eitaa logo
خوبان عالَم /مداحی ترکی و فارسی
5.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
25 فایل
#منبرهای کوتاه و جذاب ؛گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی ترکی و فارسی و ... همه در خوبان عالم ؛ شما هم دنبال کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خراش و درد آثاری که ازبرزخ برروی جسم باقی ماند 🔸 این قسمت: حلالیت(بخش دوم) ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅تمام حقیقت ماه رمضان، یه چیزه! و اگر درست جلو بری؛ آخرِ ماه رمضان، باید یه اتفاق مرتبط باهاش، درونت رخ داده باشه.... ✘ پس شبهای قدر، باید بدونی چجوری دعا کنی! 🔰 سخنرانی های تاثیرگذار👇👇 👌رسانه دینی 👇💯 ╭┅─────────┅╮ 🌺 @khoban_ir ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅دعایی که قبل از افطار مستجاب است. 🔰 سخنرانی های تاثیرگذار👇👇 👌رسانه دینی 👇💯 ╭┅─────────┅╮ 🌺 @Khoban_ir ╰┅─────────┅╯
فایل صوتی تمام سوره های قرآن از ابتدا قاری:ماهر المعیقلی-زیبا و دلنشین ❇️راهنما:وقتی وارد شدید روی سوره مورد نظرتان بزنید تا شروع به خواندن کند https://www.emadionline.com/fa/post/5866?amp=1 @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥راه عاقبت به خیری 💠 مرحوم استاد فاطمی نیا (ره) 👈 همه ما دنبال عاقبت به خیری هستیم 🔸در این کلیپ مرحوم استاد فاطمی نیا توصیه ارزشمندی از قرآن کریم برای عاقبت به خیر شدن فرمودند 🔶 شادی روح مرحوم استاد فاطمی نیا فاتحه‌ای به همراه ذکر صلوات قرائت فرمایید 🌹 🎞 با انتشار این کلیپ شما هم در ثواب آگاه سازی دیگران شریک باشید. @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم | روایت دختر رپری که محجبه شد و موسیقی را کنار گذاشت! 💠زهرا سادات میرسلطانی که برخلاف اصول خانواده‌اش علاقه زیادی به موسیقی رپ و نوازدنگی در این سبک داشت پس از یک ادوی راهیان نور مسیر زندگی خود را تغییر داد‌. 🌐 ـــــــــــــــــــــــ کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
🔸استاد فاطمی نیا : آنچه بايد از ماه رمضان حاصل شود ، تقواست. اين گونه نباشيم كه فقط در ماه رمضان اطاعت خدا را بكنيم و در غير آن ترك طاعت كنيم! بعضي فقط در ماه رمضان نماز ميخوانند، خوش اخلاق هستند، دل نميشكنند ! يا مثلا فقط در اين ماه با حجاب مناسب هستند! عزيزان من قرآن كه فرمود "كتب عليكم الصيام" براي اين است كه در اين ماه ملكه ي تقوا برايمان حاصل شود ، نه اينكه فقط يك ماه رمضان عبادت كنيم و مابقي ايام را به حال خودمان باشيم! سعي كنيد تا ميتوانيد نورهاي كسب شده در اين ماه را با گناه نكردن حفظ كنيد اولياء الله كه به آن مقامات عاليه رسيدند در اثر حفظ همين انوار بود! ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ @khoban_ir
☀️ 🔔 تقوا ✅ رسول اکرم صلی الله علیه و آله: به واجبات خدا عمل کن، تا با تقواترین مردم باشی. @khoban_ir
23.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مرحوم آیت‌الله ناصری: 🔹به جان امام زمان(عج) قسم امکان ندارد کسی هرکسی که باشد، برود در خانه خدا بگوید من آمدم، و خدا دست رد به سینه‌اش بزند @khoban_ir
22.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مناجات زیبای «نمیدانم که می‌باشم» 🎙کربلایی محمدحسین پویانفر https://eitaa.com/khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک عمره داریم آب وایتکس دار میخوریم و اصلا، متوجه نبودیم! افشاگری تکان دهنده دکتر حسن اکبری، متخصص آسیب شناسی و پزشک مدعو صدا و سیما درباره قاطی کردن وایتکس با آب شرب مردم که تاکنون کسی آن را افشا نکرده بود! این همه بیماری ها و مرگ های لحظه ای و ناگهانی ریشه در همین خیانت ها دارد! لطفا اطلاع رسانی کنید! کرونای دروغین و توهمی یعنی بیمار کردن مردم با آب و هوای مسموم و دارو و واکسن های صهیونیستی و ایجاد وحشت با تبلیغات دروغین برای اجرای حاکمیت مجازی و سایر فازهای نظم نوین شیطانی ✅خاص ترین و جهان را در کانال ببینید 👇👇   https://eitaa.com/joinchat/2291466438Cff5918b9c8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و سوم»» یک هفته بعد-تهران محمد و مجید و سعید در اتاق محمد نشسته بودند. محمد گفت: به دکتر تاکید کردی که سر ساعت بیاد؟ سعید گفت: بله، هنوز تاخیر ندارن. پیداشون میشه. دو دقیقه بعد صدای در زدن آمد و دکتر محبتی که مردی حدودا 45 ساله و با عینکی درشت بود وارد شد. تیپ و قیافه دکتر محبتی و عطری که زده بود مورد توجه محمد قرار گرفت و با لبخند به دکتر گفت: دکتر شماها چی میزنین که ماشالله هر روز جوون تر و خوشکلتر میشین؟ بگو ما هم بزنیم! دکتر محبتی عینکشو درآورد و با لبخند گفت: ای بابا! نفرمایید. دیگر چیزی ازم نمونده. اینا هم که میبینی همش فیک هست. ما دیگه رو به افولیم. محمد گفت: نه ماشالله. باکیتونم نیست. خب. بفرمایید. درخدمتم. دکتر شروع به حرف زدن کرد: من از پونزده سالگی ... یا بهتره بگم خانواده پدری من از وقتی من پونزده سالم بود تو محله ای بودیم که یه همسایه خیلی مهربون و پولدار داشتیم به نام آقای اصل. این آقای اصل، که هیچ وقت مسجد و بسیج و هیئت پیداش نمیشد، اینقدر مهربون بود و دستش به کرم و بخشش به این و اون عادت داشت، که یادمه یه بار رفتن دنبالش و گفتن امام جماعت نداریم و مردم گفتند تو بیا بشو امام جماعت و این حرفا. اینم قبول نکرد و سرتون درد نیارم ... از وقتی این قبول نکرد مهرش تو دل اهالیِ بستِ دومِ مجیدیه بیشتر شد. ولی متاسفانه یک عامل دیگه به طور ناخودآگاه به محبوبیت این آقا خیلی کمک کرد و به صورت موشکی یهو کلا سر زبونا افتاد! محمد پرسید: چه عاملی؟ دکتر ادامه داد: وقتی قرار شد یه امام جماعت برای مسجد پیدا کنند، رفتند سراغ یکی که هم کارمند دولت بود و هم حدودا چهل سالش بود و خطیب خوبی بود اما وقتی هیئت امنا بهش پیشنهاد امام جماعت مسجدو دادند، متاسفانه شرط کرده بود که هم منزل میخوام که دیگه کرایه خونه ندم و هم بتونم خونمو که جای دیگه است، بدم اجاره و از اجاره اون خونه هم منتفع باشم! محمد با تعجب و ناراحتی گفت: ای داد بی داد! دکتر گفت: آره متاسفانه ... مردم هم میشینن مقایسه میکنن. بین آقای اصل و این حاج آقا مقایسه کردند و این شد که رفتند درِ خونه اصل و با قسم و آیه و بالله ازش خواستن که بیاد امام جماعت بشه. چون دیگه با شرط و برخوردی که اون حاج آقا کرده بود تصمیم گرفتند سراغ آخوند نروند و الان که حدود 25 سال هست که از این ماجرا میگذره، این مسجد دیگه به خودش آخوند ندید. محمد گفت: واقعا جای تاسف داره. از این آقای اصل بگو! دکتر اجازه گرفت و کُتش درآورد تا راحتتر صحبت کنه. گفت: هیچی. اصل به زور وایساد جلو و نماز خوند و الان هم 25 ساله که این پیرمرد 82 ساله امام جماعت اونجاست. مجید زیر لب گفت: خدا به خیر بگذرونه! دکتر گفت: تا اینکه به همکارم گفته بودید که دارین رو هلدینگی کار میکنین که از طرف بهایی ها مامور شده کلیه هزینه ها و مخارج صد سال زندگی بهایی هایی را بده که قراره وارد ایران بشن. محمد گفت: و اسم این آقای اصل در اساسنامه این هلدینگ، به عنوان موسس و سهامدار اصلی وجود داره. دکتر گفت: دقیقا! و این ینی پیرمردی که اگه ببینیش فکر میکنی داره از طرف موسسات خیریه زندگیش اداره میشه، از بس ظاهر و سر و وضع ساده ای داره، موسس و سهامدار بزرگ این شرکته است. مجید گفت: و این ینی یک عمر هست که داره همه رو گول میزنه و دستش تو دستِ بهایی هاست و ... و محمد تیرِ خلاص را شلیک کرد و فورا گفت: و اصلا خودش بهایی هست و مهره اصلی و اقتصادی بزرگترین جابجایی بهاییت در طول تاریخ، همین بابایی هست که مثلا خیلی مهربونه و به زور انداختنش جلو و شده امام جماعت مسجد! جلسه در سکوت بدی فرو رفت. محمد رو به دکتر کرد و گفت: شما نکته تکمیلی دارین؟ دکتر گفت: در طول این سالها همه اصل رو به عنوان یه پیرمرد بازنشسته و موجه میشناختند و چون خیلی بی حاشیه بود، کسی پیگیری نکرده بود که اصلا شغلش چیه و هر روز کجا میره و میاد و این چیزا! محمد گفت: دکتر به همکاری شما بیشتر نیاز دارم. میدونم سرتون شلوغه اما لطفا بیشتر برای ما وقت بذار. دکتر بلند شد و در حالی که داشت کُتش میپوشید گفت: چشم. به محض دستور شما خدمت میرسم. امری ندارین؟ خدافظی کرد و رفت. محمد به سعید و مجید گفت: خب اینم از پیشینه آقای اصل! با یه پیر مُهره عوضی و کارکشته روبرو هستیم. مجید از خانوادش خبر داری؟ مجید گفت: بله. یه دختر داره که بیست ساله خارج از کشور زندگی میکنه و در طول این بیست سال هم به ایران نیومده و ظاهرا پناهنده شده به انگلستان. یه دختر دیگه داره که قبلا استاد دانشگاه بود اما استعفا داد و دو تا موسسه تاسیس کرد. سعید گفت: یکی از موسسه ها مربوط به تربیت بازیگره و اون یکی هم تخصصش در فیلنامه نویسی است.
از اون طرف، پس از گذشت حدود بیست ساعت، سوزان چشماشو وا کرد و دید رو تخت بیمارستان خوابیده. وقتی چشماشو بیشتر وا کرد، دید آلادپوش بالا سرش هست. آلادپوش با خوشحالی گفت: بالاخره به هوش اومدی؟ خدا رو شکر. سوزان که خیلی خسته به نظر میرسید، با اخم و ناراحتی به آلادپوش گفت: اینجا کجاست؟ چرا من اینجام؟ چی شده؟ چرا چیزی یادم نمیاد؟ آلادپوش هول شد و بهش گفت: آروم باش. منم نمیدونم چی شد! وقتی به هوش اومدم، دیدم تو کف خونه ما افتادی و ... سوزان شروع کرد به گریه کردن. وسط گریه هاش گفت: دروغ نگو! دروغ نگو! تو خیلی آدم کثیفی هستی! چیکار کردی با من؟ آلادپوش که احساس کرد آدمای دور و برشون دارن بهشون نگا میکنند، پرده اطراف تختِ سوزان رو کشید و گفت: نه ... اشتباه نکن ... به جان خودم ... به جان تک دخترم من کاری نکردم! سوزان که داشت زار میزد گفت: من چقدر بدبختم که فکر کردم تو تمام تمرکزت روی کارِت هست. نمیبخشمت. آلادپوش گفت: روحمم خبر نداره که چرا ناراحتی! اما بهم فرصت بده. به خودت فرصت بده. من سه چهار ساعت قبل از تو به هوش اومدم. منم هیچی یادم نیست. اما همه چیو میفهمیم. بهت قول میدم. سوزان وسط گریه هاش گفت: من دیگه ادامه نمیدم. همین امروز تقاضا میکنم که این پروژه رو از من بگیرن و بدن به یکی دیگه. وای به حالت اگه بفهمم وقتی بی هوش بودم، غلطی کردی و دست از پا خطا کردی! آلادپوش که هول شده بود گفت: اصلا تو بزن منو بکش اگه کاری کرده باشم. من تا بیدار شدم، ترسیدم و تورو رسوندم بیمارستان. همین. اما ... لطفا حرف از قطع همکاری نزن. من تازه فهمیدم چقدر این پروژه برای مریم و سازمان ما حیاتی هست. سوزان گوشه چشماشو پاک کرد و گفت: چطور؟ چی شده؟ آلادپوش گفت: همین نیم ساعت پیش ... حالا بذار بعدا بهت بگم. بذار ترخیص بشی و بریم بیرون ... سر فرصت... سوزان صورتشو پاک کرد و گفت: همین حالا بگو! آلادپوش گفت: همین نیم ساعت پیش برام زنگ زدند و بعد از کلی وقت، به خودِ مریم ارتباط دادند. سوزان پاشد نشست و خیلی جدی گفت: خب ... خب ... زود باش! آلادپوش نشست کنار تخت سوزان و خیلی آروم به سوزان گفت: من واقعا به تو مدیونم. نمیدونم تو به بالادستی هات و اطرافیان شاهزاده چیا درباره من گفتی که قرار شده منو ببینن. قرار شده بخوان که طرحو براشون توضیح بدم. مریم میگفت اگر تصمیم به اجراش نداشتند، پیشنهاد ملاقات نمیدادند. سوزان گفت: من از این ماجرا خبر ندارم اما بهت گفتم که طرح براشون خیلی جالب بوده و قرار شده روش فکر کنند. آلادپوش گفت: بخاطر همین ... ازت خواهش میکنم ... اتفاقی که امروز برا دوتامون افتاد، بین خودمون بمونه تا سر فرصت درباره اش تحقیق کنم و ببینم چی شد که ... راستی لبِت ... سوزان فورا گفت: آره ... میسوزه ... تو مطمئنی منو کتک نزدی؟ سرم هم درد میکنه ... مطمئنی نیاز نیست بیشتر بمونم اینجا؟ آلادپوش گفت: نه قربون شکل ماهت برم. نه کلیدِ خوشبختی من! من غلط بکنم که دست رو تو دراز کنم. بهم فرصت بده. خودم ته و توشو درمیارم. سوزان گفت: خب نگفتند کی و کجا قراره بری؟ آلادپوش با پوزخند گفت: چرا ... جشن تولد نوردخت ... دختر شاهزاده! ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour