🌹گاهی قصه ها را باید از چشمها
خواند ، همان چشمهایی که
جز عشق چیزی ندیدند...
#شهید_مهدی_باکری🌷
فرمانده لشکر عاشورا
#شهید
#شهادت
#نخل_ناخدا
#شهید_و_شهدا
#شهدای_نخل_ناخدا
#عاشقان_شهید_و_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | تصاویری از قامت و چهره دلربای شهید مهدی باکری در جبهه
ا🌱💕🌱💕🌱💕🌱
🌷 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳
سالروز شهادت مهدی باکریُ فرمانده لشگر همیشه پبروز عاشورا
#سالروز_شهادت
#شهید_مهدی_باکری -
#فرمانده #لشکر۳۱عاشورا
#لشگرـخوبان
#عملیات_بدر
#دجله
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🕊 مکالمه بیسیم #شهید_مهدی_باکری و #شهید_احمد_کاظمی ساعاتی پیش از شهادت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم. نایاب از لحظه های شهادت #شهید_مهدی_باکری که استخبارات عراق در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ گرفته
یادشان گرامی
راهشان پررهرو
یادمان باشد نظام جمهوری اسلامی با خون شهیدان برپا شده کوتاهی در حق این نظام خیامت به شهداست وخدا هرگز نخواهد گذشت
هدایت شده از 🇵🇸 حاج آقا سلام
🌹🇮🇷🍃
این تصویر مردی پنجاه ساله نیست!
این جوان بیست و هشت ساله ؛
#شهید_مهدی_باکری است.
فرمانده لشکر عاشورا
روزها بی خوابی😔
خستگی
بی ادعا
بی ریا...
🌴 خدایا کمک مان کن
شرمنده شهیدان نشویم... 🥀
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#چهاردهم_تیرماه
روز شهرداری و دهیاری ها بر عموم خادمین به مردم در شهرداری و دهیاری ها ، خصوصا پاکبانان زحمت کش و تلاشگر و دوست داشتنی مبارک باد .
گرامی می داریم یاد و خاطره #شهدای_والامقام و امام #شهدا ، خصوصاً #شهدای_گرانقدر از کارمندان و تلاشگران شهرداری ها
و اولین #شهردار_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#فرمانده_دلاور
#شهید_مهدی_باکری
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#خاطرات_شهداء
#اولین_شهردار_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#فرمانده_دلاور
#شهید_مهدی_باکری
باران تازه قطع شده بود. #مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه میکرد. جویها لبریز شده و آب در خیابانها و کوچهها سرازیر شده بود.
#مهدی پشت میز نشست. پروندهای را که مطالعه میکرد بست. در اتاق زده شد و نور الله وارد اتاق شد. هول کرده بود.
#مهدی بلند شد و گفت: چه شده نور الله؟ نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود. با هول و ولا گفت: سیل آمده #آقا_مهدی سیل!
#مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت. چند دقیقه بعد گروههای امداد به سرپرستی #مهدی به سوی محله مستضعف نشینی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند. تمامی محله را آب پوشانده بود. حجم آب لحظه به لحظه بیشتر میشد. مردم هراسان و با شتاب به کمک مردمی که خانه هایشان گرفتار سیل شده بود میآمدند.
آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود. سقف بعضی خانهها هوار شده بود روی سرشان و تیرکهای چوبی شان بیرون زده بود. گل و لای و فشار شدید آب گروههای امدادی را اذیت میکرد.
#مهدی پرجنب و جوش به این طرف و آنطرف حرکت میکرد و به امدادگرها دستور میداد.
چند رشته طناب از اینطرف خیابان به آنطرف کشیده شد.
#مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب میخواست آنها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آنطرف خیابان رساندند. چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار میکشیدند. نیروهای امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون میکشیدند شتافتند.
#مهدی به خانهای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد میکشید.
#مهدی در را هل داد. آب تا بالای زانوانش رسیده بود. پیرزن به سر و صورت میزد. #مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم … خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک #مهدی آمدند. آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون میکشیدند و روی بام و گوشه حیاط میگذاشتند.
پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده. با بدبختی جمعش کرده ام.
#مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت: یا الله زود جلوی در سد درست کنید! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد.
#مهدی به کوچه دوید. وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار میکرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم میشد.
#مهدی غرق گل و لای شده بود. پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم… یکی مثل تو کمکم میکند آنوقت #شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد…
#مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد. اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش میگذارم.
چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد.
#مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش میکرد. گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زدهها تقسیم میکردند.
#مهدی رو به پیرزن گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی. برو پسرم دست علی به همراهت. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این #شهردار را چه کند. کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت.
#مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا میکرد و #شهردار را نفرین!
#مردان_بی_ادعا
#مردان_با_اخلاص
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا نور جنت الحسین بودند
فعالیت امروز هدیه به روح شهدا 🍃
#شهید_مهدی_باکری🕊️
شادی روحشان صلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 آخرین زیارتی که آقامهدی شهادت خود را از امام رضا (ع) گرفت....
▫️به روایت همرزم شهید
➕ به همراه تصاویری از نقطهی رهایی لشکر عاشورا در عملیات بدر، همان نبردی که باکری در آن پرکشید🕊🕊
#خدایا_مرا_پاکیزه_بپذیر
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
نانی را که شهید باکری بر اهل خانه حرام کرد
📌 همسر شهید مهدی باکری می گوید: ایشان در ارتباط با بیتالمال خیلی حساس و سختگیر بودند. ما در زمانی که در اهواز بودیم مسئولیت اداره خانه به من محول شده بود، یک روز قرار بود بچههای لشکر به عنوان مهمان به خانه ما بیاید.
🔸 بعضی وقت ها جلسات تحلیل جنگ را منزل برگزار میکردند .من از آنجا که فرصت نکرده بودم نان تهیه کنم به مهدی گفتم که وقتی عصر میآیید نان هم تهیه کنید.
🔹 مهدی که هم طبق معمول عصرها دیر به خانه میآمدند -بنابه شرایط کاری- از آنجا که نانواییها بسته بودند نتوانسته بود نان تهیه کند زنگ زدند که از لشکر نان بیاورند . البته از امکانات لشکر هیچ وقت استفاده نمیکردند ولی چون مجبور بودیم این کار را کردند.
▪️ نان را که آوردند مهدی پنج، شش تا برداشت و آورد بالا با تأکید گفت که تو حق نداری از این نان استفاده کنی چون که اینها را مردم برای رزمندگان اسلام ارسال کردهاند.
▫️مهدی تاکید داشت که چون تو رزمنده نیستی پس حق خوردن از این نانها را نداری، من هم مجبور شدم از خرده نانهایی که قبلاً در سفر مانده بود استفاده کنم.
#شهید_مهدی_باکری
صبح تان شهدایی.....