@qomirib Shanbeye aram 15.mp3
زمان:
حجم:
6.19M
📚#کتاب_صوتی 🎧
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗کتاب#شنبه_آرام
🕊🌹#شهید_محسن_فخریزاده
✍️ نویسنده: محمدمهدی بهداروند
🥀🤍انتشارات حماسه یاران
5️⃣1️⃣#قسمت_پانزدهم
📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخریزاده از کلام همسر اوست.
⬅️ در این قسمت میشنویم:
🌸دکترای فیزیک هسته ای
🌸تیم محافظ
🌸لیست ترور
🌸نماز و دعا
🌸اخلاص
🌸شرایط امنیتی
🌸ملاحظات امنیتی
🌸بیقراری
#شهید_نخبه_هسته_ای
خار و میخك - قسمت ۱۵.mp3
زمان:
حجم:
9.86M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#کتاب_خار_و_میخک
✍️نویسنده:#شهید_یحیی_السنوار
5️⃣1️⃣#قسمت_پانزدهم
💫🌹جوانانی که آینده را رقم میزنند
🥀🤍هر شنبه شهرکنشینان صهیونیست خانۀ جدیدی را تصرف و اهل خانه را بیرون میکردند و خودشان در آنجا مینشستند. ۳ جوان تصمیم گرفتند با عملیاتی جلوی شهرکنشینان را بگیرند.
⬅️ در این قسمت میشنویم:
🔘دانشگاه اسلامی غزه
🔘حزب اسلامی
🔘جنبش فتح
🔘انتخابات
🔘حمله اسرائیل به لبنان
🔘شیخ یونس
🔘احضار ابراهیم
یادت باشد۱۵.mp3
زمان:
حجم:
13.89M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
👂«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#کتاب_یادت_باشد
🕊🌹#خاطرات_شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
✍️نویسنده: محمد رسول ملاحسنی
🎙راوی: جمعی از بازیگران نمایشی
5️⃣1️⃣#قسمت_پانزدهم
🕊🌹#یادت_باشد…" اثری است پیرامون زندگی "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی" که "محمدرسول ملاحسنی" آن را به روایت همسر شهید به رشته ی تحریر درآورده است.
🥀🤍محمدرسول ملاحسنی با قلم جذاب خود توانسته روایت فرزانه درباره نحوه آشنایی، ازدواج، دوسال زندگی مشترک و در نهایت شهادت همسرش را به خوبی بنویسد.
🕊🌹اگر دوست دارید از زاویه دیدی جدید با زندگی یک شهید مدافع حرم و همسرش آشنا شوید و از علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی هستید، شنیدن این کتاب به شما توصیه میشود.
⬅️ در این قسمت میشنویم:
🌹راهیان نور
🕊دوکوهه
🌹دعای صباح
🕊نمره بالای تیراتدازی
🌹دفاع شخصی
🕊سوریه
🌹عاشق شهادت
🕊🌷 #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی
📚پیشانی و بوسه (جلد ۶، شمع صراط)
📘#نیمه_پنهان_ماه
✍️ به روایت همسر شهید
5️⃣1️⃣ #قسمت_پانزدهم
🕊🌹از دور صدایش کردم صورتش را به طرف من برگرداند. اشک در چشمانم حلقه زد. گیج شده بودم. احساس می کردم دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم. پیش خودم می گفتم این چه وضعی است که به سرت آمد. می خواستم فریاد بزنم و احساسم را آنجا بیان کنم, ولی حیف که آن محیط محل مناسبی برای تصمیم من نبود.
🥀🤍جلوتر رفتم و با خودم حرف می زدم و می گفتم آقا مرتضی تو که به من گفته بودی فقط دستم زخمی شده. خودم را کنترل کردم و پس از احوال پرسی از بیمارستان خارج شدیم. وقتی به راه رفتن آقا مرتضی در آن محل دقت می کردم, متوجه شدم که طوری سختی به خودش می دهد که دردش را از من پنهان کند.
🕊🌹بالاخره سوار ماشین شدیم و به سمت فسا حرکت کردیم. من در طول این مدت همه اش مات و مبهوت آقا مرتضی بودم. هر لحظه که او متوجه نگاه های من می شد, با یک لبخند جواب نگاه های مرا می داد. تا به فسا رسیدیم. بدون توقف به سمت روستای#جلیان حرکت کردیم.
🥀🤍اولین روستایی که رسیدیم خیر آباد نام داشت که در اصل زادگاه آقای ستوده بود. در یکی از پارکینگ ها کنار جاده در نزدیکی های همان روستای آقای ستوده ماشین را متوقف کرد.
🕊🌹نگاهی به صندلی پشت که ما نشسته بودیم کرد و گفت: آقا مرتضی اصلا فکر کرده ای که اگر با این لباس بیمارستان بخواهی به خانه بروی چه خواهد شد. آن بنده خداها زمانی که تو را با این وضعیت ببینند حتما سکته خواهند کرد! بعد رو به من گفت: لباس همراهتان آورده اید؟
🔻🔻🔻