#کمی_از_دغدغه_هایم
♨️وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت روحانی هیچ مخالفی نداشت!
خنده کنم یا گریه؟
نمیبینید فرهنگ منحط غرب چه بر سر مردم و کشور آورده ؟
نمی بینید ویرانی خانواده ها و حاکمیت نفس به جای عقل و دین را..
نمی بینید چه بر سر نوجوانان ما آمده ؟
نمی بینید یا خودتان را به خواب زده ید؟
نمایندگان مجلس که به انقلاب و اسلام مربوط است هیچ دغدغهای نسبت به فرهنگ ندارند.
و علی الاسلام والسلام
#دغدغه_های_یک_طلبه
دغدغه های یک طلبه
💧#یک_قطره_آب💧 نویسنده:حسین خداپرست ♨️قسمت دوازدهم 🔹حق چقدر پرت و پلا میگویم خواستم از این خون
💧#یک_قطره_آب💧
نویسنده:حسین خداپرست
♨️قسمت سیزدهم
🔹برای رسیدن
چشم هایم به خواب می روند اما دلم هنوز از سخن گفتن با تو سیر نشده
خستگی شما چگونه است؟
باور نمی کردم یک قطره آب این همه قصه و غصه داشته باشد!
خودت باورت میشود این همه ارزش داشته باشی؟
شاید آری شاید خیر...
خداوند همه چیز را از تو زنده کرده باشد و
عرش خدا باشی و حسین ع تشنه ی تو و تو تشنه ی حسین
تو وسیله یی باشی برای فشار آوردن به حسین!
اسباب امتحان شدی!!
امتحانی بزرگ؛ گذشتن از تو شرط رسیدن به آب حیات بود و تسلیم شدن در مقابل دشمن بخاطر نیاز به تو...محرومیت از آن را به دنبال داشت
عجیب نیست..
برای رسیدن به حوض کوثر و نوشیدن آب حیات از دست خود خداوند؛برای سیرابی در چشمه ی سلسبیل باید از آب گذشت
برای سیرابی باید تشنه بود و برای رسیدن به آب باید از آب گذشت!!
عجیب نیست؛
تو با اینکه این همه عظمت داری و شکوه
اما «حسین و یارانش و خانواده ش بزرگ تر از تو را میخواستند.»
چه فکر خامی داشتند دشمنان و نافهمان حسین؛ او را آنقدر کوچک فرض کردند که تن به ذلت بدهد بخاطر ریاست چند روزه یی دنیا و یک قطره آب..
چه نفهم بودند آنها
البته منم بدتر از آنها بودم این حرف ها را بعد از عاشورا فهمیدم
نه که من خیلی فهمیده باشم؛ دیده هایم را اندیشیدم و چنین بلبل زبانی میکنم وگرنه که....من خیلی نادان بودم و هستم.
آری می گفتم پر زدم و نشستم روی نخلی؛
نخل ها برگ هایشان را بخاطر هیبت و بزرگی عباس به سمت پایین کشاندند
بلکه لحظه یی از آتش آفتاب رهایی یابد و آنها هم در این معرکه خودی نشانه داده باشند.
دیدم چگونه عباس قلب لشکر را شکافت و به نهر آب رسید.خوشحال شدم و بال و پری زدم دوست داشتم زودتر از عباس به خیمه ها برسم و خبر آب آوردنش را بدهم اما چه کنم که بال و پر خونی م؛سنگین م کرده بود و البته سختی این چند ساعت اضطراب و پریشانی و دلهره را باید اضافه کرد
و داغی آفتاب را که مثل آتشی بر سر همه میبارید انگار زمین تا آسمان آن روز شده بودند کوه آتش نمرود برای سوزاندن ابراهیم.
البته که من از تشنگی سهمی نبرده بودم و هر از چند گاهی به دور از هیاهوی جنگ تنی به آب میزدم و سیراب میشدم.
من خیلی ضعیف بودم که نتوانستم تحمل تشنگی کنم؛ تا به آبی برتر برسم
عباس که به نهر رسید؛موج های آب همه از هم در حال سبقت بودند تا به دست عباس برسند و به لب های تشنه ی منتظر.
کاملا مشخص بود؛تلاطم آب ها چه معنایی داشت؛عباس که داخل نهر شد کف دو دستش را پر از آب کرد!
چه را دید و چه کسی را مشاهده کرد نمی دانم؛خیره شد به کف دست های پر از آبش.
جگر تشنه ش را چگونه آرام کرد و نخورد نمی دانم.
فقط میدانم از آن آب های زلال و خنک گذشت و دو دستش را باز کرد و خالی کرد از آب
و دو دستش هم قطع شد ارتباطی هست بین این دو یا نه؟
نمیدانم
این سوالات همچون خوره به جانم افتاده
دریغ از یک جواب درست و حسابی درست مثل سنگی که وسط آب میافتد و موجهایی درست میکند و خواب آرامِ آب را، به موجهای پر تلاطم تبدیل میکند.
تو که این همه ساکتی سوالی نداری یعنی ؟
همه چیز را میدانی و یا نمیخواهی بدانی؟
سکوتت بسیار اذیت کننده هست
من نیز تمامش خواهم کرد دیگر
بس است هر چه گفتم و شنیدی
هر چه دیدم و دیدی
نزدیک وقت مغرب است و باید یه تسبیح خدا پرداخت
تو هم غافل نمانی که امام دوست دارد ما را به عبادت خدا ببیند و به معصیت شیطان
به کمی راز و نیاز بپردازم که به توانی برای زندهماندن و به جانی تازه، برای با تو حرفزدن نیاز دارم.
تو چه کار میکنی؟ همینجا میمانی؟
اگر بمانی، با تو سخنها دارم.
رفیقِ مثلِ خودم!
چشم هایم سنگین شده ند و خواب را دعوت میکنند.اگر خوابیدم و دیر آمدم، نگران نباشی.
تو هم بخواب یا خودت را سرگرم کاری کن!
الان هیچکاری نمیتوانی، بکنی؛ که
کار از کار گذشته است!
کاری از دستت بر نمیآید. گریه و زاری بس است.
کاش میتوانستی حرف بزنی؛ تا کمی آرام بگیری.
زبان بسته! یک قطرهی آب... !
آری فهمیدم منظورت را از اینگونه جوش آوردن و بالا و پایین پریدن
اما این را بدان که تسبیح گفتن تو نه فقط سیراب کردن حسین بودن و آن کودکان و آن طفل زبان بسته
شاید تو بخاطر تسبیح دیگری و عبادت متفاوتی اینجا مانده یی
شاید..
گفتم باید از آب گذشت تا به آب حیات رسید
تو باید از چه و که بگذری که به آنجا برسی؟
لااقل این را جواب بده
آرام بگیر؛گفتم: زبان بسته؛ یاد یک طفل زبان بسته افتادی؟
من هم اصلا هر چیزی را میبینم یاد آنها را میکنم
انگار از همه چیز آنجا یک نشانه یی وجود دارد
چه در طرف خوبش چه در طرف بدش..
تنها زبانش بسته نبود که دستش هم بسته بود.
فقط او معنی عطش را میفهمد... فقط او..
گلوی خشک فقط می داند صدای تیریعنی چه؟
فقط لب تشنه می داند کمی تاخیر یعنی چه
عطش راازگلوی شش ماهه می پرسند
فقط شش ماهه می داند صفای شیر یعنی چه؟
#دغدغه_های_یک_طلبه
مداحی آنلاین - خسته ام - کرمانشاهی.mp3
7.32M
خستهام ...
مثل نوکری که
صاحبش جوابش کرده
#جاماندگان💔
خواب یک نعمت خوبیه که اکثرا شکرش رو بجا نمی آوریم
الحمدلله الذی جعل نومَ سباتا...
اما یادمون نره
مثل همه چیز که انواع خوب و خوب تر و..
داریم
خواب داریم تا خواب!..
حضرت رسول در مورد خوابش میفرمایند:
چشم هایم میخوابندم؛اما دلم نمی خوابد
وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِی لا أَرْجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجَائِی وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَ لَمْ یَکِلْنِی إِلَى النَّاسِ فَیُهِینُونِی وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِی یَحْلُمُ عَنِّی حَتَّى کَأَنِّی لا ذَنْبَ لِی فَرَبِّی أَحْمَدُ شَیْءٍ عِنْدِی وَ أَحَقُّ بِحَمْدِی.
و سپاس خداى را که به غیر او امید نبندم، که اگر جز به او امید مىبستم ناامیدم مىنمود، و سپاس خداى را که مرا بخویش وا گذاشت، ازاینرو اکرامم نمود، و به مردم وا نگذاشت تا مرا خوار کنند، و سپاس خداى را که با من دوستى ورزید، درحالىکه از من بىنیاز است، و سپاس خداى را که بر من بردبارى مىکند تا آنجاکه گویى مرا گناهى نیست! پروردگارم ستودهترین موجود نزد من بوده و به ستایش من سزاوارتر است