📗کتاب «سکوت شکسته»
🌹براساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در دفاع مقدس
📝به قلم: سیدهادی سعادتمند 20 🔽
🌷🌷قسمت بیستم
⚪️«از آموزش تا آموزش»
🌹انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ باعث شد که هم نسلهای من وارد آموزشگاهی شویم که پدران ما نیاز به ورود به آن را با تمام وجود درک کرده بودند.تحمل شان را از دست داده بودند و نمیخواستند بیش از این تحقیر شوند. بزرگ شدن را حق فرزندان خود میدانستند. جامعه ایران وارد جادهای میشد که ناشناخته بود و باید شاهد آزمون و خطای بسیاری باشد؛ باید تجربه میکرد. روش و منشی که پیش از این سابقهای از آن نداشت، در دل آن فرصتهای بیشماری بود که میتوانست تبدیل به تهدید شود و یا تهدیدهایی که تبدیل به فرصت شد.
⚪️ به جای گفتن خاطره از آن روزها، از حس و حالم در زمان وقوع انقلاب میخواهم بگویم. هم سن و سالهای من ، حال و هوای کودک هفتسالهای را داشتند که اگر از صف مدرسه خارج میشدیم، برای همه عمر باید منفعل میماندیم. اگر در صف بمانیم، یعنی «آری گفتن» به تمام سختیها که میبایست در این آموزشگاه تحمل کنیم. ما برای بزرگ تر شدن باید تصمیم میگرفتیم؛ صف انقلاب با تمام رنجهایش، یا صف انفعال. در انتخاب مان آزاد بودیم.
🌹جامعهی ایران یک پارچه به صف انقلاب پیوسته بود.در روزهای انقلاب، مردم کوچه و خیابان آشوب درون شان را با آتشزدن لاستیک به نمایش میگذاشتند. درتهیه لاستیک و رساندن به دست بزرگ ترها نقش داشتم.
⚪️ ماههای اول انقلاب برای من خیلی شبیه ساعتها و لحظههایی بود که وارد دبستان شدم؛ با این تفاوت که وارد یک آموزشگاه بزرگ به پهنای ایران و جهان شده بودیم. همه مردم به دنبال دانستن بودند. صفهای طولانی جلوی روزنامه فروشیها کشیده میشد. کتاب فروشیها رونق پیدا کرده بود. مردم، رادیو به دست، پیگیر خبرها بودند؛ سؤال بود و سؤال که «چه شد و چه نشد»، «چه گفت و چه نگفت» و «کی گفت و کی نگفت». مردم محل ، فامیلها، دستهها و گروهها، در خانهای جمع میشدند پای تلویزیون و بحث و گفتگوهای بین سیاست مداران را میشنیدند و در ادامه، شنیده ها را تحلیل می کردند و بحث بین شان بالا میگرفت.
🌹تمام وجودم شده بود گوش و هوش؛ مشتاق شنیدن و یادگرفتن بودم. کتاب میخواندم. علاقه زیادی به کتابهای تاریخی و رمان داشتم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شور و شوق مردم کمکم آرام شد و به زندگی عادی خودشان برگشتند. من هم به کارگاه نجاری پدرم میرفتم. زمان به سرعت میگذشت تا این که روزی از بگومگویی که بین بابام و برادر بزرگ ترم محمد بود، با جنگ و رفتن به جبهه آشنا شدم. از حرف های آقام که مخالف رفتن برادرم به جبهه بود، فهمیدم دلایل محمد را برای رفتن به جبهه تأیید میکند، اما او نزدیک به پانزده سال برای ما، هم مادر بود و هم پدر، او از تمام وجودش مایه میگذاشت تا درد بی مادری را کمتر احساس کنیم.
⚪️ هیچ کس توان مقاومت در برابر خواستههای محمد را نداشت؛ حتی آقام. او توانایی عجیبی در به کرسی نشاندن حرف خودش داشت. این را در دعواهای دوران نوجوانی که با هم سن و سالهای خودمان داشتیم، بارها دیده بودم. یک بار با پسر تقی ژاندارم که بزرگ تر از من بود، دعوایم شد و ناحق کتک مفصلی خوردم. بچههای محل خبر را به داداش محمدم رساندند. او تلافی کتکی که خورده بودم را سر آن پسر در آورد.
تقی ژاندارم مرد درشت هیکلی بود. دست پسرش را که کتک مفصلی از محمد خورده بود، گرفت و آمد در خانه ما، قبل از انقلاب، ژاندارم، آن هم با لباس نظامی، خیلی مهم بود. مردم ازشان خیلی حساب میبردند.
🌹داداش محمد با منطق و محکم برای تقی ژاندارم توضیح داد که چه پیش آمده و از پسرش هم جلوی باباش اعتراف گرفت. تقی ژاندارم بعد از این که علت دعوا را بررسی کرد، از محمد خواست که با هم دوست باشند و هرچه بوده را فراموش کنند.از نظر من منش و بزرگی تقی ژاندارم مثال زدنی بود. امیدوارم چنین منشی پایدار باشد. خیلی قشنگ بود کارش، در حالی که قدرت داشت، مقابل حرف حساب تسلیم شد.
⚪️ محمد بالاخره توانست پدرم را راضی کند. او جزء اولین نیروهای مردمی بود که به گروه جنگ های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران پیوست.
🌹زمستان سال ۱۳۶۰ را همراه با تمام مردم ایران با بغض پشتسر گذاشتم. آن زمان فشار روانی زیادی روی مردم بود. با فاصله کمی از پیروزی انقلاب، کشور دچار جنگی ناخواسته شده بود.خرمشهر و چند شهر دیگر اشغال شد و به دست دشمن متجاوز افتاد. مردم ایران حال مرد غیرتمندی را داشتند که ناموسش در خانه خودش به دست دشمن اجنبی اسیر شده باشد.
⚪️اصرار من برای رفتن به جبهه بیفایده بود. شرط و الزام قانونی اعزام به جبهه، رضایت والدین بود. رابطه من با پدرم آن طوری نبود که بدون اجازه اش بتوانم کاری انجام بدهم؛ چه رسد به رفتن به جبهه. میدانستم اگر خواهشم را بگویم، میگوید :«محمد بیاد، با هم هماهنگ کنید، به نوبت بروید.»
🌷ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️🎥 «محبت مادری»
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی:
🖤 من قدرت او را، محبت مادری او را در هور دیدم. در قلب کانال ماهی دیدم. در وسط میدان مین دیدم....
شهید_حسینعلی_عالی
شهید بشارتی تعریف میکرد:
«با حسین برای شناسایی رفتیم.
وقت نماز شد.
اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند.
بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز.
من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند
و نمازم را تا به آخر خواندم.
پس از نماز دیدم حسین میخندد.
به من گفت:« میخواهی یقینت زیاد بشه؟»
با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟»
خندید و گفت: «چهقدر؟»
گفتم: «زیاد.»
گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.»
من همان کار را کردم.
شنیدم که زمین با من حرف میزد
و من را نصیحت میکرد
و میگفت:
«مرتضی! نترس. عالم عبث نیست
و کار شما بیهوده نیست،
من و تو هر دو عبد خداییم،
اما در دو لباس و دو شکل.
سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...»
زمین مدام برایم حرف میزد.
سپس حسین گفت:
«مرتضی! یقینت زیاد شد؟»
مرتضی میگفت:« من فکر میکردم انسان میتواند به خدا خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.»
شادی روح شهید عزیز صلوات🌷
12.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید پست ویژه شهادت حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
🏴 راز پنهان فاطمیه و درسی که باید آموخت...
🎙 استاد شجاعی
🌹سیدعبدالله فاطمینیا(رضوان الله علیه)
📨 اين همه در اينترنت و كتاب میگردی كه ببينی آيتالله قاضی(رضوان الله علیه) چه گفت؟! آيتالله بهجت(رضوان الله علیه) چه دستورالعملی برای سلوک داد؟! فلان عارف چگونه به مقامات رسيد؟! اين همه دنبال استاد هستی و اين در و آن در میزنی، چه شد آخر؟! به كجا رسيدی؟!
📌قدم اول، ترک معصيت است! نمیگويم معصوم شويد، اما به اندازه خودتان تلاش كنيد.
⚪️ای جوان عزيز كه به دنبال سير و سلوک هستی، تو هنوز با پدر و مادرت تند هستی، به ديگران پرخاش میكنی، آنوقت انتظار داری «سالک الی الله» هم بشوی؟!
🌹اگر ملاحسينقلی همدانی (رضوان الله علیه) هم از قبر بيرون آيد و استاد سير و سلوكت شود، اگر عاق والدين باشی، به جایی نمیرسی!
🍃❤️🍃
🌸لکَ ٱلْحَمْدُ کَحَمْدِٱلَّذَی یَعْلَمُ عَاجِزاً بِحَمْدِک
🌹خدایا تو را شکر میگویم همانند حمد کسی که میداند عاجز از شکر وحمد توست.
👌بهتر است بدانیم بالاترین مرتبه شکر آن است انسان به جایی برسد و شدت و کثرت نعمات الهی در حق خود آن چنان سنگین و عظیم بداند که از ناتوانی شکرش به گریه در آید.
🔸️هر اسم و صفتی از خداوند را بر ما شکری واجب است. حق تعالی میفرماید: "كَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ" اگر او خودش بر خودش رحمت نمینوشت چه کسی را قدرت وادار کردن حضرتاش به رحمت بود؟!
👈پس بهتر است این گونه خدا را شکر کنیم:
🌸الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی كَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ
سپاس خداوندی را که بر نفس خویش رحمت نوشت.
🌸لکَ الحَمدُ بِنِعمَةِ سِترَكَ عُیُوبِی
همۀ ستایشها مخصوص توست به واسطۀ نعمتِ پوشاندن عیبهایم
🌸لکَ الحَمدُ بِنِعمَةِ رَحمَتِک
همۀ ستایشها مخصوص توست به واسطۀ نعمتِ رحمت و مهربانیات!
🌸لکَ الحَمدُ بِنِعمَةِ مَغفِرَتِک
همۀ ستایشها مخصوص توست به واسطۀ نعمتِ آمرزشت!
🌸لکَ الحَمدُ بِنِعمَةِ رَزَّاقٌ لِعِبَادِک
همۀ ستایشها مخصوص توست به واسطۀ نعمتِ رزّاق بودن برای بندگانت!