#شعر سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ، سرها در گریبان است . کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را . نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ، که ره تاریک و لغزان است . وگر دست ِ محبت سوی کس یازی ، به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛ که سرما سخت سوزان است . نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت . نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟ مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین ! هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی... دمت گرم و سرت خوش باد ! سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای! منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم . منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور . منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور . نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم . بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم . مهدی اخوان ثالث #دغدغه_های_یک_طلبه

#تک_بیتی چشمی که بر دیدار تو عادت نکرده هر روز و شب با این و آن دیدار دارد... #دغدغه_های_یک_طلبه

فردا هرصدایی که از حسینیه امام خمینی ره بیرون بیاد؛ صدای ماست نه یک قدم جلوتر! نه یک قدم عقب تر ... @khoda_parast_313 #دغدغه_های_یک_طلبه

اینکه جامعه و ماها منتظریم آقا حرف بزنه تا تکلیف و اوضاع مشخص بشه هم خوبه هم علامت خوبی نیست.. دلیل اینکه خوب هست مشخصه اما دلیل اینکه علامت خوبی نیست 👇👇

رهبری یکه و تنها بار تبیین و تشریح اوضاع را پیش می‌برد و خبری از ائمه جمعه و جماعات،مراجع فکری و دلی،سخنرانان موثر و عماران انقلاب و سید علی نیست... این علامت خوبی نیست متاسفانه

🎙️#پادکست ✍کار دشمن قتل عام فرهنگی است. 🔹 نابودی ابدیت انسان‌ها 🔹جوان مومنِ دل نبسته به دنیا، دفاع می‌کند. #دغدغه_های_یک_طلبه

این مدت کوتاه چه چیزهایی که دیدیم بیشتر تو فیلم ها بود و کتاب ها!! اما... داره چه اتفاقی می افته ؟

تو این اوضاع،دعای غریق فراموش نشه.. خودمون فراموش نشیم و تکلیف و وظیفه مون هر چند نگران اوضاع هستیم و دشمن بر طبل پیروزی میکوبه اما... امیدمون به خداست

با وضو بخوابیم سه تا توحید بخونیم و همه چی رو واگذار کنیم به خدا شاید فردا.‌..من نباشم یا ....

نگاهم به آسمان است و ماهی که می تابد صدای برگ خزان آواز هجری می خواند درد دل من را... کسی جز خدای من نداند.. سوال دارم آیا کسی هم برای کسی می ماند؟ نه برگ برای درخت نه بارانی که بر سر ما می بارد نمی دانم دل انسان ! با چه چیز دنیا می سازد! وقتی اسبِ سرکش نفس بر عقل و عشق ما می تازد آدمی را می بینی؟! در عین نداری، مغرورانه می نازد بهای عشق زلیخا را یوسف در زندان می پردازد.. این جهان زندان و ما یوسفان.. مرا یاد خودم می اندازد آری قصه ی پر غصه یی ست.. آن سان که نگاهم به آسمان است و ماهی که می تابد! بداهه #دغدغه_های_یک_طلبه