااا....)
فکر کنم لفظ( گناهه هاااا ) خیلی #موثر بود...چون بعضیا با کراهت سرشون میکردن😒
منو دخترام سوار #کشتی_صباشدیم، دختر بزرگم رفت اون عقب نشست😬 منو کوچیکه جلو... ردیف جلویی مونم یه دختر بچه ای بود با #موهای_بافته ی بلند و هیکل درشت...اما مشخص بود سنش کمه🤏
تصمیم گرفتم موقع پیاده شدن بهش #تذکر بدم، ولی چون سنش کمتر بود مدام بهش #لبخند میزدم که ذهنیت بدی ازم نداشته باشه☺️
همین طور که داشتیم تاب میخوردیم، دخترِ داشت نگامون میکرد و صداهای عجیب و غریبی از خودش درمیاورد🙄 درحالیکه سرعت حرکت کم بود و بقیه ساکت... اما چون مردا هم سوار بودن یکم #خوبیت نداشت🤐
با لبخندگفتم نترس عزیزم، دیگه تندتر ازین نمیره، خیالت راحت👌 و شروع کردیم به صحبت کردن که #خداروشکر آروم شد😓🤗
ازلحن صحبتام خیلی خوشش اومده بود و مدام ازم #تعریف میکرد😍 راستشو بخوایین منم ازش خوشم اومده بود
میگفت: شما چه خوبین با بقیه فرق دارین😍(فهمیدم منظورش #تذکر_به_حجابِ) گفتم چطووووور؟! 😃
یواشکی گفت بخاطر اینکه گیر نمیدین(با دستش به #موهاش اشاره کرد💁♀)
گفتم خب هر کس اینو میگه بدون خیلی دوسِت داره و براش #مهمی👌...گفت: چطور؟!
آروم گفتم خب چون دوست ندارن مردا بد نگات کنن و فکرای بد نسبت بتو تو سرشون بیاد😉(خودش گرفت چی میگم😁)
خندید گفت آره ...😅
گفتم حالا که اینهمه #دلت_پاکه و خدا دوسِت داره، بهتر نیست با گوش کردن به حرفش، خدا رو #عاشق خودت بکنی😍❤️
#حجاب_خواست_خداست و بنفع خودمونه😌
خدا رو شکر حرفام به دلش نشسته بود و مدام #تایید و #اظهار_عشق میکرد🤩
منم تا میتونستم قربون صدقه اش میرفتم😚☺️
تا اینکه پیاده شدیم و هر کدوم رفتیم سمتی ...
یکم بعد که رفتیم قسمت #ماشین_برقیا🏎در کمال #تعجب دیدم شال پوشیده و ازون مهمتر، موهای بافته شده شم دیده نمیشد😍😍😍
اصلا باورم نمیشد😢 یعنی حرفام روش #تاثیر گذاشته بود؟!😃
موقع ماشین سواری مدام نگام میکرد و با چشماش ازم #تایید میخواست🙂
منم کم نذاشتم و مدام بهش #لایک و قلب و😘 میفرستادم....
گذشت... و من در حالیکه دست پسر کوچیکمو گرفته بودم و #قدم میزدیم، دیدم از دور دوتا خانم #مانتویی و چنتا دختر بچه دارن میان که از در خروجی برن بیرون...
دیدم همون دختره ست، شالشم افتاده بود😩ولی تا منو دید فوری سرش کرد🤪 همون طور که بای بای کنان از کنار هم رد میشدیم به مامانش گفتم #دختر_خانم خیلی خوبی دارین خدا حفظشون کنه☺️ تشکر کردن و رفتن
بعدش با تصور کردن چهره مادرِ متوجه شدم اون وسطا به مامانِ هم #تذکر داده بودم😁
در کل شااااید من و #خانواده م کار بزرگی نکرده باشیم... ولی همین که احساس غم و غصّهی اولیه مون تبدیل به احساس رضایت خداوند و لبخند #مهدی_زهرا_س شد و بقیه ی شبمون رو بی #عذاب_وجدان و احساس گناه سپری کردیم، برامون کافیه🙃🙂
داشتم به این حرف رهبر عزیزمون، که میفرمودن #تذکر_لسانی شکننده ترین چیزهاست و ریشه گناه میخشکه...فکر میکردم🤔
واقعا اگه #تذکر_لسانی #همگانی بشه و همه مومنین و #مدعیان_ظهور به واجب دینی شون عمل کنن، هم جلوی #شیوع و عادی شدن گناهان گرفته میشه 💯 و هم برادری مون رو در عمل به #آقا_صاحب_الزمان_عج نشون دادیم🤝
لبیک یا امام خامنه ای1️⃣
https://eitaa.com/khmanie
🕊🌴🥀🌷🥀🌴🕊
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#بیست_و_ششم_مرداد69
در این روز #ميهن_اسلامي شاهد #حضور عزيزاني بود که پس از سالها #اسارت در #زندان_هاي مخوف #رژيم_بعثي_صدام ، قدم به خاک پاک #ميهن_اسلامي خود ميگذاشتند.
اين روز يکي از #خاطره انگيزترين #روزهاي تاريخ انقلاب اسلامي است که #شاهد حضور و #آزادي مرداني بود که در راه #عهد و #پيماني که با خدا بسته بودند، #مجاهدت و #استقامت ورزيدند و آنها توانستند در سالهاي #زجر و #شکنجه، با وجود درد و #بيماري_جسمي، روح و روان خود را حفظ کنند و #تقوا و #مردانگي خود را #مضاعف نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنههاي مختلف اجتماعي، #سرمشق و نمونهاي براي #صلابت و #استقامت مردان و زنان ايران اسلامي باشند.
سالروز ورد #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد .
*
لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا حسین ع است 1️⃣
https://eitaa.com/khmanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢👆 ماجرای شنیدنی حاج عبدالله نوریان از زبان زاکانی
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
#خاطره
🌴 ذکر بسماللهالرحمنالرحیم های خاص حاج عبدالله:
🌿 در عملیات «والفجر ۴» مریوان در دشت شیلر میخواستیم یک مین قمقمهای را منفجر کنیم، اما نمیتوانستیم؛ نه خنثی میشد و نه منفجر.
◇ حاج عبدالله آمد و گفتیم: «نمیشود این مین را کاری کرد».
◇ او گفت: «بسمالله، گفتید؟»
◇ گفتیم: «بله، گفتیم».
◇ او بسماللهالرحمنالرحیم گفت، همان کارهای ما را انجام داد و مین ترکید.
◇ شهید حاج عبدالله نوریان گفت: «شما وقتی بگویید بسمالله الرحمن الرحیم کار درست میشود».
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 خاطره دوم:👇
🔻 حسین روستای قائم مقام اطلاعات لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود؛ میگفت: در جاده اهواز ـ خرمشهر ماشینم خراب شده بود.
◇ داشتم دل و جگر این ماشین را در میآوردم؛ هر چه تلاش میکردم نمیتوانستم آن را درست کنم؛ دیرمان شده بود.
◇ ماشین حاجعبدالله آمد.
ـ حسین آقا چی شده؟
ـ ماشین درست نمیشود.
ـ◇ گفت: بسمالله الرحمنالرحیم گفتید؟
ـ◇ گفتم: بله، بسمالله گفتیم.
◇ جلو آمد و بسماللهالرحمنالرحیم گفت و استارت زد و ماشین روشن شد.
#شهید_حاجعبدالله_نوریان
فرمانده تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
#نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
#خاطره
🔴 تذکر زیبای #امام_خامنه_ای (حفظهالله) به خانم بینظیر بوتو درباره #حجاب
✍️ حجة الاسلام موسوی کاشانی، از اعضای بیت رهبری در تهران میگوید:
خانم بینظیر بوتو خدمت رهبر انقلاب حفظه الله آمده بودند، ما نسبت به #حجاب ایشان ایراد گرفتیم و چادری برای ایشان فراهم کردیم و ایشان را با پوشش چادر، خدمت آقا فرستادیم.
آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند : دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی ...!
همین طور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بی نظیر بوتو شروع به گریه و زاری کردند و در حالی که گریه میکرد، گفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا #شفاعت کنید.😭
آقا بلافاصله فرمودند: شفاعت مخصوص محمّد و آل محمّد است✨
أللّٰهُــمَّصَــلِّعَلَـےمُحَمَّــدٍﷺ وَآلِمُحَمَّــدٍﷺ وَ؏جِّــلْفَرَجَہُـمْ🌷
و در ادامه فرمودند:
✅ بهترین شفاعت در این دنیا، این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهم السلام هماهنگ کنید. از زیّ خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید.
.
🌴💐🥀🌺🥀💐🌴
#خاطره
#امداد_غیبی
ماجرای حمله #زنبورها
به پادگان #حزب_الله
سردار کریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته می گوید :
جلسه مهمی با حضور #شهید_والامقام
#سید_عباس_موسوی و فرمانده هان حزب الله داشتیم ، ناگهان زبنورهای وحشی به پادگان حمله کردند و با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه فرار کردیم .
وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمی کرد .
مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد .
ما مانده بودیم و بهت از این #امداد_غیبی ، دیگر خبری از زنبور ها نبود .
🌹 🥀🌴